اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


به نام خدا من مي‌خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشم و در راه رساندن نداي اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايم.


 جستجو 


 موضوعات 


 
  شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری ...

خاطره ای از ۱۸سال اسارت شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری

اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.

آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بودتو

به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…

همسرشهیدلشگری میگفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی ب

همگان شود…او اولین کسی بودکه رفت. ( اولین اسیر بود)

و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت….اسیر که شد

پسرش علی۴ ماهه بود و به هنگام آزادیش

علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود..

وقتی بازگشت از او پرسیدند:         

  این همه سال انفرادی راچگونه گذراند ی؟

و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از

خاطرات گذشته ام را‌ مرور میکردم.

سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،

قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست

و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.

حسین میگفت:  از هیجده سال اسارتم ده

سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک “مارمولک"  هم صحبت میشدم. 

بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم

یک نصفه لیوان آب یخ بود!  عید سال ۷۴ بودسرباز

عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست

باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد

دلشسوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها ا

این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من

مدت 12 سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن

یک فضای سبز و یک منظره بودم

حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم…

منبع:کتاب خاطرات دردناک..

الان بعضی افراد وخانواده ها برای سلامتی خودشان

تحمل 10 روز ماندن درخانه خودشان را ندارند!!!

خاطرات اسارت شهید سرلشکر خلبان حسین لشکری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1399-02-30] [ 05:23:00 ب.ظ ]  



  ترک گناه ...

برخی که خیلی گناه دارندمی‌گویند

یعنی خدا من را می‌بخشد؟آن‌ها نمی‌دانند

وقتی که به این حال میرسند

یعنی اینکه بخشیده می‌شوند!

​​​​​​حاج اسماعیل دولابی

یعنی‌اینکه‌سیم‌دلت‌وصل‌شده :)

ویژه  تولد آقا و اربابمان امام حسین علیه السلام

خدایا تو میدونی که دست ِ دلمون بند گناهه….

میدونی…تو که هم بلدی! هم میدونی، هم میتونی….

 یکاری کن حداقل محرم امسالو خراب نکنیم….

وقتی  روضه خون میگه: حسین…خجالت نکشیم..

پناه میبرم بخدا، از گناهی که پشیمانم نکند.

بدترینِ حالتِ واگذاریِ بنده به خودش اینکه دیگه

هرچی بخواد میتونه گناه  کنه….نه عذاب وجدانی….

نه پشیمونی…،نه خجالتی…نه حیایی…،

دیگه خدا هم میگه اینو من هرکاریش میکنم دلش با من

نیس…بذار بره…؛بذا بره پی دل خودش….

منِ خدا دیگه کاری به کارش ندارم.

سلام به دنیای تاریک…و سلام به سیاهی 

…سلامبه وحشتِ زندگی منهایِ خدا..زنجیر

گناه ادمو به سیاه چال بدبختی میکشه…

وقتیتوی خونه بوی سوختگی میاد

همه هول میشنن

نکنه جایی اتصالی کرده نکنه غذا سوخته…. 

همه دنبال علت میکردم تا رفعش کنن

همه تو خونه بسیج میشندنبال چی؟

دنبال بوی سوختگی…چون میدونن اگه رسیدگی نشه

زندگی شونو…دارایی شونو میسوزونه 

​​​​​بوی گناه حس میکنم چیکار میکنم؟

 هول میشم نه…؟میدونم…

هیشکی از سوختن خوشش نمیاد…

مخصوصا که چهره اش جلوی

مهدی زهرا سیاه باشه..هر چی 

از قید و بند گناه آزاد ترر رهاترسبک تر… 

برا همینه که هیچی این دنیا معلوم نیست

یهو دیدم این نفس کشیدنم تموم شد رفت

یهو دیدم ندا اومده دیگه وقت تموم!

پرونده فلانیو ببندید!

فرصت تمام….میبینم ای وای….

میخواستم این گناهه رو ترک کنما…

ولی امروز و فردا کردم…

دیدی چیشد…دنیا خیلی الکیه…دل بهش ندم 

دل بدم  ب مهدی زهرا خیلی با صفاست

ببین تا اسمشو به زبون میاری به تنت لرزه میوفته

تنهایی های دنیاتو با وجود امام زمان پر کن

اخه اقام تنهاست….بخدا خودش گفته!

خودش میگه هیشکی منو نمیخواد…

حتی قد یه لیوان آب…?

ولی حس میکنم فردای قیامت،

زمینِ بیابونا ….حتی سنگ ریزه ها….

کل دنیا

به تنهایی و غربت و اشکای امام زمان شهادت میدن

فکر کنم  وقتی امام زمان بیاد

همه رفیق خوبام …،همه شهدا

سراسیمه برن به استقبال اقا….

بعد یه درصد فقط یه درصد  توی  این لحظه

سَر م از شرم پایین باشه….

ازینکه هیچی جز سیاهی ندارم…

ازینکه ظاهر و باطنم به ادم خوبا نمیخوره….

شمارو نمیدونم…!ولی من دق میکنم!

التماس میکنم….منو برم گردونید….

میخوام بندگی کنم ادم خوبی باشم

ندا میاد:کلا…!هرگز!اصن حرفشو نزن!

موقعیت خوبیه برای توبه…. 

نماز توبه بخونیم…

 به آقا قول بدیم و یه یاعلی 

تک نوشته بغض دار

آقا خیلی دلم برای شما تنگه

قول میدم آدم بشیم..

فقط بیا اقا

دیگه این طاقت دوری وانتظار ندارم

یا صاحب الزمان علیه السلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:22:00 ب.ظ ]  



  جانبازمدافع حرم حبیب عبداللهی ...

 

تو چه میدانی  درد چیست؟؟

 

درد يعني:

رفيق شفيقت جلوي چشمانت له بشودزير شني هاي تانك,

وتو تنها يازهرا گفتنش را

بشنوي و نتواني  كاري كني…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:20:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

کاشـ  بِشهـ  امشبـ  بخوابیم

بعد

رفیق  شهیدمون  بیاد  تو  خوابمون  بگهـ:  

_هعے  رّفـیقـ  اِمشـب  برآتـ  از  اربابـ  

همونیو  کـه  میخواستے  گرفتَمـ  

+اربعین؟  

_اره  فقط  یادت  باشه  این  چندوقت  رو  بدون  گناه  سر  کن  

میدونم  سخته‌ها  میدونم

اما  من  آبرومو  گِرو  گذاشتم  پیش  آقا  

نکنه  دوباره  دلت  بلرزه  برے  سَمتِ  گُـناها:)

خداکنه  بعد  از  این  خواب  من  زنده  بمونم:)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:19:00 ب.ظ ]  



  جانباز شیر الله قنبری ...

۳۳ سال قرنطینه

این ها عکس های شیرالله قنبری جانباز شیمیایی

و اعصاب و روان کرمانیه

بخاطر عفونت و بیماری های شدید تنفسی

نمیتونه به خونواده اش نزدیک بشه

ما تو دو ماه تو این وضع دارم دیوونه میشیم

 این شیر مرد چطور تحمل میکنه؟ 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:18:00 ب.ظ ]  



  شهید محمد علی صفا ...

 

 

سرتیپ محمدعلی صفا در سال ۱۳۲۸ در بجنورد متولد شد و در سال ۵۹ در خرمشهر به شهادت رسید. او از فرماندهان تکاوران دریایی بود. پس از پیوستن محمدعلی به ارتش و گذراندن دوره‌های انتخابی در ایران برای ادامه دوره‌های تخصصی کماندویی در پایگاه کماندویی رویال مارین معروف به پایگاه موش‌های صحرا انگلستان انتخاب شد.

 

یک ایرانی رکورددار شکار تانک در جهان

در خارج از ایران یک سال گذراندن دوره‌های تکمیلی کماندویی از قبیل S.P.S، شکار تانک، چتربازی، دوره‌های تخصصی تارزان کورس ژاپن، دوره‌های رزمی جودو، کونگ فو و جنگ در خشکی، دریا و هوا، به طول کشید و محمدعلی در تمام این دوره‌ها ممتاز بود. تلاش‌های او موجب شد عنوان و مدرک متخصص شکار تانک را از پایگاه کماندویی رویال مارین دریافت کند.

از آن جایی که صفا توانسته بود دوره‌های یاد شده را با موفقیت در انگلستان به پایان برساند و عنوان کماندوی برتر و مقام اول کماندویی ارتش‌های جهان را از آن خود کند برای آموزش دوره‌های تخصصی انهدام ناوهای جنگی به پایگاه کماندویی جان. اف .کندی آمریکا اعزام شد و پس از گذراندن آموزش دوره‌های مختلف در آمریکا برای نخستین بار در ایران توانست مدرک تخصصی کماندوی ویژه با عنوان انهدام ناوهای جنگی را دریافت کند. هم چنین به دلیل شجاعت بسیاری که او در عملیات‌های آموزشی از خودش نشان داده بود برای دوره‌های کماندویی زندگی در شرایط سخت به نام Long Hope (امید طولانی) در جنگل‌های آمازون نیز انتخاب شد.

به دلیل آن‌که محمد علی علاقه شدیدی به وطن و خدمت به مردم داشت، پس از آموزش به کشور بازگشت و آموخته‌های خود را در اختیار هموطنان قرار داد و در قدم اول در پایگاه کماندویی نیروی دریایی ارتش در بوشهر به عنوان مربی و استاد به تعلیم و تربیت کماندوها پرداخت و در روزهای اول پیروزی انقلاب که کشور شرایط خاصی داشت و افراد ضد انقلاب در گوشه و کنار، آشوبگری می‌کردند محمدعلی نیز همگام با مردم انقلابی به دفاع از انقلاب پرداخت. صفا در هنگام درگیری با نیروهای ضد انقلاب از راه دور هدف تیراندازی قرار گرفت و از ناحیه شکم به شدت مجروح شد.

پس از مجروح شدن وی را به بیمارستان انتقال دادند و پس از ۳ بار عمل جراحی قسمتی از روده‌های محمد علی قطع و برداشته شد اما با روحیه قوی که داشت دوباره توانست سلامتی خود را به دست آورد.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با توجه به این که محمد علی دو سال استراحت پزشکی داشت اما خود را برای نبرد با دشمن متجاوز آماده کرد، او بر این باور بود که باید از تخصص اش که در چند کشور مختلف دیده است برای خدمت به کشور و آموزش نیروهای ارتش استفاده کند. او که به تاکتیک‌های جنگی و استراتژیکی اشراف کامل داشت و این ویژگی بارز آن محمد علی بود.

در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ ارتش بعث عراق به ظرفیت دو لشکر تانک و با تمام تجهیزات، به خرمشهر حمله کرد و نیمی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد، در این هنگام محمدعلی به همراه سایر کماندوها نیروی دریایی بوشهر با رشادت و جانفشانی و در حالی که تعداد نفرات آن‌ها کمتر از یک دهم لشکر عراق بود توانستند ۱۶۴ تا از تانک‌های افسانه‌ای که در اختیار لشکر عراق قرار داشت را منهدم کند و به کمک نیروهای خود ارتش عراق را به عقب راندند و به علت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به لشکر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر، صدام متجاوز، خرمشهر را گورستان لشکر تانک خود نامید. در این درگیری‌ها ۱۳ ناو جنگی و موشک‌انداز ارتش عراق راغرق کرد. صفا توانست در طول یک هفته رکورد شکار تانک‌ در دنیا را بشکند.

سرانجام با وجود مقاومت‌های بسیار کماندوهای نیروی دریایی ارتش و پس از انهدام صدها تانک و تار و مار کردن لشکر عراق، محمدعلی صفا در ۴ آبان ۱۳۵۹ بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو به درجه رفیع شهادت نایل آمد. اعتقادات قوی شهید صفا و دیگر رزمندگان اسلام موجب شد تا آنها بتوانند در برابر امکانات بیشمار دشمن تا دندان مسلح مقاومت جانانه‌ای داشته باشند.

پس از اعلام خبر شهادت وی تمام مردم بجنورد و شهرهای اطراف در غم از دست دادن آن شهید عزاداری کردند و عده زیادی از شهرهای اطراف، گرگان و مازندران برای تشییع جنازه محمدعلی به بجنورد آمدند و نامه تسلیتی از طرف پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان برای خانواده صفا ارسال شد که در آن نامه اعلام کرده بودند به خاطر شهادت محمدعلی صفا مدت سه روز پرچم این پایگاه نیمه افراشته بوده است. این پایگاه همچنین تندیسی از وی ساخت و پایگاهی به نام پایگاه شکارچی تانک محمد علی صفا در انگلستان بنا شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابان‌هایی به نام شهید صفا نام گذاری شد. مروت و جوانمردی، سرشت پاک، شجاعت، حقیقت در گفتار، کردار نیک، داشتن انفاق و تعاون و مشورت در کارها و دارا بودن مراتب ایثار یعنی شهادت، در سرشت و ذات شهیدمحمد علی صفا به وضوح به چشم می‌خورد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1398-08-02] [ 11:21:00 ق.ظ ]  



  شهید محمد میر ...

 

بیست و پنجم مهر ماه سالروز شهادت سرلشکر خلبان محمد میر ،خلبانی که هنوز پیکرش دراسمان بصره جاماند وبه خانه برنگشته است.

ایشان در خانواده ی کشاورز و متدین دیده به جهان گشود در اوایل کودکی پدرش را از دست داد ولی تحصیلات خویش را با سختی بسیار به پایان رسانید سپس در سال ۱۳۴۹در دانشکده افسری خلبانی نیروی هوایی ارتش پذیرفته شد.

در سال۱۳۵۰جهت فراگیری علوم و فنون خلبانی به کشور آمریکا اعزام و در سال ۱۳۵۲ به عنوان اولین خلبان استان سیستان و بلوچستان موفق به گذراندن دورهای خلبانی هواپیماهای شکاری اف۴ (فانتوم) گردید.

او در پایگاهای شکاری هوایی تهران ، شیراز، همدان ،بندرعباس خدمت کرده است و در پایگاه هوایی بندر عباس عهده دار سمت های زیر بوده است :

۱- فرماندهی مهندسی و تحصیلات کل پایگاه

۲- مسئول عقید تی سیاسی پایگاه

۳- عضو ارشد انجمن اسلامی پایگاه

 ۴-عضو ارشد جهاد پایگاه

۵- مسئول عملیات – فرماندهی و هماهنگ کننده عملیاتهای هوایی جبهه

او در یکی از پروازهای برون مرزی در سال۱۳۵۹ پس از انجام عملیات مورد نظر هنگام مراجعت در آسمان بصره به آبادان هواپیمایشان مورد اثابت موشک دشمن قرار گرفت

او در سال ۱۳۴۹ در دانشکده افسری خلبانی نیروی ارتش پذیرفته شد. در سال ۱۳۵۰ جهت فراگیری علوم و فنون خلبانی به کشور آمریکا اعزام و در سال ۱۳۵۲ به عنوان اولین خلبان بمب‌افکن (اف ـ۴) استان سیستان‌وبلوچستان به وطنش بازگشت. او در پایگاههای شکاری تهران، شیراز، همدان، بندرعباس مشغول خدمت گردید. با آغاز جنگ تحمیلی خود را موظف به دفاع از آسمان ایران اسلامی نمود و داوطلبانه در عملیات‌های متعدد برون مرزی با رشادت و شجاعت بارها به مواضع نیروهای عراقی حمله کرد و سرانجام این عقاب تیزپرواز پس از چندین بار پرواز به‌خاک دشمن در ۲۵ مهرماه ۱۳۵۹ به هنگام مراجعت در آسمان بصره به آبادان مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و به فیض شهادت نایل گردید.

شهید میر: فرزند مهربان،‌همسری با گذشت، پدری فداکار و برادری محبوب بودند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:20:00 ق.ظ ]  



  شهید سید علی اقبالی دوگانه ...

 

سید علی اقبالی دوگاهه هفتم مهرماه ۱۳۲۸ در محله دوگاهه پایین‌بازار رودبار در خانواده‌ مذهبی و متدین به دنیا آمد.

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت

.وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.

 

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.

 

این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.

 

دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.

 

با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامه‌ها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!

 

به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.

 

آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.

 

طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.

 

به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود وی شامل مجسمه و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.

 

اقبالی دوگاهه در 13 آذرماه 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزش‌های نظامی و موفقیت در آزمون‌های زبان انگلیسی، مهارت‌های فنی و تخصصی، انجام دوره‌های پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در 25 مرداد 1347 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.

 

وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در چهارم بهمن 1348 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.

اقبالی ‌دوگاهه در سال 1354 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک پسر به نام �افشین� یکی از پزشکان حاذق کشور و از افتخارهای ایران اسلامی است.

اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.

 

وی به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.

او مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پست‌های راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرح‌های عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.

اقبالی دوگاهه با پیروزی انقلاب اسلامی مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد.

وی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.

اقبالی‌دوگاهه در یکم آبان‌ماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای ا-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت

پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.

خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را از کار انداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و صداملعین دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.

شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت 22 سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال 1370 طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.

دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال 81 پس از 22 سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرا (س) تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.

سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.

وی با بیش از ۳ هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل گردیده‌اند، و ی

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.

این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.

دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.

با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامه‌ها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!

به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.

آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.

طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:20:00 ق.ظ ]  



  شهید حاج قاسم میر حسینی ...

 

رهبر معظم انقلاب در تجلیل از این شهید بزرگوار فرموده‌اند:

شهید حاج قاسم میر حسینی که از سرداران لشکر ثارالله

می‌باشد از آن شخصیت های استثنایی وجالب است که

من مردم سیستان را این گونه شناختم.

حاج قاسم سلیمانی در وصف شهید میرحسینی می‌گوید: قاسم میرحسینی ، بزرگ لشکر 41 ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را می‌بینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس می‌کنم اصلاً نمی‌توانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت.
یک مالک اشتر به‌تمام‌معنا بود. من نمی‌دانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده.
شهید میرحسینی فرمانده‌ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین(ع) دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دل‌نشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس می‌شنید از خود بی‌خود می‌شد.
خداوند این توفیق را به من داد که تقریباً از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم. من واقعاً این را می‌گویم که در میان شهدای جنگ تحمیلی دوستان بسیاری داشتم ولی در عملیات مختلف هیچ‌کس را مانند ایشان ندیدم.
در عملیات کربلای 4 بچه‌ها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیات زخمی بر بدن داشت. به بچه‌ها گفته بود توی عملیات کربلای 4 نترسید که من شهید نمی‌شوم.
قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و باهم صحبت می‌کردیم. گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد؛ و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین‌طور هم شد؛ و بی‌سیم‌های لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دل‌نشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچه‌ها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست‌داشتنی. آن صدا خاموش شد.

*زندگی نامه شهید میرحسینی
شهید میرقاسم میرحسینی در سال 1342 در روستای صفدرمیربیک در نزدیکی شهر زابل به دنیا آمد.
وی کوچک‌ترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند و برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد.

پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد و پس از چند ماه کار و تلاش صادقانه و خالصانه برای گذراندن دوره عالی برگزیده شد.

با شروع عملیات بیت المقدس میرحسینی به عنوان معاون یکی از گردان‌های عمل‌کننده در این عملیات شرکت کرد. سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران شد و پس از فراگیری آموزش‌های لازم به تیپ 41 ثارالله(ع) پیوست.

میرقاسم میرحسینی در سال 1361 به عنوان فرمانده گردان شهید مطهری منصوب شد و پس از شرکت در عملیات‌هایی چون رمضان و والفجر مقدماتی و با لیاقتی که فرماندهان در او سراغ داشتند او را به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ 41 ثارالله(ع) منصوب کردند.

وی در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. در سال 1362 سنت حسنه پیامبر(ص) را بجای آورده و ازدواج کرد. این سرباز گمنام امام زمان(عج) در عملیات والفجر 3، سه شبانه روز چشم به هم نگذاشت تا این عملیات را ساماندهی کند.

در عملیات والفجر 4 نیز ارتفاعات دره شیلر و پنجوین را با یاری خداوند و رشادت رزمندگان اسلام تصرف کرد. وی در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوری‌های فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت گازهای سمی شد و به پشت جبهه اعزام و پس از آن به تهران منتقل شد.

سردار میرحسینی هنوز از بند جراحات وارد شده رها نشده بود که به مناطق عملیاتی برگشت و در عملیات میمک شرکت کرد تا اینکه ارتفاعات میمک را فتح نمود.

در سال 1363 مسئولیت طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله(ع) به او واگذار شد. او در عملیات بدر دوباره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا به شدت زخمی شد.

در سال 1364 به زیارت خانه خدا مشرف شد و در همان سال ایشان به سمت قائم مقامی لشکر 41 ثارالله(ع) معرفی شد. در عملیات والفجر 8 پس از رشادت‌ها و شجاعت‌های نیروهای سپاه اسلام شهر فاو آزاد شد.

وی در عملیات کربلای یک که منجر به فتح ارتفاعات قلاویزان شد شرکت داشت و در کربلای 4 که مقدمه کربلای 5 بود خالصانه و شجاعانه جنگید و بعثی‌های ظالم را از مرزهای کشور بیرون راند.

سرانجام این سردار رشید اسلام در سال 1365 در خاک مقدس شلمچه و در عملیات کربلای 5 پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:19:00 ق.ظ ]  



  شهید رجبعلی غلامی ...

 شهیدی که هیچکس جنازه اش را تحویل نگرفت. ???

شهید افغانی دفاع مقدس.بزرگ مردان اسلام
وقتی پیکر شهدا را آوردند برای تحویل به خانواده هاپیکر شهید رجبعلی غلامی را کسی نبود تحویل بگیرد.خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود..او یک افغانی بود.

رجبعلی غلامی افغانی 

متولد:۱۳۴۳شهر لار،کابل افغانستان 

شهادت:  6/12/1364 سلیمانی

مزار مطهر:بجستان ،خراسان رضوی.

او ساکن بجستان خراسان رضوی بود،
وقتی می‌شنود که در مرزهای جنوبی و غربی ایران، لشکری قصد تهاجم پیدا کرده است، عازم جبهه‌ها می‌شود.

در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در کردستان، پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی می‌رسند که به هیچ عنوان نمی‌شده آنرا قطع کنند!
چون اگر سیم را قطع می‌کردند، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!

در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم می‌گیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد.
ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد، ولی به او التماس می‌کند و او را قسم می‌دهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر!

سرانجام بر روی سیم‌های خاردار می‌خوابد و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور می‌کنند!

وقتی همه عبور می‌کنند و او را از روی سیم‌ها بلند می‌کنند، می‌بینند تمام بدنش غرق در خون است و درد می‌کشد!

می گویدخدایا!
شهادت مرا برسان!
در این لحظه گلوله ای از سوی نیروهای عراقی شلیک می‌شود و به چشم چپ او اصابت می‌کند و همان جا به درجه ی رفیع شهادت نائل میگردد!

 ?شهید رجبعلی غلامی در وصیت نامه اش می نویسد:

برادران عزیز!
همانطور که می‌دانید من غریبم!
پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری!

از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید، فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید!

در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید!
در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستانی امید عفو و بخشش دارم!

اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند، خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی ‌پور اسماعیل می‌خواهم که بجای برادرم جنازه‌ام را بخاک بسپارند.

والسلام علیکم- العبدالحقیر: رجبعلی غلامی
چقدر_غریبانه
شهدا_دستم_را_بگیرید

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:16:00 ق.ظ ]  



  شهید مدافع حرم ابراهیم رشید ...

? برشی از وصیت شهید ?

دوستان و همزمانم همیشه دقت داشته باشید هیچ وقت امام‌ زمانتان و نائبش را تنها نگذارید

☝️و در هر نقطه و کاری مشغول هستید با دقت به آن بپردازید تا انقلاب

به دست صاحب اصلی آن برسد?

توجه داشته باشید اگر هر کسی کار خود را جدی نگیرد و ساده انگارد

به نظام اسلامی و انقلاب ضربه وارد کرده و این گناهی نابخشودنی است‼️

بخاطر میخی نعلی افتاد* 

بخاطر نعلی، اسبی افتاد

بخاطر اسبی، سواری افتاد* بخاطر سواری، جنگی شکست خورد

بخاطر شکستی، مملکتی شکست خورد*

و همه اینها بخاطر کسی بود که میخ را محکم نکوبیده بود

دقت داشته باشیم خدایی نکرده روزی این متن گویای حال ما نباشد

و ان‌شاء الله همه رزمندگان اسلام در هر نقطه و مسئولیتی که هستند

به نحو احسن کار خود را انجام می‌دهند? و انقلاب و اسلام همیشه

سربلند می شود و هست و پرچم انقلابمان توسط نائبش به صاحب اصلی آن میرسد.

دوستان و خانواده عزیزم هیچوقت همسرم را تنها نگذارید و نگذارید تنها بماند ?.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1398-05-10] [ 03:51:00 ب.ظ ]  



  زندگی_به_سبک_شهدا ...

زندگی_به_سبک_شهدا

? اعترافها و  قول و قرارهای شهید_سیدمجتبی_علمدار  با پروردگار…

? قانون اول:

 بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل

روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این

ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.

 

? قانون دوم:


پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری

بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید

بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید

نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم . 

 

? قانون سوم:


 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم

باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به

هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8

رکعت نماز قضا بجا بیاورم.  

? قانون چهارم:


خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار

نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و

شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50

ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .  

? قانون پنجم:


 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و

برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و

صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را

بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح

جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه

2 حزب قرآن بخوانم.

? قانون ششم:


حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر

به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه

بدهم و 100 صلوات بفرستم.    

 

? قانون هفتم:


 حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل

را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600

تبدیل می شود.

 

? قانون هشتم:


 هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که

دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد

به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .  

 

? قانون نهم:


 در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی

نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .

 

? قانون دهم:


 در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم

برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به

ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.  


 شهید_سیدمجتبی_علمدار

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:50:00 ب.ظ ]  



  مادر شهید ...

یادمان باشد در همین کوچه ی ما،

مادری هست که  عشقش را داد

تا تو عاشق بشوی،

نگذاریم که تنها بشود.!!

کاش کاری بکنیم که دلش

خون نشود.!!

پی نوشت: عکس متعلق است به مادر شهیدی در شهرفسا

او زیر درختی که پسرش 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته زندگی میکند‌.

مادران_شهدای_گمنام 

هنوز_منتظرند

سی و چند سال انتظار 

مگه مادر از بچه ش سیر میشه؟

شادی روح شهدا و 

تسلای دل مادران شهدا صلوات

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:50:00 ب.ظ ]  



  دلتنگ ...

 

دستم نمیرسد مرا هم مدد ڪنید

​​​​بالم شڪسته استمرا روبه راه ڪنید

 

 

نا گفته نماند به شما دلبستیم


درخواب فقط به آسمان پیوستیم


بنگاه زدیم و نامتان را بردیم


ما خورده نمک وظرفتان بشکستیم.

 

 

هنوزم‌

دارن‌شهیدمیارن

حواست‌ هست ؟؟

 

 

خیلیا رفقاشون شهید شدن


دستشونو میگیرن

دست ما هم بگیرید ای شهیدان

 

 

درد دارد دویدن و نرسیدن​​​


که دویدن ما درجا زدن است..


به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه می‌میرند

 

که مردانه زیسته باشند….

شهادت را نمی‌خواهیم و

به خیال خودمان عاشق شهادتیم

بسنده کرده این به عکس های چسبانده 

شده ی دیوار اتاق 

عکس و دلنوشته شهدایی که فقط پست 

شد کانال های که پر شد ازصوت وروایت شهدا

وتصویر زمینه ی گوشی هایمان که 

سنگینی نگاه شهید را درک نکردیم

نفهمیدم که

شهادت تنها برای شهیدان است


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:47:00 ب.ظ ]  



  توبـــــه نامه ...

 بندهای توبـــــه نامه

?بار خدايا از كارهائی كه كرده‌ام به تو پنـــــاه می‌برم از جمله ⇩↯⇩

1⃣⇦از اينكه حسد كردم

2⃣⇦از اينكه تظاهر به مطلبی كردم كه اصلاً نمی‌دانستم

3⃣⇦از اينكه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم

4⃣⇦از اينكه زيبائی قلمم را به رخ كسی كشيدم

5⃣⇦از اينكه مرگ را فراموش كردم

6⃣⇦از اينكه در راهت سستی و تنبلی كردم

7⃣⇦از اينكه عفت زبانم را به لغات بيهوده آلودم

8⃣⇦از اينكه برای دوستم آرزوی كفر كردم كه ايمانم نمايان‌تر شود

9⃣⇦از اينكه به كس‌ دروغ گفتم كه آنجا حق اين بوده است كه راست بگويم

0⃣1⃣⇦از اينكه درسطح پائين‌ترين افراد جامعه زندگی نكردم

1⃣1⃣⇦از اينكه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند

2⃣1⃣⇦از اينكه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پيغمبر (ص) هركسی بميرد و امام خويش را نشناسد مانند كسی است كه در جاهليت مرده است

3⃣1⃣⇦از اينكه ديگری را وادار كردم كه به بزرگی من اعتراف كند و از بزرگی تو بازماند

4⃣1⃣⇦از اينكه شب به هر نماز شب بيدار نشدم

5⃣1⃣⇦از اينكه ديگران را به كسی خنداندم غافل از آنكه خود خنده‌دارتر از همه هستم

6⃣1⃣⇦از اينكه لحظه‌ای به ابدی بودن دنيا و تجملاتش فكر كردم

7⃣1⃣⇦از اينكه حق والدينم را ادا نكردم

8⃣1⃣⇦از اينكه در مقابل متكبرها، متكبرترين و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم

9⃣1⃣⇦از اينكه همواره خشم بر عقلم ( فرو بردن خشم) غلبه داشت

0⃣2⃣⇦از اينكه چشمم گاه به ناپاكی آلوده شد

ادامـــــه‌دارد …

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:47:00 ب.ظ ]  



  شهید مدافع‌حرم حجت اصغری شربیانی ...

 

همیشه تو سفر مشهد، دوست داشت ، موقع ورود بہ حـرم امام رضـا عليه‌السلام

از ورودى باب الجـواد وارد بشه، هتـل ما داخل خیـابان نـواب بود،

اگه می‌خواستیم از باب الجواد بریم داخل، باید مسافت زیـادی را می‌رفتیم

. موقع رفتن ڪہ می‌شد، می‌گفت: من دور میزنم از ورودی باب الجـواد میام داخل ،

هرکس دوست داشت می‌تونه با من بیاد، تقریباً همه ی بچه‌ها همراهش می‌رفتند

قبل وارد شدن به حـرم می‌گفت :

بریم وضو بگیریم وبعد وارد بشیم، 

بچه‌ها شاکی می‌شدند ڪہ هـوا سرده،

ما تو هتـل وضـو گرفتیـم، امّا می‌گفت:

این وضو را به نیت امام جـواد (ع) بگیرید.

وقتے وارد می‌شدیم، مقید بود زیارت عاشورا بخونـه ، مُهر، تسبیح و زیارت عاشورا ،

تنهـا توشه‌هایی بود ڪہ همیشـه می‌شد تو لباسِ آقا حجت پیدا کرد

کتاب سرباز خسته ص31. 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:46:00 ب.ظ ]  



  ش ه اد ت ...


شہادت،معطل مݧ و تو نمے ماند…

تو اگر سرباز خدا نشوے،

دیگرے میشود…

” شہید شمسی پور

“التماس دعای شهادت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:45:00 ب.ظ ]  



  شهید علی نوروزی ...

 

نتیجه تصویری برای شهید علی  نوروزی شهرستان خاش

ولادت :1347/1/1

شهادت: 1362/8/5 منطقه عملیاتی مریوان
شهید علی نوروزی در خانواده ای مذهبی ومعتقد به مبانی اسلام به دنیا آمد ..از دوران نوجوانی
با احکام ومبانی اسلام اشنا شد.پیش دبستانی را دردبستان آزرم ودوران دبستان را درمعماران

دادگر و راهنمایی را در مدرسه قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)گذراند.

وتمام دورات تحصیلی خودرا با بالا ترین مرتبه به پاییان رساند تا به دبیرستان رسید .باشروع جنگ تحمیلی شهید نوروزی که عضو بسیج فعال بودند رهسپار جبهه حق علیه باطل شدند تا اینکه در سن 15 سالگی در منطقه عملیاتی مروان شربت شهادت نوشیدند.

شهید معتقد بود که باید از هرخانواده یک نفر در جنگ حضور داشته باشند تا دین خود را به انقلاب اسلامی وکشور ادا نمایند.

شهید در دوران نوجوانی کتابدار کتابخانه مسجد المهدی بودند ودرگروه رزم آوران بسیج انقلاب اسلامی  شرکت ودر تمامی ما نورهای بسیج حضور فعال داشتند.

به نقل از مادر شهید علی گلی بود که من لیاقت داشتن او را نداشتم. او صبحها وقت سحر بلند می شد و وسایل صبحانه را آماده میکرد  وبعد خانواده را برای نماز بیدار میکرد تا پدرش با خیالی راحت  به مغازه بروند  ایشان بعد از صرف صبحانه برادرانش را به مدرسه میرساند وبعد خود به مدرسه اش میرفت او همیشه به بچه های محل میگفت :امام را تنها نگذارید.

شهید علی نوروزی فرزند ششم خانواده بودند ایشان دو برادر جانباز دارند برادر بزرگتر از علی ،حسن نام دارد

در عملیات فتح المبین در سال 1362مجروح شدند .برادر کوچکتر از علی بر اثر انفجار بمب مشکل روحی وروانی پیدا کردند وجانباز هستند .از شاخص ترین معلمان شهید میتوان به آقایان سید جلیل اسلامی ،حسن وحسین پژوهیده ،اله بخش جمالزهی وسارانی دبیر زبان میتوان نامبرد که همه آنها به فیض بازنشستگی نائل آمده اند.

با توجه به برسی به عمل آمده پرونده های تحصیلی ،ایشان در تمام دوران تحصیلی نفر اول کلاس بودند .مادر شهید در قید حیات هستند ودر خانه پدر شهید سکونت دارد که در خیابان امام خمینی شهرستان خاش واقع شده است . ناگفته نماند که شهید علی نوروزی در خانواده بزرگ تربیت شده که پدرش از رفسنجان واهل تشیع بوده و مادرش خاشی واهل سنت میباشد.

شهدای فرهنگی ودانش آموزی شهرستان خاش/ص63

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[شنبه 1397-11-13] [ 12:42:00 ب.ظ ]  



  او ... ...


او همچنان خط را نگه داشته است، اما این بار با
استخوان_هایش

تصویر شهید اسلحه در دست که تا آخرین_نفس ایستادگی کرده..

به راستی حقیقت گفته اند ایستادگی را باید از شهدا آموخت

نتیجه تصویری برای او همچنان خط را نگه داشته است، اما این بار با استخوانهایشتصویر شهید اسلحه در دست که تا آخرین_نفس ایستادگی کرده..به راستی حقیقت گفته اند ایستادگی را باید از شهدا آموخت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1397-11-11] [ 04:41:00 ب.ظ ]  



  شهیدمرتضی عبداللهی ...

هی نگاهت بکنم ، گم بشوم در چشمت
گم شدن در شبِ چشمانتوتو
پیدا شدن است …!
.
پاسدار مدافع حرم
شهید_مرتضی_عبداللهی

.
ولادت 1366 تهران
شهادت 1396 بوکمال، سوریه
مزار مطهر ، بهشت زهرای تهران ، قطعه 26
.
فرازی_از_وصیـتنامه

دوست دارم اگر شهید شدم ؛
پیکری نداشته باشم ، از ادب دور است که در پیشگاه

سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم…

نتیجه تصویری برای شهید مرتضی عبداللهی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:39:00 ب.ظ ]  



  شهید احمد محمد مشلب ...

 

نتیجه تصویری برای شهید احمد محمد مشلب 

بسم رب الشهدا و الصدیقین? . .

ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ ذکر علی علیه السلام عبادت است. بحار النوار ،ج 36، ص370.

شهید مدافع حرم احمد محمد مشلب  . . اَحــمد مُحمّد مَشلَب  معروف به شهید BMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵ و در محله السرای شهرنبطیه  لبنان  دیده به جهان گشود احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد  و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت شهید احمد مشلب  رتبه ۷ در لبنان   دررشته  تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود  در  سوریه بود و شهید شد احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب الله برای دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید تا اینکه در یکی از درگیری ها  درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان  نبطیه لبنان انتقال داده  شد اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع  ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع  شهادت نائل گشت. احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز “شهادت” ندارم یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به  امام رضا  (ع) داشت لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد وصیت ایشان به تمام  زنان  این است که:عبا (چادر)است او می گوید عبا مدل است و اولین زنی که صاحب عبای زنانه است حضرت زینب(س)بود او اینگونه بود وهمیشه عبا روی سرش قرار داشت ولی حجابی که الان میکنیم وچیزهایی غیرمعلوم است مهم ترین مسئله این است که دختران وزنان  حجاب خود را حفظ کنند. ودختری که بیرون می آید وبه صورت عادی وبدون زینت در برابر دیدگان مردم برود و نگاه هایش را به زمین بدوزد واحترام حجاب وعبایش را نگه دارد. از دیگر وصیت هایش این است که :خدا توراکمک کند ای امام زمان ! ماانتظار او را نمیکشیم او انتظار مارا میکشد  ووقتی خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1397-08-03] [ 05:51:00 ب.ظ ]  



  شهیدمصطفی صدرزاده ...

نتیجه تصویری برای طرف شهیدمصطفی صدرزاده

بسم رب الشهداء و الصديقين?

شهید_شاخص  سال ۱۳۹۷ 

خاطره سردار  قاسم سلیمانی  از شهید_مصطفی_صدرزاده 

معروف به سید ابراهیم درایام فاطمیه  سال قبل بود که شهید حسین  بادپا اینجا آمد.

در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید،

حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد،

نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟!

گفت: سید ابراهیم ! صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه

که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت :

این ! ..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم

یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند ! یک

جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم..

آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود

مشهد در قالب فاطمیون  به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود

تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال

مال جمع کردن و … هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است

که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و

به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟!

چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله …

خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،

اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،

عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند.

امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،

اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود …

از سوریه زنگ می زد و تاکید می‌کرد که فاطمه قرآن حفظ کند

که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است.

مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد

روزه بگیرد و به دوستان‌خود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید

خود را تنبیه کنید راوی : پدر شهید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:50:00 ب.ظ ]  



  شهید محمد غفاری ...
 
نتیجه تصویری برای شهید محمد غفاری

جای خالیِ عکسِ یک  شهید. در کمدش را که باز کردم دیدم تمامِ پشت در را با عکسهای شهدا پر کرده ! و بالایشان نوشته: ای سر و پا ، منِ بی سر و پا ، خودم را کنار عکس شهیدان  پیدا کردم  . خوب که دقت کردم اندازه ی جای یک عکس روی در کمدش خالی بود، گفتم محمد عکس یکی از شهدا  رو اینجا بزن، این

 خالی قشنگ نیست … . محمد گفت : آنجا جای عکسِ خودم است …!! 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:49:00 ب.ظ ]  



  این مادر به دنبال چیست ؟ ...

چند سال پیش طرح سرشماری نفوس بود…
می گفت رفته در یه خونه ای… یه پیر زن دررو باز کرده..
وقتی پرسیده بود تعداد جمعیت خانوار ؟
پیرزن سرش رو انداخته بود پایین و گفته بود میشه خونه ما باشه برا فردا ؟
پرسیدن چرا ؟
بعد از یه کم مکث جواب داد آخه الان دقیق نمی دونم شاید تا فردا از پسرم خبری بشه……..

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:48:00 ب.ظ ]  



  شهید "احمدرضا احدی ...

 

نتیجه تصویری برای

آخرین دست نوشته شهید “احمدرضا احدی” ر
چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،
به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم
کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را
چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده
به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند :
“نبرد تن و تانک؟!” اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟
چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز
و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا
افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد ؟
وکدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،
مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از
مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم.
چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در
انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت
را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از
آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس،
دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
“صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی
تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای
تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های
فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که
کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی،
اگرعلی اکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:47:00 ب.ظ ]  



  دلتنگ شهدا ...

 

j58982_IMG_20100101_035633.jpg

 

دست‌هایم را بگـیر آه اے رفیق


دست هایم را بگیر اے مهربان

 

آنقـَدر مدهـوش این دنـیا شدم..

 

من کـجا و آســـمان..

 

k883737_IMG_20100101_035509.jpg

 

تکیه کن به شـهدا


شهدا تکیه شان خداست..

اصلا کنار گل بنشینی بوی گل میگیری


پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا

 

l360829_IMG_20100101_035919.jpg ‍

خویشتن را در قفس محبوس می بینم و

می خواهم از قفس به در آیم… ?

سیم های خاردار مانعند..

من از دنیای ظاهر فریب مادیات

و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم!

 

?شهید ابراهیم همت?

 

a26331_IMG_20100101_035555.jpg

 

من برای شهادت اصرار نمی‌کنم ؛


آنقدر کار و تلاش می‌کنم که لایق شهادت شوم،

 

و خدا من را هم بخرد..


?شهید مرتضی حسین پور?

 

g611250_IMG_20100101_035624.jpg 

رفــیق …

 

آرزو نڪـن


شهیـد بشـے ؛

آرزو ڪـن


مـثل شهـدا


زندگـے ڪـنی …

 

?شهید ابراهیم هادی?

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1397-01-22] [ 07:14:00 ب.ظ ]  



  شهیدحمید محمودی ...

نتیجه تصویری برای شهید حمید محمودی

یه نوجوان 16ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابانداشت خیلی بدتربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم.
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و رویش کرد.بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام ) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم …
 اجازه گرفت و رفت مشهد.دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت…
 یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام..آقا جان چشم به راهم نذار… توی وصیتنامه ساعت شهادت،روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.شهید که شد،دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقاتوی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تووصیت نامه اش نوشته بود!
خاطره ای ازشهید حمید محمودی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-12-23] [ 05:04:00 ب.ظ ]  



  تلنگر ...

http://bashiran.ir/wp-content/uploads/2016/07/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B11.jpg

 

 

اگر می خواید شهید بشید …

اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید …..

آرزوی شهادت دارید …

دعا نکنید جنگ بشه ….

برید مثل شهدا گناه کنید …!

گناه کنید تا زمینه ی شهادت براتون فراهم بشه….!

ولی مثل شهدا گناه کنیم !….

نه مثل من نه مثل رفیقا مون تو خیابون!

شهید حسین … فرمانده گردان سلمان یه دفتر داشت گناهاشو توش می نوشت ..

یه مدت دفترش دست من بود…      

نگاه کردم یه روز یکی دو خط زیادتر  نوشته بود .گفتم چه گناه بزرگی کرده که این جا نوشته …

دیدم نوشته .. می خوام برم دو رکعت نماز بخونم استغفار کنم …

از ساعت 10 تا 10.10دقیقه با بچه ها خندیدیم ….10 دقیقه وقت خدا رو ضایع کردم …وقت خدا رو تلف کردم.

حالا  ما امروز چقدر جک می گیم؟

ا م اس می زنیم همین جوری چت می کنیم …همه چی…

چه قدر از این 10 دقیقه های وقت خدا رو ما داریم تلف می کنیم؟ بیایم مثل حسین … گناه کنیم دیگه نه؟

مثل اون بچه 15 ساله که تازه نماز بهش واجب شده بود تو اردوگاه کارون …

شب نمی تونستی راه بری از بس قبر کنده بودن بچه ها تو اردوگاه …شب می رفتن می نشستن تو این قبر ها زیارت عاشورا می خوندن نماز شب …گریه زاری …که چی؟

که خدایا گناهان من رو ببخش اخه یه بچه 15 ساله مگه چه گناهی داره؟

گیر می دادی بهشون که مگه گناه تو چیه که این قدر گریه می کنی؟ …. زار می زنی خدایا من رو ببخش.

 گفت : دیشب می خواستم نماز شب بخونم خواب موندم  … نماز ظهرم رو اول وقت نخوندم .

این گناه یه بچه بسیجی خط مقدمه دیگه نه؟

بیایم مثل اونا گناه کنیم اگر می خوایم گناه بکنیم مثل اونا گناه کنیم 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:03:00 ب.ظ ]  



  یک جفت کفش که هفت شهید آن را پوشیدند ...

 

مهدی سرش را پایین می­ اندازد و یک جفت کفش کهنه را می­گیرد سمت همسرِ برادرش و می­ گوید :

« این کفش­ ها داستانی دارد. قبل از من شش نفر این کفش ­ها را پوشیده­ اند و هر شش نفر شهید شده­ اند.آخرین شهید «مجید صدف ساز» بودکه گفت: نفر ششم است که این کفش ­ها را پوشیده است و قبل از او پنج نفر قبلی شهید شده ­اند. مجید، قبل از شهادتش کفش­ ها را به من داد و گفت که خودش شهید خواهد شد.»
 

همسر حاج­ محمد – برادر مهدی-  که هنوز حیران گفته­ های مهدی است ، کفش­ ها را می­گیرد و مهدی اینچنین ادامه می ­دهد: 
« من هم شهید می­ شوم. بعد از شهادتم ، کسی درب منزل را می­ زند و از شما می­ خواهد که کفش­ های مخملی را به او بدهید. کاری نداشته باشید که او کیست، فقط وقتی نشانی کفش ­ها را داد ، بدون هیچ پرسشی کفش ها را به او بدهید»

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:02:00 ب.ظ ]  



  شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی ...

نتیجه تصویری برای شهید محمودرضا بیضایی

نتیجه تصویری برای شهید محمودرضا بیضایی

 


نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی
تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳
محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر
 
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانواده‌ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد. 
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه‌ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع‌آوری کتاب‌ها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت. 
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه بین‌المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقه او بود و به دنبال تعقیب حرفه‌ای این ورزش بود که به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود. 
بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. 
در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعت‌های انگشت‌شمار خواب در طول شبانه‌روز از ویژگی‌های بارز او بود به‌طوری‌که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. 
معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. 
به دلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:00:00 ب.ظ ]  



  قسمتی از وصیت نامه شهید ناصر باغان ...

Click for larger version

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم      

         الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 

امروز قسمتی از وصیتنامه ی یک شهید که بسیار زیبا نوشته شده و قسمت آخر آن «و اما شهادت چیست؟» هم خیلی زیباست را برای عاشقان مهدی (علیه السلام) گذاشته ام. اگر تا حالا ندیده اید حتما بخوانید حیف است مانند خیلی ازگنج ها این را هم از دست بدهیم.  

 

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم. ما را به جرم عشق مواخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق  مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی کرد. پس عشق به پدر و مادر را به من ودیعت نهادی. مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را؟ نه! به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم. اما همه ی این ها بعد از مدتی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. یعنی فهمیدم که «لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنون» فهمیدم وقتی شرایط عوض شود «یَفِرُّ الْمَرءُ مِن اخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» … پس به عشق تو دل بستم. بعد از مدتی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کردم. این تو بودی که عاشق من بوده ای ومرا می کِشاندی. آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره گریز پای مرا به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود  آمده ام! وه چه خیال باطلی!!! 

اما شهادت چیست؟ 

شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. ای آنان که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت نیندیشید که از درک قصه ی شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان در خون بغلتد و نام شهید را بر خود بگیرد. شهید در آن دنیا قبل از این که در خون بتپد شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند. اگر شهید باشید شهید را می شناسید وگرنه آیینه ی زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی کند که نمی کند. 

برخیزید و… 

فکری به حال خود کنید…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:58:00 ب.ظ ]  



  داستان شهـــــادت ١٣ نـــو جــــوان بسیجی تشنــــه در عصــــر عــــــــاشـــــــورا ...

تصویر مرتبط

?لحظاتی با رهروان حقیقی سید الشهدا ع?

  داستان شهـــــادت ١٣ نـــو جــــوان بسیجی  تشنــــه در عصــــر عــــــــاشـــــــورا

…   عاشورای سال  ١٣٦٢ شمسی را می‌توان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال ٦١ هجرى قمرى امام حسین علیه السلام است…  در عصر عاشورای سال ١٣٦٢، ١٣ نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل می‌ دادند توسط نیروهای منافقین دستگیر شده و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت می‌رسند…  غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و راننده اتوبوس حامل رزمندگان است که کاروان رزمندگان را به سمت جبهه ‌های شمال غرب می‌ برد.   او روز حادثه را این چنین روایت می‌کند:  اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم.  حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان و نو جوان معصوم.   شاید اولین سالی بود که بچه‌ ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند.  هر کس برای خودش خلوتی داشت، بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند…  شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.  بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم، باید کمی عجله می‌ کردیم تا ساعت ٤ عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت ٤ جاده نا امن می‌ شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را نا امن می‌کرد…  روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید…  نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند…  هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد…  حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود.  نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند.   فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم.  نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نو جوان  چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند…  سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند.  دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند…  فکر کردم تصادف شده است، پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند.   ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند.  مصطفی رهایی بلند شد و داد زد:   ” کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند…”  شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.  یکی از منافقین گفت:  دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد.  دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد.   کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است…  آنان تمام وسایل بچه ‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند…   همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت.  با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم.  نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم.   در همین حین یک مینی‌ بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد…  تمام حواسم پیش بچه‌ ها بود، خدایا چه بر سر بچه ‌ها می‌آورند.   جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه ‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم.  فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم.   ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم.  غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم…  بدن بی‌ جان و تیرباران شده ١٣ جوان و نو جوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال ١٣٦٢به جمع شهدای کربلای ٦١ هجری قمری پیوستند…           

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:57:00 ب.ظ ]  



  خود را در آسما ن ببین ...

وقتي قدم در بوستان گل‌هاي بهشتي مي‌گذاري، نسيمي از عطر بهاري تو را در آغوش مي‌گيرد و تو را در آسمان پرواز مي‌دهد. وقتي نام شهيد را بر لب‌هايت جاري مي‌كني، در گوشه‌اي از قلبت حك مي‌كني و خدا را شاهد مي‌گيري كه نروي جز راهي كه آنها رفتند و قدم در راهي بگذاري كه آنها گذاشتند. آن لحظه فرشتگان آسماني تو را ستايش مي‌كنند. وقتي در قنوت نمازهاي شبت غرق راز و نياز با خدا مي‌شوي و آن هنگام براي شهدا دعا مي‌كني و از خدا مي‌خواهي تا شهيد شوي، آن لحظه احساس مي‌كني كه تمام گل­هاي شقايق به تو لبخند مي‌زنند. خودت را در آسمان مي‌بيني؛ درست بين فرشتگان آسماني.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:56:00 ب.ظ ]  



  شهید عباس اسفندیاری ...

 

تصویر شهید عباس اسفندیاری

 
3 کلیدواژه ی استخراج شده از زندگی و از میان نوشته های شهید عباس اسفندیاری : 

… باشد که بخوانیم، بفهمیم ، باروح و جانمان عجین شود و… عمل کنیم!

*به گفته ی اعضای خانواده ی این شهید بزرگوار ، ایشان در طول حیات کوتاه و بابرکت خویش ، خود عامل به این امور مهم بودند و بر آن اصرار داشتند.

1.داشتن برخورد عادی ، معمولی و “الهی ” با دیگران.

2.پناه بردن به خدا از شر غفلت که همه ی بدبختی و گرفتاری بشر از غفلت بشر است.

3. توجه داشتن به کمین شیطان در دوستی ها ، در برخوردها و در کلیه ی امور ،برای دچار نشدن به شرک ، که بزرگترین گناه ، شرک است !

4. شکر خداوند متعال در همه حال و به خاطر هدایت شدن به دین خدا.

5.جلب رضایت خداوند متعال در طول عمر تا لحظه مرگ.

6. پیروی از رهبری امام خمینی(ره) و روحانیت اصیل و تلاش برای متصل شدن ِ انقلاب اسلامی به انقلاب حضرت مهدی(عج).

7. اخلاص داشتن در همه ی امور.

8. یادگیری قرآن و آموختن آن به دیگران طبق فرمایش حضرت رسول (ص).

9.متواضع بودن و نداشتن تکبر.

10. حساسیت نسبت به حق الناس.

11. دوری از غیبت و برحذر داشتن دیگران از این گناه بزرگ.

12.بردبار بودن و صبر داشتن.

13.تلاش برای نجات یافتن از دنیا با همه ی شعبه هایش .

14.دوری از خودکم بینی و خود بزرگ بینی که هر دو عیب است.

15.راضی بودن به رضای خدای متعال در همه حال.

16.تعدیل روحیه ی فردی و اجتماعی.

17.دوری از اعمال گناه آلود که تکرار آن باعث مریضی و بیماری (قلب و روح ) انسان می شود.

18. دوری  از اولین دستور نفسانی یعنی : شکم پرستی !

19. پرداختن به یکی از اولین دستورات الهی یعنی : جهاد .

20.تاکید بر حجاب.

21طی مراحل سخت توبه ( به طور مثال گرفتن روزه که عامل مهمی در خود سازی است!)

22.قرائت قرآن و زیارات و ادعیه به همراه ترچمه و تفسیر آن برای شناخت معرفتی آن.

23.تاکید بر انجام به موقع واجبات (نماز) و استمرار بر نماز شب و انجام مداوم مستحبات برای تعالی روح.

شهید عباس اسفندیاری در گوشه ای از دفترچه ی خود نوشته اند :

 نتیجه ی طغیان و سرکشی از دستورات ارباب، ولی، مولا، آقا و انیس و مونس ِما، ” محرومیت از وصال و عشق به وصال ” است.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:55:00 ب.ظ ]  



  شهید محسن حججی ...

 

شهید محسن حججی اصفهان 9

قسمت اول وصیت نامه

برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق
زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی
در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی
خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنج هایی ست فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
 
بسم الله النور…
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک”
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به #عشق
ثبت است بر جدیده عالم دوام ما…
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود…
نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم…
نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم…
?به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم…
نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند… نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد…
▪️بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است…

قسمت دوم وصیت نامه
عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام… و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم…
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم…
چشم امیدم فقط به #کرم_خدا و #اهل_بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند…
که اگر این چنین شد؛?الحمدالله رب العالمین…
اگر روزی خبر #شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید…
اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند…
همسر عزیزم زهرا جانم
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت #فدای_حضرت_زینب شد…
مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان… حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.
پدر عزیزم
همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد…
داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست… پس #صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود…
مادر عزیزم
ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید…

قسمت سوم وصیت نامه
برادر عزیزم
اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد…
مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم #اسلام کرده اید شک بیاورید…
خواهران خوبم
لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل #اهل_حرم بیشتر بدانید…
پسر عزیزم، علی جان…
ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم… سعی کن راه مرا ادامه بدهی… سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به #شهادت ختم شود…
پدر و مادر همسر عزیزم…
همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد…
به شما هم جز #صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود…
از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ #حلالم_کنید…
اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.

قسمت چهارم وصیت نامه 
اما چند وصیت کلی:
از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام_خامنه_ای نائب بر حق #امام_زمان است.
از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز #حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…
همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا  و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند:
غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز…
از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید…
خودتان را برای #ظهور_امام_زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص #اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود…
▪️مقداری #حق_الناس به گردن دارم که عاجزانه می خواهم برایم ادا کنید…
- یک میلیون تومان به مادر بزرگ پدری بدهکارم
- مقداری بدهی به برادر محسن همتی ها بابت محصولات فرهنگی و کار های دیگر بدهکارم
- 32هزارتومان به اضافه مقداری سربند به پایگاه شهدای بنیاد امیرآباد بدهکارم
- اگر برایتان مقدور بود به مقدار یک ماه #نماز و #روزه برایم ادا کنید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[یکشنبه 1396-07-23] [ 06:27:00 ب.ظ ]  



  شهید حسین محرابی ...

شهید حسین محرابی، شهید مدافع حرم
مدتها بود بہ خوابم نیامدہ بود?
دیشب قسمش دادم بہ شهید حججی
همون دیشب حسین بہ خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن:
گفتم: ڪجایے؟
✅ در محضر  سیدالشهدا ع
یہ ڪم ساڪت شد
✅ گفت: جز  شهادت هیچے بہ دردم نخورد.
پرسیدم:  نماز شب ؟
✅ براے  رضای خدانبود… میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے خدا باشہ
گفتم:   هیئت رفتن هات؟
✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود.
دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه:
شهادت من رو برد بالا
اگہ شهید نمیشدم، دست خالے بودم
خیلے ڪار دارم، اگہ میمردم بدبخت میشدم.
 نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ.
بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد:
 جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود.
آخرش هم گفت:
خیلے زود دیر میشہ.
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن.
خندید
هیچے نگفت
رفت.
⚛️ راوی: همسر شهید مدافع حرم حسین محراب
☑️تاریخ شهادت 10 آذر ماہ 1395

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:25:00 ب.ظ ]  



  شهید محسن حججی ...

برادر از نگاهت واقعا شرمنده ام 

 

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:23:00 ب.ظ ]  



  شهید سرلشکر حسن هداوند میرزایی ...

شهید حسن هداوند میرزایی در تاریخ 9/8/1337 در روستای قشلاق کریم آباد در یک خانواده انقلابی و مذهبی از توابع ورامین دیده به جهان گشود. دوران دبستان را در مدرسه کریم آباد و دوران راهنمایی را در روستای جلیل آباد به سر برد پس از آن به سفارش یکی از بستگان وارد دبیرستان نظام شد و بعد از این مرحله در سال 1355 وارد دانشکده افسری شد. سال 1356 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک دختر و یک پسر است.

 

در سال 1359 از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شد و با شروع جنگ تحمیلی بلافاصله به جبهه اعزام شد . در سال 1360 در منطقه عملیاتی میمک فرماندهی  عملیات و در سال 1361 در عملیات بیت المقدس فرماندهی گروهان را به عهده داشت.

 

در تاریخ 2/3/1361 یک روز مانده به آزادی خرمشهر عملیات ایشان لو رفت و توسط عراقی ها در همان روز به اسارت درآمد .

در سال 1368 یعنی در دوران آزادی اسرا ایشان را به همراه 19 نفر دیگر به قصد آزادی از زندان بردند ، آن 19نفر برگشتند ولی خبری از این شهید نشد .

در 25 تیر ماه 1369 امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی به فیض شهادت نائل آمد و پیکر ایشان در قبرستان کرخ الاسلامیه به خاک سپرده شد . در سال 1381 به دستور مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای دستور نبش قبر ایشان و دیگر شهدا را دادند، پیکر این شهید پس از12 سال بدون هیچ نقصی از دل خاک بیرون آورده شد و به همراه 570 شهید اسیر دیگر که سرلشکر شهید عباس دوران هم در آن حضور داشت به میهن اسلامی باز گشت.

پیکر مطهرش در امامزاده موسی (ع) روستای خلیف آباد از توابع شهرستان پاکدشت پس از یک مراسم باشکوه به خاک سپرده شد

 

 

 شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
شهید بزرگوار در سنین جوانی هنگام استخدام در ارتش
 
شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی پس از شکنجه در اردوگاههای اسارتی عراق
 

 …..  

شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی که پس از 12 سال مدفون بودن در عراق در تیرماه 81 به ایران تحویل داده شد
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:14:00 ب.ظ ]  



  شهید عبدالمطلب اکبری ...
Image result for ‫شهید عبدالمطلب اکبری‬‎

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اومد ومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ” غلامرضا اکبری “
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری “
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند…
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند…
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد…
راوی حجت الاسلام انجوی نژاد
منبع: هفته نامه صبح صادق شماره 540

می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم:
آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره
آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و … همکلام و همنشین بشین
آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشکلی و … می دونین
اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری
کمی به خودمون بیاین
نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم …. بگذریم!
تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول …
وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه… اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-04-21] [ 06:25:00 ب.ظ ]  



  سلام برادر ...

 

 

سلام برادر شهیدم

روبروی تو نشسته‌ام و به بزرگی روح شمایی

 

فکر می‌کنم که مصدرتان بهشت بود!


هیچگاه متکلم وحده نبودید و البته مع الغیر هم نه، بلکه مع الله.


چون التقاء ساکنین محال بود، از بین سکون

در حوزه و سکون در شهر، فتح را برگزیدید.

فعل بودید، که هم معنا داشتید و هم زمان

 

ولی هیچگاه افعال ناقصه نشدید، حروف مشبهة بالفعل که هیچ.

می توان گفت افعال مقاربه بودید، چون قرب خدا را برگزیدید.

هیچگاه حاضر نشدید “لن” که نفی ابد می کند،

 

بر سرتان خراب شود و زندگی ابدی را برگزیدید.

حالتان حال خوشی بود.

به حروف جر محل نمی گذاشتید.

از دنیا منصرف بودید ولی جبهه که رفتید

 

غیر منصرف شدید، تا شهادت.

معرب نبودید، که با عوامل مختلف رنگ عوض کنید

 

بلکه مبنی بودید آن هم مبنی بر فتح.

الفیه ابن مالک را کنار گذاشتید و

 

ابن عقیل آن هم از نوع مسلمش را انتخاب کردید.

راستی این روزها میهمان دارید! میهمانانی با

 

عطر و بوی مکه و منا… .

 

 سلام ما را هم به میهمانان عزیزتان برسانید.

در هدایه، هدایت شدید و با صمدیه، عبدالصمد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1396-04-06] [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سیف الله تبریزی کوهی خیل ...

نتیجه تصویری برای وصیت نامه شهید سیف الله تبریزی 


نام پدر : ولی
تاریخ تولد :1341/10/20
تاریخ شهادت : 1364/12/21
محل شهادت : شمال فاو

سیف‌الله تبریزی در سال ۱۳۴۱ در روستای کوهی‌خیل جویبار به دنیا آمد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در این شهرستان گذراند. پس از آن مشغول تحصیل در رشته هنر شد. وی در ۱۹ اسفند ۶۴ در منطقه فاو به شهادت رسید. 
آنچه در تصویر می بینید، اسکناس 1000 ریالی هدیه امام امت به برادران گردان رزمی جانبازان است که 19 بهمن سال 61 به دست شهید تبریزی رسیده است.
 

هدیه

زندگی نامه شهید:
شهید سیف الله تبریزی در سال 1341 در روستای کوهی خیل از توابع جویبار قائم شهر و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. وی با 17 سال سن به صورت داوطلب عازم جبهه شد و چندین مرتبه بر اثر موج انفجار از ناحیه چشم مجروح گردید. در اکثر عملیاتها حضور فعال داشت و سرانجام در عملیات فاو به جمع شهدای اسلام پیوست و به درجه عظیم شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:
شهید در وصیت نامه اش می نویسد کاش تقدیر چنین باشد تا مرگ، افتخاری را که بارها و بارها بدان نزدیک شدم نصیبم گرداند، این بار با این انگیزه به جبهه می روم، فقط برای نجات دین و انقلابم و امنیت کشور اسلامیم و خدا را به یاری می طلبم که مرا آن طور که صلاح می داند هدایت کند. تنها هدفم خدا و مکتبم دین اسلام و مذهب شیعه و مرادم روح الله می باشد هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله که شلیک می کنم فقط برای خدا و رضای خدا می باشد و امیدوارم هر گلوله ای که به تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس نمایم. 
آری اگر در این نبرد الهی من به آرزویم برسم دست پرورده پدری مهربان و فداکار بوده ام و آن معلم زندگی من بوده است. پس از وی تقاضا دارم در قبال شهادتم بردبار باشد.


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سيدحسين علم الهدي ...

 

...حسين بيشترين ياران خود را از دست داده بود، در بين شهدا جمال
دهشور را شناخت. روزهاي با او بودن را به ياد آورد. حالا او مانده بود و
قدوسي و حكيم با شش موشك باقي مانده. تان كها در دويست متري آ نها
بودند و ديوان هوار شليك م يكردند. تعداد سنگرها در حدي بود كه عراق يها
نم يدانستند آن سه نفر در كدام سنگر موضع گرفت هاند. دو تانك هم زمان جلو
كشيدند. حسين به قدوسي كه در بيست متري او سنگر گرفته بود، اشاره كرد
كه ه مزمان شليك كند. گذاشت تان كها نزديكتر شوند. كلاهك تانك را نشانه
رفت و سپس شليك كرد. آتش از درونش زبانه كشيد.
دود و آتش دشت هويزه را فرا گرفت. هوا خفه و خاك آلود بود، شبيه
روز عاشوراي كربلا. غبار نشست رو دانه هاي درشت عرق صورت حسين.
بوي باروت چنگ م يانداخت بر سين هاش. به سرفه افتاده بود. لباسش پر بود از
لك ههاي خون شهدا. شليك تان كها تمامي نداشت. حسين بي اعتنا به تان كها از
جا كنده شد. خسته، ولي قرص و محكم. گلول هها مثل تگرگ درشت م يباريدند
رو سرش. حالا فقط سنگر قدوسي بود كه هنوز مقاومت م يكرد. حسين قد بلند
جان گرفت. رديفي از عراق يها را به رگبار « الله اكبر » كرد و نعره كشيد. با اين
بست. عراق يها جا خوردند. افتادند به جنب و جوش. حسين از خاكريز بيرون
زد. دويد طرف دشمن، يكه و تنها. با تمام قدرت بازويش نارنجك را پرت كرد
طرف عراق يهايي كه عقب م يرفتند. نعره يك عراقي پيچيد تو صداي انفجار
ديوانه »: نارنجك. قدوسي دويد طرفش. چنگ زد به بازويش و فرياد كشيد
حسين رنگ به صورت نداشت. قدوسي زل زد تو « شدي؟ برگرد تو سنگر
چشمهاي خست هاش. لبهاي ترك برداشته حسين به خنده باز شد. تشنه بود

چشمهاي پر از اشك قدوسي به خنده افتاد. دست حسين را گرفت و رفت تو
سنگر. دوباره از حسين جدا شد. از دو سنگر كه شليك مي كردند، توجه عراقي
ها بهتر پرت و پلا مي شد. فرمانده عراقي بدجوري پيله كرده بود به سنگر
قدوسي.يك هو سنگرش در خاك و دود گم شد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:27:00 ب.ظ ]  



  شهید غلامحسین خزاعی ...

شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید…

غلامعباس خزاعی، برادر شهید، مامور اجرای این وصیت شد. او می گوید: زنجیرها معمولی بود. تقریبا دو متر طول داشت. ساعت 9 شب زنجیر را برداشتم و با چند نفر از دوستانش به ستاد معراج رفتیم. شهدا را برای تشییع آماده کرده بودند. تابوت را آوردند و آن را باز کردند. با آرامش خوابیده بود. از دوستا نخواهش کردم وصیت را اجرا کنند اما هیچ کدام قبول نکردند. صورت حسین را بوسیدم. زنجیر را زیر دست و پایش انداختم و با نخ کاموا حلقه را گره زدم. باز هم صورت او را بوسیدم. به این ترتیب به وصیت عمل کردم.


برادر شهید ادامه می دهد: یکی از دوستانش از شهرستان تماس گرفت و گفت: حسین با استناد به آیه 49 سوره ابراهیم که می فرماید:«روز قیامت مجرمین را در حالی که دست و پایشان در زنجیر بسته است، محشور می کنند.» دوست داشت روز محشر با دست و پای بسته در زنجیر حاضر بشود تا لطف الهی شامل حالش بشود.

 

شهید غلامحسین خزاعی، 22 بهمن 1364 به شهادت رسید و حاج قاسم سلیمانی بعد از شهادت غلامحسین رفته بود پیش پدر و مادرش، گفته بود: حسین عاشقی بود که همه عاشقش بودند. حسین عاشق اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. برای امام حسین علیه السلام می‌سوخت و با تمام وجود اشک می‌ریخت. از روی سوز و از روی اعتقاد اشک می‌ریخت و وقتی دعا می‌خواند و قبل از همه و بیشتر از همه، خودش گریه می‌کرد.
 

مزار این شهید عزیز در گلزار شهدای کرمان قرار دارد

 

خاطره ای که در ادامه می خوانید، نمونه ای از خاطرات درج شده در کتاب «زنجیرها» ست…
 

برگردیم

از منطقه‌ی عملیاتی خیبر، همراهم آمد اهواز، تا به خانواده‌اش تلفن بزند. همین که جلوی مخابرات ایستادم، نگاهی به خیابان انداخت و گفت: پشیمون شدم، برگردیم. نمی‌دانستم برای حرفش چه دلیلی دارد،‌ برای همین قبل از حرکت نگاهی به اطراف انداختم. دلیل برگشتنش را فهمیدم؛ چند زن بدحجاب، گوشه‌ی خیابان.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1396-03-04] [ 09:37:00 ب.ظ ]  



  شهید احمدمشلب ...

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

زندگی نامه شهید احمد محمد مشلب

شهیداحمد محمد مشلب

اسم جهادی:غریب طوس

اسم مادر:سلام بدرالدین

شهرستان:نبطیه محله ی السرای سکونت میگزید

سن او ۲۱سال وتاریخ تولدش:۱۹۹۵/۸/۳۱میلادی

تاریخ شهادتش:۲۰۱۶/۲/۲۹

که باتوجه به تاریخ هجری قمری ۱۹ جمادی الاول۱۴۳۷

محل شهادتش:تل حمام روستایی در جنوب حلب

درجه علمی اش :فارغ التحصیل هنرستان امجاد است 

نفرهفتم درلبنان ورشته اش تکنولوژی اطلاعات (انفورماتیک)است

آرامگاهش:محل شهدای شهر نبطیه است

شهید احمد محمد مشلب از دوران کودکی با عشق به اهل بیت

در خانواده اش که منشأ این عشق به اهل بیت

از آن هاست وبابخشندگی ومحبت تربیت شد وخوگرفت

در راه اسلام ناب محمدی گام برداشت واز نو نهالان

تابزرگان را با حضرت مهدی (عج)آشنا کرد.

وصیت ایشان به تمام زنان این است که:عبا (چادر)است

او می گوید عبا مدل است و اولین زنی که صاحب

عبای زنانه است حضرت زینب(س)بود

او اینگونه بود وهمیشه عبا روی سرش قرار داشت ولی حجابی

که الان میکنیم وچیزهایی غیرمعلوم است

مهم ترین مسئله این است که دختران وزنان حجاب خود را حفظ کنند.

ودختری که بیرون می آید وبه صورت عادی وبدون زینت

در برابر دیدگان مردم برود و نگاه هایش 

را به زمین بدوزد واحترام حجاب وعبایش را نگه دارد.

از وصیت هایش این است که :خدا توراکمک کند ای امام زمان!

ماانتظار او را نمیکشیم او انتظار مارا میکشد

 و وقتی خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.

Related image

از نوشته های شهید احمدمشلب

به زمانی رسیده ایم که الله اکبر است!!

فیس بوک خیلی از مردم را خراب و منحرف کرده است!!

وبیشتر ختر ها رو!! نگوید که چطور منحرف کرده و

اونی که محترمه خودش محترمه!!

اونی که عکسش رو پست نمی کرد یواش یواش عکس هاش

رو از نیم رخ تا اینکه عکس کامل رو در فضای مجازی می گذاشت!!

اونی که آرایش نمی کرد،آرایش کرد و بوسه گذاشت!!

اونی که ویدیوی خودش در حالی که با حجاب ولی میر قصید میفرسته!!

اینی که فکر میکنه عصبانی شده کفر خدا میگه!!

چیز های زیادی هست که دوست دارم روشنشون کنم!!

صددرصد_نه همه_بعضیاشون اینجورین!!

فیس بوک خیلی چیز ها رو هتک کرد!! حتی_پسر ها رو!!

اینی که میخاد با این و این(دختر ها)حرف بزنه به خاطرین

که خیلی خوشگلی!! یا با احساسات بازی کنه تا به هدف معینی برسه…….

یا من مردم پای حرفامم!! همچنین_بعضیاشون_نه همه!!

مشگل_اینه_فیس بوک_خیلی ها رو منحرف کرده.

دخترا دیگه به پسرا اعتماد نمیکنن وپسر ها به دختر ها اعتماد ندارند!!

خب چرا به هم اعتماد نمی کنند؟؟؟

از بس چیز های رو در فیس بوک می بینن که موی سر رو سفید میکنه!!

اگر فیس بوک رو ترک کنید حتما دیگه کمبود اعتماد بین دختر و پسر رفع میشه

ودر آخر دختره11/12ساله فیس بوک داره!!

و اونی که خوشش نمیاد کامنت نزنه…….

من گفتم بعضیا///// نه همه وسلام!!

Related image

شهادت ازنظر شهید احمد مشلب

قطعا شهادت گل رز زیبایی است که هنگامی که فکرمان

به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می کنیم.

 آرزو داریم بوی خدا را استنشاق کنیم.

 وهنگامی که رایحه الهی را استنشاق کردیم،صفات

روحمان به جهان جاودانگی تراشیده می شود و این می تواند یک آغاز باشد.

 بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را فراگرفته ایم،

سعی کردند شهادت را برای ما تجسم کنند و بسیاری

آرزوی شهادت می کنند و منتظر آن هستند.

 ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید هرکدام از شما

عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد.

 وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد .

 دنیا را همه می توانند تصاحب کنند ولی آخرت را

فقط با اعمال نیک میتوان تصاحب کرد.

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

وصیت شهید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 پروردگارا بگشای سینه ام را و آسان ساز کارم را و بگشای گره زبانم را تا بفهمند سخنم را

  راست گفت خدا وند بلند مرتبه

  در این قسمت سلامی به تمام شهدا می دهد.

  سلام بر اباعبدالله ، مظلوم کربل و رحمت خداوند برکاتش بر او باد .

  سلام بر حضرت زیینب(س) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفظل العباس (ع) .

 سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله) .

  با آرزوی تعجیل در فرجش و درود بر نائب برحق صاحب الزمان

امام خمنه ای و در ود بر روح امام راحل بنیان گذار جمهوری اسلامی.

  ودرود بر مرد مقاومت و استقامت سید حسن نصرالله ودرود ورحمت خدا بر اوباد.

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎Related image

تصاویر شهیدRelated image

 Related image

 

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

Related image

Related image

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

 Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

 Related image

 Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-02-27] [ 06:32:00 ب.ظ ]  



  تولد شهید ابراهیم هادی ...

  

شهید_ابراهیم_هادی

تولدت_مبارک_قهرمان_کمیل

در عصری که عده ای از نوجوانان و جوانان ما با تاثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های مختلف راه را به اشتباه می پیمایند، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند مانابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده به شمار می رفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت.او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.

ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد.

دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم خان زند [گذراند]. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.

او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد.

اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.

مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده ی بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.

در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه های گردان های کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید.

او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-02-01] [ 06:41:00 ب.ظ ]  



  اعتکاف خود را فراموش نکن ! ...

چند سالی است که مراسم اعتکاف در جامعه ما رواج پیدا کرده است

و در روزهاي سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب،مردم گروه گروه به مساجد

 رفته و معتکف می شوند.راي اعتکاف باید سه روز، روزه بگیري، در مسجد بمانی

و مشغول عبادت باشی.اگر بتوانی در مسجدالحرام و در کنار کعبه به اعتکاف مشغول شوي


که ثواب بسیار زیادي دارد.مّا فکر کن، اگر بخواهی در مسجدالحرام معتکف شوي، باید صبر کنی


ا تا خدا توفیق سفر به مکّه را به تو بدهد.امّا آیا می خواهی کاري را به شما یاد دهم که ثواب اعتکاف


 در مسجدالحرام را داشته باشد؟!البتّه این نکته را بدان، کاري را که می گویم اگر انجام دهی،

ثواب شصت روز اعتکاف در مسجدالحرام را خواهی داشت؟

   پیامبر اسلام فرمودنداست:هر گاه براي برآوردن حاجت مؤمن، گام برمی داري،

بدان که این گام برداشتن نزد خدا بهتر از این که دو ماه در مسجدالحرام اعتکاف بنمایی»1

به  راستی که دین ما چه دین کاملی است؟در کدام مکتب می توانی ارزش کمک کردن


 به مردم را این قدر بالا بیابی!افسوس و صد افسوس که ما چقدر از دین واقعی فاصله گرفته ایم.
 
چند سال قبل، در مراسم اعتکاف چشمم به یکی از پزشکان افتاد ازبیمارستان مرخصی گرفته بود

و به عشق اعتکاف، به مسجد  آمده بوده او گفتم که وظیفه تو در حال حاضر، رسیدگی

 

ب به بیمارانی است که چند ماه است در نوبت می باشند تا با دستان باکفایت 

شما جراحی شوند،امّا یکباره بدون برنامه ریزي قبلی به اینجا آمده اي و همه

جراحی هاي خودرا لغو کرده اي، چه خبراست که می خواهی به خیال خود به خدا برسی!

رو کرده بود، می گفت که من باید به خدا برسم و از غیر او جدا شوم!

« عرفان » امّا چه کنم که پزشک ما به تازگی به آخر تا به کی در جامعه

 ما باید به خاطر فهم غلطِ دین به بیراهه کشیده شوند؟

خدا می داند بیمارانی که در این مدّت سه روز به خاطر مرخصی این پزشک،

عمل جراحیشان عقب افتاده بود، چقدر درد ورنج کشیده بودند!

من نمی گویم که پزشکان جامعه ما، مرخصی نروند، هر انسانی نیاز به استراحت دارد،

سخن من این است که ما عرفان را بدفهمیده ایم!کاش این آقاي پزشک می دانست

 

با کمک به بیماران خود می توانست چندین برابر این اعتکاف در مسجد ، به خدا

نزدیک شود!مگر ما ادّعا نداریم که پیرو اهل بیت(ع) هستیم و آنان سرمشق و الگوي ما هستند؟

آیا موافقید داستانی را از زندگی امام حسن(ع) براي شما نقل کنم:

بسیاري از مردم مدینه خود را براي اعتکاف در مسجد پیامبر آماده می کردند.

البتّه عدّه اي هم از اطراف براي انجام مراسم اعتکاف خود را به مدینه رسانده بودند.

در مسجد پیامبر بودم که دیدم امام حسن(ع) به مسجد آمدند و در گوشه اي از

مسجد اعتکاف خود را شروع کردند.من بسیار خوشحال شدم که امسال می توانم

در این مراسم در کنار امام حسن(ع) باشم و از فیض حضور آن امام همام استفاده کنم.
 
براي همین خود را کنار امام رساندم و خدمت آن حضرت عرض سلام و ادب نمودم

و با کسب اجازه در جوار ایشان معتکف شدم.حال و هواي امام(ع) در موقع دعا و نماز براي

من بسیار دلنشین بودو روح من همواره غرق در عظمتی بود که در کنار ایشان حضور داشتم.

 امام(ع) همواره مشغول دعا و راز و نیاز با خدا بودند و براي تک تک لحظه هاي خود برنامه داشتند.

آن مرد کیست که سراغ امام حسن(ع) را از همه می گیرد؟ او چرا این قدر نگران و مضطرب است؟

او به کنار امام(ع) آمد و گفت: اي پسر رسول خدا! چند ماه قبل پولی را از فردي قرض گرفتم

و به او قول دادم که سر موعدپول را به او برگردانم، امّا چند روز از موعد گذشته است و من

نمی توانم قرضم را ادا کنم براي همین آن فرد تصمیم گرفته است مرا زندان نماید، آیا می شود شما
 
 بیایید با او سخن بگوید تا او به من چند روزي مهلت دهد تا بتوانم آن پول را فراهم نمایم.

امام با شنیدن سخن آن مرد از جا برخاست و به سوي در مسجد حرکت کرد.چون شخص معتکف

جز براي انجام کارهاي ضروري نباید از مسجد خارج شود و این کار هم کار چندان ضروري نبود براي
 
همین خیال کردم که امام(ع) فراموش کرده است که در حال اعتکاف است،

 پس به سوي ایشان رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا! آیا شمافراموش کرده اید که

در حال اعتکاف هستید؟امام(ع) نگاهی به من کرد و فرمودند: نه فراموش نکرده ام، امّا من از

 پدرم شنیدم که از جدّم رسول خدا روایت کرد که هرکس براي رفع مشکل برادر دینی خود

قدم بردارد مثل این اس تکه خدا را نُه، هزار سال عبادت کرده باشد، آن هم عبادتی که

شب ها تا به صبح در حال نماز و روزها روزه دار باشد.2
  بعد امام(ع) با سرعت از مسجد پیامبر خارج شد تا مشکل آن بنده خدا را برطرف کند.

من در مسجد ماندم و فکر کردم که در این اعتکاف سه روز، روزه می گیرم و نماز می خوانم

امّا اگر یک حاجت برادر مؤمن را ادا می کردم به اندازه هزار سال عبادت نزد خدا ثواب داشتم.

بایک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که اگر مشکلی از برادر مؤمن خود

برطرف می کردم به فرموده رسول خدا ثوابمن 118 هزار برابر بیشتر از سه روز اعتکاف بود.

 

1 : هفت شهر عشق: نگاهی نو به حماسه عاشورا (این کتاب در چاپ اول در هفت کتاب چاپ شد، در چاپ دوم به بعد
در یک جلد چاپ شد).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1396-01-21] [ 07:39:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

 

*طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش.

 

*این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.

 

*توی زندگی اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف می کند.

 

کتاب سلام بر ابراهیم2

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:22:00 ب.ظ ]  



  شهید حسینعلی عالی ...

  

 

 حسینعلی عالی در ماه محرم سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در روستای «جهانگیر» شهرستان«زابل» متولد شد.         

تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را نیز در این شهرستان گذراند. با اوج‌گیری انقلاب، به همراه پدر و مادر و دیگر وابستگان در مبارزات علیه حکومت استبدادی شاه شرکت فعال داشت. عشق و علاقه عجیبی به امام و انقلاب داشت و همین موجب شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن به عضویت بسیج در بیاید. او عاشق امام بود و همه را

به اطاعت از ایشان سفارش می‌کرد.با تهاجم نظامی عراق علیه ایران و آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که یک دانش‌آموز 14 ساله بود و جثه کوچکی داشت به جبهه رفت.حسین‌علی در کنار تحصیل،به ورزش کشتی نیز علاقه داشت و در هر دو زمینه موفق بود. او خیلی زود رسالت و توانایی خود را در جبهه شناخت و در واحد «اطلاعات-عملیات» لشکر «41 ثارالله» استان کرمان فعال شد و در عملیات‌هایی همچون «والفجر8»، «کربلای1» و «کربلای5» حضور یافت.

.

 

شهید عالی نفر اول نشسته از راست

 

مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری،اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود و همین ویژگی‌ها موجب شد تا در19 سالگی در عملیات «کربلا5» از سوی حاج قاسم سلیمانی مسئول محور عملیات لشکر ۴۱ ثارالله به او سپرده شود. قدرت فرماندهی خوبی داشت. ادب و رفتاش باعث جذب رزمندگان به او شده بود. در انجام فرایض و عمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود

 

تا اینکه در شب نوزدهم دی‌ماه 1365 در حالی که رزمندگان در منطقه «شلمچه» در حال عبور از زمینی پر از آب بودند،به موانعی همچون میدان مین و 100 متر سیم خاردار فرش شده بر زمین می‌رسند. تخریب چی سیم‌ها را می‌چیند که در همین لحظه دشمن منور هشدار دهنده را شلیک می‌کند. در این درگیری گلوله‌ای به پهلوی حسین‌علی برخورد می‌کند اما او برای اینکه رزمندگان دیگر بتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خط دشمن شکسته شود خودش را روی سیم خاردارها می‌اندازد.

 

برادر شهید عالی در خاطراتی روایت می‌کند: عملیات والفجر8 بود،بر اثر بمباران شیمیایی دشمن تعدادی از رزمنده‌ها زیر آوار ماندند، حسین‌علی بدون توجه به گازهای شیمیایی سریع به طرف بچه‌ها رفت، من نیز به دنبالش رفتم، به سختی بسیجی‌ها را بیرون آوردیم. وقتی از محوطه خارج شدیم حالت تهوع و سرگیجه شدید به ما دست داد. تمام صورت برادرم سوخته بود. ما را به بیمارستان «بوعلی» تهران اعزام کردند. مصدومیت حسین از ناحیه چشم بیشتر از دیگر اعضای بدنش بود، اما باز می‌خندید. در حالیکه نگرانش بودم و به استقامت او در برابر آزمایش‌های الهی غبطه می‌خوردم او با دیدن ناراحتی من مرا به صبوری دعوت کرد و گفت:«اینها نعمت‌های الهی هستند، از این نعمت‌ها استفاده کنید، این بالاترین افتخار است،‌ اگر خداوند شهادت را نصیب ما نکرد، همین که جراحتی از جنگ داشته باشیم، بالاترین افتخار برای ما است.

  

حسینعلی از کودکی دوست داشت پزشک شود. یک روز به او گفتم: «جبهه بس است، تو که می‌گفتی می‌خواهی پزشک یا دندانپزشک شوی،‌ پس درست را بخوان، می‌دانی مردم می‌گویند شما برای فرار از درس به جبهه می‌روید». نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد: «جبهه به ما نیاز دارد، ‌دین و شرف ما در هجوم دشمن قرار گرفته. وقت آن نیست که من فقط درس بخوانم، انشا‌ءالله جنگ که تمام شد، با خیال راحت درس می‌خوانم برای من اصلاً مهم نیست،‌ بگذار هرچه می‌خواهند بگویند، وقتی امام می‌گوید رفتن به جبهه وظیفه است، نباید انسان کلاه شرعی درست کند و به بهانه تحصیل جان خود را حفظ کند.

وقتی حسینعلی در سال 1364 در سال چهارم رشته علوم تجربی ثبت نام کرد، خیلی خوشحال شدم چون فکر کردم دیگر به جبهه نمی‌رود اما دوباره به جبهه رفت. چندماه بعد درست در نیمه فروردین ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهایی خرداد و آزمون سراسری دانشگاه آماده نبرد شد. وقتی کارنامه سازمان سنجش به دستم رسید، باورم نمی‌شد، تمام نمرات حسینعلی بدون استثنا رضایت‌بخش بود، او با این کار نشان داد که یک رزمنده می‌تواند در دو جبهه مبارزه کند.

 

شهید مرتضی بشارتی از همرزمان شهید حسین‌علی عالی نیز درباره به یقین رسیدنش در قنوت نماز می‌گوید:«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.»

من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و…» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»

یکی از همزمان شهید عالی می‌گوید: شب عملیات «کربلای5»   حاج قاسم سردار سلیمانی با دوربین دید در شب رزمندگان را نگاه می‌کرد و مرتب به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شد. بعدها سردار سلیمانی درباره این شب روایت کرده است:« دلهره عجیبی پیدا کردم چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می‌دیدم و مرتب متوسل به به حضرت زهرا (س) می‌شدم که عملیات لو نرود.»

شهید حسین‌علی عالی در یکی از نیایش‌هایش خواسته است: «خداوندا! می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم .»

فرازی از وصیت‌نامه:

خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان.

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:20:00 ب.ظ ]  



  شهید جهاد مغنیه ...

 

 

   

تولد :سال 1991 در “طیربا” لبنان
شهادت :18 ژانویه 2015
نحوه شهادت :ایشان مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان بود که در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنیطریه سوریه مورد حمله تروریستی اسرائیل قرار گرفت و شهید شد. شهید جهاد عماد مغنیه، چهارمین شهید از خانواده مغنیه می باشد
خاطره ای زبان مادربزرگ شهید:
یازدهم ژانویه، یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، خانواده‌ی شهید عماد مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه‌ی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همه‌ی بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همه‌‌ی نوه‌ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه‌ای دارند. همه‌ی نوه‌ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه.. جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفته‌ی آینده می‌گویم.» همه‌ی نوه‌ها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض می‌کند. بعضی‌ها می‌گفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی می‌گفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته‌ی بعد به همه می‌گوید. درست یک هفته‌ی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند. طرح جهاد “شهادت” بود.
ان شاالله شفاعتمون کنن…

:’(

اللهم ارزقنا شهادت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:12:00 ب.ظ ]  



  تصاویر از كانال كميل و شهدا ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-01-11] [ 09:46:00 ب.ظ ]  



  دو دوست ...

با يك صداي انفجار، ابراهيم ي كباره از جا بلند شد. از لب هي كانال بالا

رفت و زمين منطقه را تا تپه دوقل وها بررسي كرد. بعد چند نفر از بچههايي كه

سابق هي عملياتي داشتند را صدا كرد.

آ نها آمدند و ابراهيم گفت: براي عقبنشيني و رفتن به کانال اول و بعد

از آن، رسيدن به نيروهاي خودي، چار هاي جز تنها گذاشتن مجروحان نيست.

نيروهاي سالم بايد پس از خروج از کانال، در ميان ميادين مين و سيم

خاردارها حدود چهارصد متر سين هخيز بروند. آ نوقت اگر بتوانند از انفجار

مي نها و آتش مرگبار چهارلو لها و تيربارهاي دشمن نجات پيدا کنند، به

کانال اول ميرسند.

بعد از گذشتن از کانال اول، بايد هفتصد متر دوباره سينه خيز بروند تا

نزديك تپ ههاي دوقلو برسند.

بعد هم بايد دويست متر با سرعت بدوند تا به پشت تپ ههاي دوقلو برسند.

يک طرف اين تپ هها در تصرف دشمن است و طرف ديگرش در دست

نيروهاي خودي، بچ هها بايد مواظب آتش دشمن هم باشند. آ نها روي تپ هها

هستند.

ابراهيم اين حر فها را زد و گفت : برويد و بچ ههاي سالم را توجيه كنيد.

طبق آنچه ابراهيم م يگفت: با رسيدن به اين تپ هها، م يشد به نجات يافتن اميدوار

بود، اما طي اين مسير، تنها از کساني بر م يآمد که چالاک و سر حال باشند،

نه کساني که چهار روز، نه آب و غذا خورد هاند و نه توانست هاند خوب بخوابند

و علاوه بر اين، با دشمن در سخ تترين شرايط روحي و رواني جنگيد هاند.

ابراهيم هم به قصد احوا لپرسي و د لجويي از مجروحان از جا برخاست.

به هر مجروحي که م يرسيد لحظاتي را در کنارش م ينشست و او را نوازش

م يکرد و با او صحبت م ينمود.

من هم در كنار ابراهيم بودم. چند متر جلوتر به يک گروه کوچک دونفره

رسيد و كنار آ نها نشست.

يکي از آ نها نوجواني کم سن و سال بود که به ديوار هي کانال تکيه داده بود.

ديگري اما آرام بر روي پاهاي رفيقش خوابيده بود. ابراهيم کنارشان نشست.

نوجوان به احترام ابراهيم ني مخيز شد. ابراهيم از حال رفيقش جويا شد.

نوجوان خيلي آرام اما محکم پاسخ داد: دوستم لحظاتي پيش مهمان خدا شد.

بعد هم آرا مآرام صورت او را نوازش داد. ابراهيم خم شد و بر گون ههاي

خاک گرفته و خو نآلود آن شهيد بوسه زد. ديگر انگار رمقي براي برخاستن

نداشت. به آرامي پيكر شهيد را برداشت و به كنار بد نهاي مطهر شهدا برد.

بعد برگشت و نوجوان را در آغوش کشيد. رزمند هي نوجوان گفت: «من و

رفيقم از بچگي با هم بزرگ شديم، با هم به مدرسه رفتيم. وقتي جنگ شروع

شد، با تلاش و کوشش بسيار توانستيم مدرسه را رها کرده و به جبهه بياييم. ما

را به همين گردان كميل معرفي کردند.

گردان ما قبل از حضور در اين عمليات، هجده روز در منطق هي فکه در

خط پدافندي حضور داشت. حتي آنجا توانستيم يازده نفر از نيروهاي دشمن

را اسير بگيريم. بعد از تمام شدن مأموريت، گردان را به چنانه آوردند تا از

آنجا براي استراحت به دوکوهه منتقل کنند و به مرخصي برويم.

صبح وقتي که در چنانه براي رفتن به دوکوهه آماده شديم، ثاب تنيا هم هي

ما را جمع کرد و گفت: «قرار است چند روز ديگر در اين منطقه عمليات

شود، فرمانده لشکر از من خواسته به خاطر آمادگي رزمي گردان، در اين

عمليات شرکت کنيم. امام )ره( منتظر نتيج هي مطلوب اين عمليات است. اگر

خسته نيستيد، در اين عمليات خ طشکن باشيم. »

هرچند بچ هها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امكانات در

بيابا نهاي چنانه بخوابند و براي رسيدن و ديدار با خانواد ههايشان لحظ هشماري

م يکردند، اما شيريني شاد کردن قلب امام )ره( چيز ديگري بود.

هم هي بچ هها قبول کردند در اين عمليات به عنوان خ طشکن وارد شوند.

بعضي از آ نها هما نجا، در هواي سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت

کردند و براي عمليات آماده شدند. »

ابراهيم به حر فهاي اين نوجوان گوش كرد. بعد سكوتي عجيب بين

ما حاكم شد. انگار بر هم هي رزمندگان مکشوف شده بود که مانند مولا و

سرورشان حسين 7، رسالتي بزرگ و سنگين بر دوش دارند. خون مطهر

حضرت سيدالشهدا 7 در سال 61 هجري قمري اسلام ناب محمّدي 9

را بيمه کرد و ه ماينک پس از گذشت 1342 سال 1 و در سال 1361 هجري

شمسي، عل ياکبرهاي خميني م يخواهند با اهداي خون خود اسلام ناب

محمدي 9 را در مقابل اسلام آمريکايي بيمه کنند.

تنها خون م يتواند سال 61 هجري شمسي را به سال 61 هجري قمري 2 پيوند

دهد. و چه افتخاري از اين بالاتر که خون گردان دلاور کميل، پيونددهند هي

اين ارتباط آسماني باشد.

سکوت همه جاي کانال را فراگرفته بود. ابراهيم بلند شد و حرکت کرد تا

به نگهبا نهاي کانال سر بزند.

1. عمليات والفجر مقدماتي در سال 1403 هجري قمري صورت پذيرفت.

2. 1361/1/10 هجري قمري تاريخ شهادت امام حسين 7 م يباشد.

منبع:راز كانال كميل

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:38:00 ب.ظ ]  



  قصه‌ی آخرین زیارت ...

قصه‌ی آخرین زیارت
شهید حاج احمد متوسلیان



«… آن شب توی حرم خانم زینب (سلام الله علیها)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان صبح، یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این حاج احمد، حاج احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح که دیدیم حاجی با نگاهی متعجب و حیرت‌زده آمد طرف‌مان و گفت: شما هم  او را دیدید؟

گفت: چه کسی را می‌گویید؟

حاجی انگار فهمید ما فرد مورد اشاره‌‌ی او را ندیده‌ایم. گفت: همان سپاهی را می‌گویم.

با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب این‌طور منقلب و آشفته‌اید؟

حاجی گفت: از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچّه‌هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای «محمّد توسّلی» دست از سرم برنمی‌داشت. سرانجام به جدّه‌ی سادات متوسّل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: برادر احمد؛ بی‌تابی نکن، به پایان انتظارات، مدّت زیادی نمانده!»[۱]

در هاله‌ای از غبار، ص ۱۹۴٫

 


[۱]. نوار مصاحبه‌ی اختصاصی حسین بهزاد با سردار سرتیپ احمد حمزه‌ای، تهران، اردبهشت ۱۳۷۲٫

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1396-01-07] [ 09:37:00 ب.ظ ]  



  بوی امام زمان ...

خاطرم هست که هفته‎ای برای عرض ارادت به شهدا، همراه احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. در لابه‎لای صحبت‎های احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‎شناختیم. همان‎جا نشستیم. فاتحه‎ای خواندیم. امّا احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!

در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: احمد آقا آن شهید را می‎شناختی؟ پاسخ داد: نه!

پرسیدم: پس برای چه سر مزار او آمدیم؟ امّا جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد! اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: این‎جا بوی امام زمان (عج) را می‎داد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.

منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۹۳٫

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:32:00 ب.ظ ]  



  صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی ...

پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهیم به حضرت زهرا سلام ‌الله علیها بود. هر جا می‌‌رفتیم حرف از ابراهیم بود.
خیلی از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفرینی‌های او را در عملیات تعریف می‌کردند که همه آن‌ها با توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام ‌الله علیها انجام شده بود.

به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر می‌زدیم از ابراهیم می‌خواستند که برای آن‌‌ها مداحی کند و از حضرت زهرا سلام ‌الله علیها بخواند.

شب بود. ابراهیم در جمع بچه‌های یکی از گردان‌ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آن‌ها چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.

ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، این‌ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی‌کنم!

هر چه می‌گفتم: حرف بچه‌ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده‌ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی‌کنم!

ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می‌دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه

من هم بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی‌دونه خستگی یعنی چی!؟ ابراهیم بچه‌های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا سلام ‌الله علیها!!

اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه‌ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم.

بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی‌داری به من کرد و گفت: می‌خواهی بپرسی با این‌که قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!

گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که… پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می‌گویم تا زنده‌ام جایی نقل نکن.

بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی‌آمد، اما نیمه‌های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام ‌الله علیها تشریف آوردند و گفتند:

نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم؛ هر کس گفت بخوان تو هم بخوان!

منبع: کتاب «سلام بر ابراهیم؛ شهید ابراهیم هادی»- انتشارات پیام آزادی، صص ۱۹۰-۱۹۱

به نقل از: جواد مجلسی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:30:00 ب.ظ ]  



  شهید مهدی زین الدین ...

 

صحبت های شهید مهدی زین الدین
در مورد حضور امام زمان عج


فوق العاده است….

حتما ببینید…
به شرط یک صلوات دانلود کنید

دانلود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:24:00 ب.ظ ]  



  با عشق تو به دوستانت نیکی می کنم ...


آیا دوست داري یک روز امام زمان(ع) خود را به خانه ات دعوت کنی و آن حضرت بر سر سفره تو بنشیند؟
آیا دوست داري به امام زمان(ع) خود هدیه اي بدهی و باعث خوشحالی آن حضرت شوي؟
اگر بشنوي که امام زمان(ع) مشکلی دارد، آیا هر کاري که از دستت برمی آید براي امام مهربان خود انجام نمی دهی؟
آیا دلت براي نجف و حرم حضرت علی(ع) تنگ نشده است؟
آیا آرزوي زیارت کربلاي امام حسین(ع) را به دل نداري؟
آیا نمی خواهی به کاظمین و سامرا بروي و قلب خودت را در آنجا صفا دهی؟
کدام شیعه است که چنین آرزوهایی را نداشته باشد؟
امّا دست ما کوتاه و خُرما بر نخیل!
چه کنیم که توفیق، یارمان نیست! ما کجا و حضور امام زمان(ع) در خانه ماکجا!
آیا می خواهی راهی یادت دهم که بتوانی به این آرزوها برسی!
1.« هر کس نمی تواند به زیارت ما بیاید، پس به زیارت دوستان ما برود » : این راه حلّی است که امام کاظم(ع) بیان کرده اند
امام زمان تو غایب است و نمی توانی او را ببینی، و او را زیارت کنی!
کربلا و نجف نمی توانی بروي، امّا می توانی همین الان به دیدن
یکی از دوستان خوبت بروي که عشق اهل بیت(ع) را به سینه دارد و باور کن اگر به دیدن او بروي مثل این است که به کربلا
رفته اي! مثل این است که امام زمان خود را زیارت کرده اي!
آیا می خواهی ادامه سخن امام کاظم(ع) را بشنوي؟
2.« هر کس نمی تواند به ما نیکی و احسان کند؛ به شیعیان ما نیکی کند » : آن حضرت فرمودند
مگر نمی خواهی به امام زمان(ع) خود خدمت کنی؟ مگر آرزو نداري امام زمان(ع) را مهمانِ خانه خود کنی؟
برخیز و چند نفر از فقرا را به خانه خود دعوت کن و آنها را بر سر سفره خود مهمان کن!
در جامعه ما چقدر افراد مؤمنی هستند که زیر بار قرض هستند، تو یکی از آنها را پیدا کن و قرض او را ادا کن!
باور کن که تو با این کار قلب امام زمان(ع) خویش را خوشحال کرده اي، و آن گاه خدا هم از تو خوشنود می شود و به تو
افتخار می کند.

1- بانوي چشمه: زندگی حضرت خدیجه(س)
2 - فریاد مهتاب: زندگی حضرت زهرا(س)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-01-04] [ 12:21:00 ب.ظ ]  



  آیا می خواهی خدا با تو سخن بگوید ...

 


خداي مهربان برنامه مشخّصی براي زندگی ما قرار داده است و اگر ما به دستورات خداوند عمل کنیم به سعادت دنیا و آخرت
می رسیم.
البتّه هر کار خوبی پاداش مخصوص خود را دارد براي مثال نماز ستون دین است و به عنوان معراج مؤمن معرّفی شده است.
آري، نماز رحمت خداوند را به سوي انسان نازل می کند و حتما شنیده اي که بهترین کارها نزد خدا، نماز می باشد. 1
امّا از شما چه پنهان من تا به حال ندیده و نشنیده ام که چون بنده اي نماز بخواند خود خدا با او سخن بگوید و به او وعده
بهشت بدهد.
شاید بگویی آخر مگر می شود که خدا به خاطر خواندن چند رکعت نماز با بنده اش سخن بگوید؟ شما چه نویسنده پر توقعی
هستی!
شاید حق با شما باشد این نمازهایی که
من می خوانم خیلی کار دارد تا مورد قبولِ درگاه خداوند قرار گیرد تا چه رسد که به خاطر این چند رکعت نماز، خدا با من
حرف بزند. امّا تو می دانی آرزو که بر جوان عیب نیست! در این دنیا هر کس آرزویی دارد ما هم یک بار هوس کردیم خدا
با ما سخن بگوید.
آیا شما به من کمک می کنید تا من به این آرزوي خود برسم؟
البتّه خودم هم خوب می دانم که این آرزوي بزرگی است امّا تو می دانی بزرگی انسان ها به بزرگی آرزوي آنها است.
بعضی ها آرزو دارند که خانه خوب، ماشین خوب و … داشته باشند، خوب قیمت آنها هم به اندازه قیمت آن خانه و ماشین و
… است.
امّا اگر من و تو آرزویمان، جذب مهربانی خدا باشد قیمت و ارزش ما به اندازه ارزش مهربانی خدا خواهد بود!
فکر می کنم که شما هم با من هم عقیده شده اید و می خواهید با هم کاري کنیم که خدا با ما سخن بگوید و مهربانی خویش
را به ما ارزانی نماید؟
آیا برخیزیم و صدها رکعت نماز بخوانیم تا به این خواسته خود برسیم؟ یا آنکه به مکّه سفر کنیم و حج بجا آوریم تا خداوند
با ما سخن بگوید؟
دوست من! آیا موافقی خدمت امام صادق(ع) برویم و از آن حضرت راهنمایی بخواهیم؟
آري، اعتقاد ما بر این است که سخن آن امام، می تواند سعادت و رستگاري را براي ما به ارمغان آورد.
وقتی به مسلمانی کمک کردي و مشکل او را برطرف کردي، خداوند با تو این چنین سخن » : آیا آماده اي سخن نور را بشنوي
2.« می گوید: پاداش تو بر من واجب است، من پاداش تو را بهشت قرار می دهم
عجب، کمک
به یک مسلمان این قدر پیش خدا ارزش دارد که وقتی او می بیند تو به برادر مسلمانت کمک کردي با تو سخن می گوید.
اي کاش ما گوش شنوا داشتیم و این سخن یار را می شنیدیم.
امّا اگر چه ما نتوانیم صداي خدا را بشنویم که با ما سخن می گوید امّا به فرموده امام صادق(ع) ایمان داریم و براي همین
وقتی یکی از افراد جامعه براي کاري پیش ما آمد ما به او کمک می کنیم و می دانیم که درست در همان لحظه خداوند با ما
سخن می گوید!

1- مهاجر بهشت: حوادث روزهاي پایانی زندگی پیامبر
2 - قصه معراج : حوادث و شگفتی هاي معراج پیامبر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:15:00 ب.ظ ]  



  وصیت نامه شهید احسان الله آطاهریان ...


شهید احسان الله آطاهریان

با دستی سلاح و با دستی قرآن ندای (هل من ناصر ینصرنی ) را که این خمینی زمان ،

این مرد خدا و این ابراهیم زمان و بر زبان جاری کرد جواب و پاسخ مثبت دهند.

محل تولد : جوسقان(طالقان)

 نام پدر: نجم اله

تاریخ تولد:01/12/1343

 رشته تحصیلی:اقتصاد

مدرک تحصیلی: دوم دبیرستان

وضعیت تأ هل :مجرد

  تاریخ شهادت :23/01/62

نام عملیات :والفجر یک

محل شهادت : فکه

آخرین مسئولیت در جبهه:امدادگر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1396-01-01] [ 05:42:00 ب.ظ ]  



  شلمچه ...

 

 

اينجا آيينه‌ي تجلي همه‌ي تاريخ است…

چه مي‌جويي؟ عشق؟ همين‌جاست…

چه مي‌جويي؟ انسان؟ اينجاست…

همه‌ي تاريخ اينجا حاضر است..

بدر و حنين و عاشورا اينجاست…

و شايد آن يار، او هم اينجا باشد…

اين شايد كه گفتم از دل شكاك من است كه بر آمد؛ اهل يقين پيامي ديگر دارند

 

 

راهيان كربلا را بنگر و به ياد آر ورق‌پاره‌هاي تقويم تاريخ را

كه مي‌گويد هزار و سيصد و چهل و پنج سال است كه از عاشورا مي‌گذرد.

و تو از خود مي‌پرسي: پس اين‌همه شور و اشتياق و اين‌همه شتاب در اين راهيان شيدايي كربلا از چيست؟

اينان آنچنان مشتاقانه به جبهه‌ها مي‌پيوندند

كه تو گويي هنوز كاروان سال ٦١ هجري قمري به بيابان پردرد و بلاي كربلا نرسيده است.

مگر آنان سر مبارك امام شهيد را بر فراز نيزه نديده‌اند؟

اما نه، از عاشوراي سال ٦١ هجري قمري،

ديگر زمان از عاشورا نگذشته است

و همه‌ي روزها عاشوراست.

زمان بر امتحان من و تو مي‌گردد

تا ببينند كه چون صداي «هل من ناصر» امام عشق برخيزد چه مي‌كنيم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:41:00 ب.ظ ]  



  دشمن / ما / شهدا ...

دیروز که دشمن به جانمان حمله کردند شهدا مارا شرمنده کردند نکند امروز که دشمن به نانمان(تحریم ها) حمله کرده شرمنده شهدا شویم 

 

شرمنده ام شهدا

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:40:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

کانال کمیل 

 


از يكي از مسئولين اطلاعات پرسيدم: “يعني چي گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نيومده اونها هم كه توي
كانال سوم و دوم هستن".
اون فرمانده هم جواب داد: “كانال سومي كه ما تو شناسايي ديده بوديم با اين كانال فرق داره، اين كانال و چند كانال
فرعي ديگه رو عراق ظرف همين دو سه روز درست كرده. اين كانالها درست به موازات خط مرزي بود ولي كوچكتر و
پر از موانع. “بعد ادامه داد:
” گردانهاي خط شكن براي اينكه زير آتيش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهاي عراقي هم
جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همين طور داره رو سر اونها آتيش مي ريزه “.
بعد كمي مكث كرد و ادامه داد: “مي دوني عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه ها چيده بود . مي دوني عمق موانع
نزديك چهار كيلومتر بوده، مي دوني منافقين تمام اطلاعات اين عمليات رو به عراقي ها داده بودن. “
خيلي حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: “حالا بايد چيكار كنيم”
گفت: “اگه بچه ها بتونن مقاومت كنن يه مرحله ديگه از عمليات رو انجام مي ديم و اونها رو مي ياريم عقب ” در همين
حين بيسيم چي مقر گفت: “از گردان هاي محاصره شده خبر اومده “، همه ساكت شدند، بيسيم چي گفت: “ميگه برادر
ياري با برادر افشردي دست داد".
اين خبر كوتاه يعني فرمانده گردان حنظله به شهادت رسيد. عصر همان روز هم خبر رسيد حاج حسيني و ثابت نيا،
معاون و فرمانده گردان كميل هم به شهادت رسيدند. توي قرارگاه بچه ها همه ناراحت بودند و حال عجيبي در آنجا
حاكم بود.
***
بيستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فكه شدند. صبح، يكي از رفقا را ديدم كه از قرارگاه مي آمد
پرسيدم:"چه خبر؟”
گفت: “الان بيسيم چي گردان كميل تماس گرفته بود و با حاج همت صحبت كرد و گفت: ” شارژ بيسيم داره تموم
ميشه، خيلي از بچه ها شهيد شدن، براي ما دعاكنين، به امام هم سلام برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت
مي كنيم".
با دلي شكسته و ناراحت گفتم:"وظيفه ما چيه، بايد چيكار كنيم؟”
گفت: “توكل به خدا، برو آماده شو كه امشب مرحله بعدي عمليات آغاز مي شه. “
غروب بود كه بچه هاي توپخانه ارتش با دقت تمام خاكريز هاي دشمن رو زير آتش گرفتند و گردان ها بار ديگر حركت
خودشان را شروع كردند و تا نزديكي كانال كميل و حنظله پيش رفتند، تعداد كمي از بچه هاي محاصره شده توانستند
در تاريكي شب از كانال عبور كنند و خودشان را به ما برسانند. ولي اين حمله هم ناموفق بود و به خط خودمان
برگشتيم. در اين حمله و با آتش خوب بچه ها بسياري از ادوات زرهي دشمن منهدم شد.
***
صبح روز بيست ويكم بهمن هنوز صداي تيراندازي و شليك هاي پراكنده از داخل كانال شنيده مي شد. به خاطر همين
مشخص بود كه بچه هاي داخل كانال هنوز مقاومت مي كنند. ولي نمي شد فهميد كه پس از چهار روز با چه امكاناتي
مشغول مقاومت هستند. غروب امروز پايان عمليات اعلام شد و بقيه نيروها به عقب بازگشتند.
يكي از بچه هايي كه ديشب از كانال خارج شده بود را ديدم مي گفت: “نمي دوني چه وضعي داشتيم، آب و غذا كه نبود
مهمات هم كه كم، اطراف كانال هم پر از انواع مين ، ما هم هر چند دقيقه تيري شليك مي كرديم تا بدونن ما هنوز
هستيم. عراقي ها هم مرتب با بلندگو اعلام مي كردن “تسليم شويد".
لحظات غروب خورشيد بسيار غمبار بود، روي بلندي رفتم و با دوربين نگاه مي كردم. انفجارهاي پراكنده هنوز در اطراف
كانال ديده مي شد. دوست صميمي من ابراهيم آنجاست و من هيچ كاري نمي توانم انجام دهم. آن شب را كمي
استراحت كردم و فردا دوباره به خط بازگشتم.
***
عراقي ها به روز بيست و دو بهمن خيلي حساس بودند لذا حجم آتش آنها بسيار زياد شده بود به طوري كه
خاكريزهاي اول ما هم از نيرو خالي شده بود و همه رفته بودند عقب.
با خودم گفتم: “شايد عراق مي خواد پيشروي بكنه. اما بعيده، چون موانعي كه به وجود آورده جلوي پيش روي خودش رو
هم مي گيره".
عصر بود كه حجم آتش كم شد، با دوربين به نقطه اي رفتم كه ديد بهتري روي كانال داشته باشه. آنچه مي ديدم
باوركردني نبود. از محل كانال سوم فقط دود بلند مي شد و مرتب صداي انفجار مي آمد. سريع رفتم پيش بچه هاي
اطلاعا ت عمليات و گفتم: “عراق داره كار كانال رو يه سره مي كنه “، اونها هم آمدند و با دوربين مشاهده كردند. فقط
آتش و دود بود كه ديده مي شد.
اما من هنوز اميد داشتم. با خودم گفتم :ابراهيم شرايط بسيار بدتر از اين را هم سپري كرده . اما وقتي به ياد
حرفهايش قبل ازشروع عمليات افتادم دلم لرزيد.
بچه هاي اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربين نگاه مي كردم. نزديك غروب بود. احساس كردم
از دور چيزي پيداست و در حال حركت است. با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا مشخص بود. سه نفر در حال دويدن به
سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند و معلوم بود كه از همان محل
كانال مي آيند. فرياد زدم و بچه ها را صدا كردم. با آنها رفتيم روي بلندي و از دور مشاهده مي كرديم. به بچه هاي ديگه
هم گفتم تيراندازي نكنين. ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.
به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ حال حرف زدن نداشتند يكي از آنها آب خواست.
سريع قمقمه را به او دادم. يكي ديگر از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. ديگري تمام بدنش غرق خون بود.
كمي كه به حال آمدند گفتند: “از بچه هاي كميل هستيم”
با اضطراب پرسيدم: “بقيه بچه ها چي شدن؟”
در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: “فكر نمي كنم كسي غير از ما زنده باشه".
هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسيدم:"اين پنج روز، چه جوري مقاومت كردين؟”
حال حرف زدن نداشت. مقداري مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: “ما كه اين دو روزه زير جنازه ها مخفي شده
بوديم اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشته بود” دوباره نفسي تازه كرد و با آرامي گفت:
“عجب آدمي بود! يه طرف آرپي جي مي زد يه طرف با تيربار شليك مي كرد. عجب قدرتي داشت “، يكي ديگر از آن
سه نفر پريد تو حرفش و گفت: “همه شهدا رو ته كانال كنار هم مي چيد. آذوقه و آب رو پخش مي كرد، به مجروح ها
مي رسيد. اصلاً اين پسر خستگي نداشت".
گفتم: “مگه فرماند ها و معاونهاي دو تا گردان شهيد نشدن؟ پس از كي داري حرف مي زني؟ “
گفت: “يه جووني بود كه نمي شناختمش، موهاش كوتاه بود و يه شلور كرُدي پاش بود”
يكي ديگه گفت: “روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود، چه صداي قشنگي هم داشت. برا ما مداحي مي كرد و
روحيه مي داد”
داشت روح از بدنم جدا مي شد. سرم داغ شده بود. آب دهانم رو قورت دادم. اينها مشخصات ابراهيم بود. با نگراني
نشستم و دستاش رو گرفتم و گفتم: “آقا ابرام رو مي گي درسته؟ الان كجاس؟”
گفت: “آره انگار، يكي دو تا از بچه ها آقا ابراهيم صداش مي كردن”
دوباره با صداي بلند پرسيدم: “الان كجاست؟”
يكي ديگر از اونها گفت: “تا آخرين لحظه كه عراق آتيش رو سر بچه ها مي ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق
نيروهاش رو برده عقب حتما مي خواد كانال رو زير و رو كنه شما هم اگه حال دارين تا اين اطراف خلوته بلند شيد بريد
عقب، خودش هم رفت كه به مجروح ها برسه و ما اومديم عقب “.يكي ديگه گفت: “من ديدم كه زدنش، با همون
انفجارهاي اول افتاد روي زمين".
بي اختيار بدنم سست شد. اشك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان مي خورد. ديگه نمي تونستم خودم رو
كنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه مي كردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور شد. از گود
زورخانه تا گيلان غرب و…
بوي شديد باروت و صداهاي انفجار همه با هم آميخته شده بود. رفتم لب خاكريز و مي خواستم به سمت كانال
حركت كنم. يكي از بچه ها جلوي من ايستاد و گفت: “چكار مي كني؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنمي گرده. نگاه كن چه
آتيشي دارن مي ريزن".
آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردن. همه بچه ها حال و روز مرا داشتن. خيلي ها رفقايشان را جا گذاشته
بودن. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه مي گفت:
اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان
صداي گريه بچه ها بيشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. يكي از رزمنده ها
كه همراه پسرش در جبهه بود پيش من آمد و گفت: “همه داغدار ابراهيم هستيم. به خدا اگر پسرم شهيد مي شد. اينقدر
ناراحت نمي شدم . هيچكس نمي دونه كه ابراهيم چه انسان بزرگي بود “. روز بعد همه بچه هاي لشگر را به مرخصي
فرستادند. ما هم آمديم تهران، ولي هيچكس جرأت ندارد خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما زمزمه مفقود شدنش
همه جا پيچيده.

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1395-12-27] [ 06:36:00 ب.ظ ]  



  شادی روح همه شهدا صلوات... ...

..

جنازه پسرش را که آوردند ، چیزی جز 3 کیلو استخوان نبود !!!

پدرش سرش را بالا گرفت و گفت :

حاج خانم غصه نخوری ها !! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش…

شادی روح همه شهدا صلوات…

ثامن تم : شادی روح شهدا صلوات...

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:28:00 ب.ظ ]  



  خون پدرت پایمال نمیشود... ...
ثامن تم : خون پدرت پایمال نمیشود...


گریه نکن، نترس!!

خون پدرت پایمال نمیشود!
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله…پدرت زنده است و خونش در رگ های هر بسیجی می جوشد..
شاید خون پدرت به بقیه بفهماند که گرگ بهر گوسفند است که میش میشود
شاید بفهماند به آنها آیه ( با کافران پیمان ( صلح) نبندید، شما برترید چون خدا با شما است)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:26:00 ب.ظ ]  



  پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد! ...

پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد!

غلامعلی نسائی: منطقه جفیر به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص، در شرایط جنگی، برای دشمن بعثی از حساسیت بالایی برخوردار بود، به همین علت بعثی‌های عراقی، منطقه را آب بسته بودند تا جلوی پیشروی نیروهای پیاده بسیجی را بگیرند.

http://salamgonbad.ir/wp-content/uploads/2015/06/33.jpg
یک گروه «۱۲ نفره» از بچه‌های اطلاعات عملیات از لشکر خط شکن ۲۵ کربلا برای شناسائی با لباس غواصی و اکسیژن، به زیر آب رفته و تا نزدیکی‌های مقر دشمن جلو می‌روند. اما معلوم نمی‌شود، که دیگر چرا هرگز باز نمی‌گردند و سرنوشت آن‌ها چگونه شده است.
مدتی از این ماجرا می‌گذرد، تا اینکه یک بسیجی به نام «محمد مهدی مجیدی» اول صبح، به طور غیر محسوس برای شنا به آب می‌رود، هنگامی که به آب می‌زند، پرنده‌ای را می‌بیند، به طرفش می‌رود، بعضی از پرندگان به علت وجود پلک‌های‌شان که مانند عینک غواصی عمل می‌کنند، می‌توانند در عمق آب هم بروند، از طرفی چون مجیدی غواص بوده، یک حس غریبی با آن پرنده پیدا می‌کند، پرنده مجیدی را دنبال خود می‌کشد، سپس به عمق آب رفته، مجیدی را با خود می‌برد، پرنده در عمق آب بال بال می‌زند، مجیدی دلش برای پرنده می‌سوزد، فکر می‌کند دارد خفه می‌شود، در صورتی که دیگر خودش هم داشت نفس کم می‌آورد، اما کمی که جلو‌تر می‌رود، ناگهان شوکه می‌شود، دوازده شهید با لباس غواصی و اکسیژن، با طنابی به هم بسته شده می‌بیند، فوری بالا آمده آنقدر محو شهدا شده که دیگر پرنده را فراموش می‌کند، به سمت فرماندهی می‌رود، موضوع را به فرمانده گردان اطلاع می‌دهد. این موضوع شور حالی خاص به بچه‌ها می‌دهد.
محمد مهدی از فرمانده گردان اجازه می‌خواهد که خودش سعادت دیدار با این دوازده شهید را داشته، خودش به تنهايی این دوازده شهید را بیرون بیاورد، از طرفی منطقه زیر آتش دشمن بوده باید تا غروب آفتاب صبر کنند، محمد مهدی ساعت شش غروب لباس غواصی پوشیده و از بچه‌ها می‌خواهد که فقط با صدای بلند زیارت عاشورا بخوانند، جوری که صدای آن‌ها زیر آب هم شنیده بشود، مجیدی به آب می‌زند، هر شهیدی را که بیرون می‌آورد بچه‌ها با یک «یاحسین شهید» با صلوات و تکبیر از شهید پذیرايی می‌کنند. شب هنگام شده و مجیدی از فرصت‌های خاص زیر آب، از نور منور استفاده می‌کند و همه دوازده شهید را تا ساعت یازده شب بیرون می‌آورد.
وقتی مجیدی بیرون آمد، بچه‌ها پرسیدند واقعا تو این همه شهید را چگونه بیرون آوردی؟ گفت: طنین زیارت عاشورا زیر آب پیچیده بود، من به هر شهیدی که دست می‌زدم، شهید منتظر تماس با دست‌های من بود، من اصلا خودم هم نفهمیدم، خود شهدا روی دست‌های من حرکت می‌کردند و من را به سمت شما می‌آوردند.
«محمد مهدی مجیدی» یک ماه پس از آنکه به همراه پرنده غواص دوازده شهید را شناسائی کرده بودند، خود نیز ۲۴ بهمن سال ۶۱ در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید و به آن دوازده شهید شناسايی ملحق شد.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1395-12-03] [ 09:02:00 ب.ظ ]  



  پیوستن 18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیم هادی» به سپاه اسلام ...

در 20 آذر ماه 1360 عملیات «مطلع‌الفجر» در جبهه میانی «گیلانغرب» و «شیاکوه» به منظور آزادسازی ارتفاعات غرب گیلانغرب به مدت 17 روز با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی» انجام گرفت.

در این عملیات که تا 6 دی‌ماه همان سال ادامه یافت، نیروهای خودی در ارزش‌گذاری 3 جبهه مانند دشمن اولویت اول را برای جبهه‌ جنوبی قائل بودند و جبهه‌های میانی و شمالی در رتبه دوم و سوم قرار داشت. به همین دلیل فرماندهی نیروی خودی در جبهه جنوبی تمرکز یافته بود و جبهه میانی عمدتاً با اتکای به توان تقویت شده سپاه منطقه 7 و قرارگاه ارتش در غرب کشور اداره می‌شد.

به عبارت دیگر، اگر چه 2 عملیات «مطلع‌الفجر» و «محمد رسول‌الله(ص)» از سلسله عملیات‌های دوره آزادسازی شناخته می‌شود اما توانی که در این عملیات‌ها به کار گرفته شد، همچون عملیات‌های جبهه جنوب نبود.

عملیات مطلع‌الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد، ارتفاعات «شیاکوه» و «برآفتاب» به تصرف خودی درآمد، اما پاتک‌های سنگین و متوالی دشمن از یک سو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد با وجود 17 روز مقاومت، قله‌های آزاد شده بار دیگر به تصرف دشمن درآمد.

به گزارش توانا، در این عملیات مداحی دل‌سوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان و فرمانده پرتلاش گروه چریکی شهید اندرزگو در غرب کشور، شهید مفقود «ابراهیم هادی» شجاعانه با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد. 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان این شهید والامقام خود را تسلیم سپاه اسلام کردند و جالب آنکه همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند. عملیات «مطلع‌الفجر» شاهد به خون نشستن پیکر شهید «غلامعلی پیچک» فرمانده محور تنگه کورک نیز بود.















 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:52:00 ب.ظ ]  



  شهید راه بصیرت دکتر سید عبدالحمید دیالمه ...


        شهيد دکتر سيد عبد الحميد ديالمه 

شهید پیچک :

مسولیت ما، مسولیت تاریخ است :

بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت

خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد :ما از سرنگونی

نمی ترسیم ،از انحراف می ترسیم.

   پيكر شهيد دکتر سيد عبد الحميد ديالمه

شهید دیالمه


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:45:00 ب.ظ ]  



  دیروز-امروز ...

 

 

ديروز، پاي مصنوعي، دستان نا مرئي

امروز،اعتياد، هپاتيت،HIV

  ديروز، نهشرقي نه غربي

امروز،تئوري قرص هاي اكستازي

 ديروز ، سلامبر چشمان شيشه اي

امروز ، يكميليون جراحي بيني، لنزهاي رنگي

  ديروز ، آژيرقرمز، اضطراب هاي زرد، انتظار هاي سپيد

امروز، عشقهايي كز پي رنگي بود.…..

  ديروز سفر بهچزابه، از كرخه تا راين، بوي پيراهن يوسف

امروزتوكيو بدون توقف

  ديروز،انبوه جانبازان شيميايي  

امروز  راديو فردا، موج BBC

  ديروز، نخلهاي افسرده، زيتون هاي كال

امروز،CD جشن جديد استقلال  

 و امروز هنوزنسيم لبخند هاي بسيجي ما را به فردا اميدوار كرده

البته بسيجي اصيل کم و بسيجي نما ومتعصب زياد

بسيجي که به مردم گير مي ده زيادياين بسيجي نيست

بسيجي بايد در کمک مردم باشه

ديروزالو!الو ! يا حسين . آنجا جبهه است ؟؟؟

امروزشماره مورد نظر در دسترس نمي باشد themobile set is off .عشق بي پاسخ

ديروززنده باد بسيجي، بي حجاب محتاج نگاه ديگران است

امروز، نگاه زاده علاقه است، حجاب كيلو چند؟؟

  ديروز، آب و آيينه و قرآن، خدانگهدار.

امروز ، گود نايت، باي باي 

 ديروزكربلاي 1 ، كربلاي 2 ، كربلاي 3

امروز50 ميليارد باد هوا، خيالي نيست

  ديروزماشين اداره، بيت المال.

امروزماشين اداره، مال البيت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:39:00 ب.ظ ]  



  شهــــــــ پیام ــــــید " ...

ایݩ ” قابِ دَر” شاهد است….  

 شاهدِ انتظارے سخت…..  

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:28:00 ب.ظ ]  



  شهید شهیدت میکنه ...

عڪس پروفایلش تصویر شہید حاج امینی بود  

 خودش هم همونجور شہید شد…    

 طلبہ مدافع حرم شهید محمد امین ڪریمیان     

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:27:00 ب.ظ ]  



  پهلوان بسیجی شهید ابراهیم هادی ...

پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید  اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول  اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛  ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید،  از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
 

ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس  ابوریحان و کریم‌خان گذراند. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی  نائل شود. از همان سال‌های پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع  کرد؛ حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.
این شهید مفقود، در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود  نشان داد؛ همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از  انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.

  ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد؛ اهل ورزش بود؛ با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد و در  والیبال و کشتی بی‌نظیر بود؛ هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه  می‌ایستاد؛ مردانگی او را می‌توان از ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلانغرب تا دشت‌های سوزان جنوب پرسید؛ حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌شود.
  یکی از کارهای ابراهیم انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب  جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازی‌دراز بر شانه‌های ابراهیم می‌نشست تا به دست خانواده‌هایشان برسد.
  و سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های  گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲  بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا  همراه شد و دیگر کسی او را ندید و این هم آخرین تصویر از پیکر پهلوان بسیجی شهید «ابراهیم هادی» در کانال قتلگاه فکه گرفته شده توسط تلویزیون عراق،  که در نشریه پلاک هشت منتشر شده است.

n="center">
پیکر شهید «ابراهیم هادی»
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:26:00 ب.ظ ]  



  دوستی با شهدا ...

 

دوست شهید من شهید امیرحاج امینی

 

یگن آدم با هر کسی دوست بشه رفتارش شکل و فرم اون رو میگیره…!!!یعنی مثلا اگه با شهدا دوست بشه رفتارش میشه شبیه شهدا…!شاید این جمله رو زیاد شنیده باشید«دوست شهیدت کیه؟!»…این طرح از شما میخواد که از بین عکس های زیر شهیدی رو که واقعا بهش احساس ارادت میکنید به دوستی انتخاب کنید و با شهدا تا شهدا پیش برید…دوستی که همیشه همراهتون هست،به یادتون هست هواتون رو داره،دوستی که شما رو به خاطر منافع خودش نمیخواد…!بلکه خالصانه و مخلصانه دوستتون داره و عمیقا سعادت و موفقیت شما رو میخواد…

دوستی که در مقابل همه عصبانیت ها و گلایه هاتون آروم و ساکت با همون نگاه مهربون همیشگی اش خوب به حرفاتون گوش میده و لبخندش میشه آب روی آتیش وجودتون…با همون لبخند همیشگی یا چشمای مهربونش آرومتون میکنه…اون وقت هست که نگاهش میکنید و عجیب آروم میشید…!عجیب حالتون خوب میشه و صدای چشمانش رو میشنوید که آروم بهتون میگه:غصه چرا؟گریه چرا؟!چرا فکر میکنی تنهایی؟چرا فکر میکنی حواسم نیست…؟!یه وقت فکر نکنی فراموشت کردم،یه وقت فکر نکنی صداتو نمیشنوم و نمیبینمت…یه وقت فکر نکنی رهات کردم!من همیشه حواسم بهت هست،همیشه دل نگرانت هستم،همیشه برات دعا میکنم…!یه وقت نا امید نشی!خوب نگاه نکن!نگاه مهربون خدا رو ببین…گوش کن!صداشو میشنوی؟داره میگه:نکنه از رحمت من نا امید بشی،داره میگه تو بخواه من اجابت میکنم…!

رفاقت با شهدا بازی دو سر برد هست…!شهدا تو رفاقت کم نمیگذارن…خیلی رفیق بازند!!!خیلی با معرفت هستند…مطمئن باشید که اونقدر صبوری میکنن تا راه بیفتید…یه وقتایی باهاتون سرو سنگین میشن تا شما بیشتر به سمتشون برید تا شما بیشتر به خودتون بیایید تا بیشتر حواستون رو جمع کنید اما واقعا هواتون رو دارند حتی اگه حواستون نباشه که حواسشون هست…!!!پس دوستی با شهدا میتونه خیلی کمک کننده باشه…این طرح هشت گام رو مطرح میکنه که تو این راه خیلی کمکتون میکنه…

 

1.انتخاب شهید

خوب اولین قدم این هست که دوستتون رو انتخاب کنید…شما اقدام کنید اون خودش شما رو پیدا میکنه…این شهید میتونه یکی از شهدای این عکس باشه میتونه از فرماندهان یا شهدای جنگ باشه میتونه یکی از بستگانتون باشه میتونه از شهدای مدافع حرم باشه یا حتی شهید گمنام گلزار شهدای شهر شما…!ببینید حقیقتا جذب کدوم شهید میشید نگاه کدوم تا عمق چشماتون نفوذ میکنه؟لبخند کدوم ته دلتون رو خالی میکنه…!آرامش کدوم شهید حالتون رو خوب میکنه؟!

2.با دوستتون عهد ببندید

از اون عهد ها که سرتون بره قولتون نمیره…!میتونید عهد ببندید تا زمان شهادت پای رفاقتتون میمونید و تو مسیر رسیدن به خدا همسفر شهدا میشید و تذکرات و راهشون رو فراموش نمی کنید…!میتونید حتی بنویسید بگذارید یک جایی که همیشه ببینید…ببینید و هر روز تجدید پیمان کنید!

3.شناخت شهید

سعی کنید تا جایی که ممکن هست دوستتون رو بشناسید…رهنمود هاش رو تو وصیت نامه و دست نوشته هاش جست و جو کنید…درد هاش رو تو دلنوشته هاش پیدا کنید…با عکساش انس بگیرید و فیلم هاش رو بارها ببینید…به صوت هاش گوش کنید و با صداش آروم بشید…سعی کنید خاطراتش رو بخونید و با عملکردش با تصمیم هاش با ویژگی هاش آشنا بشید…

4.هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید

بهش هدیه بدید…نمک گیرش کنید…خیلی حس فوق العاده ای هست که به بهترین دوستتون هدیه میدید! مثلا ثواب نماز های مستحبی دعا هاتون قرآن هاتون اصلا ثواب هرکاری که برای رضایت خدا انجام میدید حتی درس خوندنتون رو به شهید هدیه کنید…بگید خدایا درسته من این عمل رو خوب انجام ندادم و شاید کمی کوتاهی کردم اما شما با لطف و کرمت ثواب زیادی برای اون قرار بده و من همه ی اون ثواب رو تقدیم دوست شهیدم میکنم…این کار نه تنها از ثواب شما کم نمیکنه بلکه بهش برکت میده…درست هست که شهید با مقام بلندی که داره نیاز به ثواب اعمال ما نداره اما این کار هم حال خودتون رو خوب میکنه هم خلوص نیت و ارادت شما رو نشون میده…

5.درگیر کردن خود با شهید

باور کنید که دوستتون زنده است…باور کنید شما رو میبینه…عکس زمینه گوشی یا کامپیوترتون رو عوض کنید و یکی از عکس های دوستتون رو بگذارید…عکسی که بیشتر از همه دوستش دارید…عکسی که در همه حالتی بهتون آرامش میده…عکسی که هی صفحه گوشیتون رو باز کنید تا ببینیدش!اون وقت باور میکنید که دوستتون حضور داره…این میشه که بیشتر حواستون به پیام هاتون به حرف هاتون و به محتویات گوشیتون هست…!راستی یادتون نره صبح ها بعد از سلام به امام زمان(عج) به دوستتون سلام کنید…مگه جواب سلام واجب نیست؟!پس مطمئن باشید جواب سلامتون رو میدن و این سلام میشه حس خوب اول صبحتون!آخرین شب بخیر شب هم باشه واسه شهدا…!

6.عدم گناه به احترام شهید

این میشه آخرین حجاب…این که موقع گناه میدونی دوستت حواسش هست پس در حضورش گناه نمیکنی یا حداقل کمتر گناه میکنی…یه وقتایی به احترامش دست از گناه برمیداری و این فوق العاده حس شیرینی هست…!باور میکنی عالم محضر خداست زیر نگاه خدا گناه نمیکنی زیر نگاه اولیا خدا گناه نمیکنی زیر نگاه شهدا گناه نمیکنی…!خیلی سخته ولی کم کم با ترک گناه های کوچک میشه به بزرگ هاش و سختاش هم رسید…بالاخره باید از یک جایی شروع بشه دیگه…!

7.اولین پاسخ شهید

تا اینجا خیلی سخت بود اما با کمی صبر ان شاءالله توی این مرحله به جایی می رسید که انجام دادن گناه براتون سخت تر از ترکش هست…اون وقت هست که نشونه های دوستتون رو میبینید…!از هیچ اتفاق کوچکی نگذرید…هیچ چیز اتفاقی نیست…هیچ چیز!!!باور کنید…!کوچکترین گفتگو ها کوچکترین جمله ها میتونن پر از نشونه باشن…اینجاست که ان شاءالله حرکت شما برکت میده ممکنه با یه دوست معنوی آشنا بشید که واقعا میتونه کمکتون کنه…ممکنه دعوت بشید به مزار شهدا و مناطق عملیاتی و راهیان نور…دیگه از عبادت هاتون لذت میبرید و رزق های معنوی نصیبتون میشه…!حتی ممکنه خواب دوستتون رو ببینید!

8.حفظ و ارتقا رابطه تا شهادت

 حالا که خوب با شهدا پیشرفت کردید راحت تر میتونید به ائمه اطهار و اولیاءالله متوسل بشید…دیگه تا حدودی از گناه فاصله گرفتید و راحت تر میتونید صدای محبتشون رو بشنوید…دیگه کم کم آبرو پیدا میکنید…!حرفتون خریدار داره!ان شاءالله روز به روز به خدا نزدیک تر میشید و همین جورعاشقانه تا شهادت پیش میرید…!ان شاءالله یه روزی یه جایی یه کسی شما رو به دوستی انتخاب میکنه و میشید دوست شهید کسی!!! 



منبع اصلی این طرح میگن این دستورالعمل رو یکی از شهدا داده…!شاید بهتره کمی الگوهامون رو بهتر انتخاب کنیم…

من درد تو را ز دست آسان ندهم…

دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم!

از دوست به یادگار دردی دارم…

کان درد به صد هزار درمان ندهم…!!!

امیدوارم همه بتونیم دوست شهیدمون رو پیدا کنیم و این هشت گام رو طی کنیم…خیلی سخته ولی ارزش داره!ارزش رسیدن به گام هشتم…!!!ما اگه حرکت کنیم حتما خود شهدا هم کمکمون میکنن…

خوشحال میشیم شما هم دوست شهیدتون رو به ما معرفی کنید و بگید چی شد که باهاشون آشنا شدید چی شد که با شهدا دوست شدید…

مثل همیشه شهدا التماس دعا!

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:24:00 ب.ظ ]  



  خواهرم ...

 

خواهرم قصد نصیحت ندارم…..!!!

فقط یه لحظه پیش خودت فکر کن مگه اون شهید نمیخواست زندگی کنه..

مگه اون شهید نمیخواست از دنیا لذت ببره…!!!!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:23:00 ب.ظ ]  



  اسم حضرت زهرا (سلام الله علیها) ...

 يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مي گشتند و شهيد پيدا نمي كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. 15 روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مي كنيم، بعد گفتم كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاي فاطمه (سلام الله علیها)
منم گداي فاطمه، منم گــــــداي فاطمه (سلام الله علیها) »

تعدادي اين ذكر را خواندند. بچه ها حالي پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (سلام الله علیها) ما امروز گداي شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (علیه السلام) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايي را از در خانه ات رد نمي كني.»
همان طور كه از تپه بالا مي رفتيم، يك برآمدگي ديدیم.

كلنگ زديم، كارت شناسايي شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر 17 و گردان ولي عصر (عج) بود.يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهي كه اكثراً مجهو ل الهويه بودند. اولين شهيدي كه پيدا شد، شهيدي بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مي كنم نزديك به 430 تكه بود.بعد از آن شهيدي پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتاني او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولي چيزي متوجه نشدند. از شلوار و كتاني اش معلوم بود ايراني است. 15 _ 20 دقيقه اي نشستم و با او حرف زدم و گفتم كه شما خودتان ناظر و شاهد هستي. بيا و كمك كن من اثري از تو به دست بياورم. توجهي نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم اگر اثري از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (سلام الله علیها) چهارده هزار صلوات مي فرستم. مگر تو نمي خواهي به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) خيري برسد.بعد گفتم كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مي خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلي گرم. بچه ها براي نماز رفته بودند. گفتم اگر كمك كني آثاري از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ي حضرت زهرا (سلام الله علیها) مي خوانم. ديدم خبري نشد. بعد گريه كردم و گفتم عيبي ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولي من فكر مي كردم شما تا اسم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بيايد، غوغا مي كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (سلام الله علیها) از خودتان واكنش نشان مي دهيد.
در همين حال و هوا دستم به كتاني او خورد. ديدم روي زبانه ي كتاني نوشته است: «حسين سعيدي از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايي او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ي حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواندم.

راوی:حاج حسین کاجی  

منبع:کتاب کرامات شهدا

 

   

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1395-11-21] [ 10:35:00 ق.ظ ]  



  التزام به نماز اول وقت درسيره شهدا ...

نماز پلی ارتباطی بین خدا و بنده‌اش است. در نماز، بنده دلش را برای راز و نیاز با خدایش باز می‌کند و شروع به حرف زدن، ستایش کردن و درخواست از خداوند می‌کند و نهایت بندگی‌اش را برای خداوند به منحصه‌ی ظهور می‌گذارد. در این بین نماز می‌تواند پل ارتباطی قویتری باشد وتمام ثوابش را در بر داشته باشد، به شرطی که بر طبق قرآن، سنت صحیح و در اول وقت بر‌‌گزار شود.

امام صادق(ع) فرمود:  (( فَضل الوَقت الأوّل علي الآخر كَفضلِ الآخرة عَلَي الدّنيا؛ فضيلت اول وقت [نماز] بر آخر وقت، همچون فضيلت آخرت بر دنياست ))

از جمله اعمال عبادی كه در سيره بيشتر شهيدان به چشم می‏خورد، پايبندی به نماز اول وقت است. شرايط سخت جنگ تحميلی، درگيريی های عمليات و مشغله‏ های كاری زياد و مانند آن، موجب نمی شد كه آنان نماز اول وقت را به تأخير بيندازند و مشغول كاری ديگر شوند. امید است خواندن نماز اول وقت قسمت همه شود…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1395-10-03] [ 12:59:00 ب.ظ ]  



  دل نوشته ای از یک شهید گمنام ...

من شهید گمنامم ،پیکر من در شلمچه در تفحص پیدا شده ومرا

میخواهند برای دفن به شهر ببرند

اما امروز از بچه های تفحص گله مندم !

چرا جسدم را پیدا کردید ؟

چرا مرا به شهر بردید؟

دل ما از شهر های شما گرفته است

مابا شهر های شمه سنخیتی نداریم ،شهرهایتان به گناه آلوده است

بوی فساد وگناه آزارمان میدهد

کسی هم اینجا با ما کاری ندارد …شما مشغول دنیای خودتان هستید

چرا مارا از شلمچه جدا کردید ؟ مارا به شلمچه بازگردانید

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[یکشنبه 1395-09-21] [ 09:02:00 ب.ظ ]  



  یادمان باشد اگر شهید نشویم ...

 
  
 
 
ﺧــــــــــﺪﺍﯾــﺎ؛  

 صفحه ی ﺁﺧﺮ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎمهﺍﻡ ﺭﺍ اینگونه می ﺧﻮﺍﻫﻢ… “به فیض شهادت نائل شد”

ﺁﺭﺯﻭﯾﺶ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ که ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻫﺴﺖ؟! 

ﺭﺍﻩ ﺁﺳﻤﺎﻥ که بسته نیست ، ﻫﺴﺖ؟! 

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فے سبیلک بحق الحسین 

 تا حرف شهادت می زنم،

فرشته ها می زنند

زیر خنده…! حق دارند… تصادف، بیمارستان،مرگ عادی

سزای چون منی است.. اما… این که نشد پایان!

خداوندا،انتهای قصه ام را سرخ بنویس

یادمان باشد اگر شهید نشویم 

 باید بمیریم..
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:56:00 ب.ظ ]  



  شهدای غواص ...

    

شهید گمنام بگو،

بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!


شهید گمنام بگو،

پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟

 

گمان کنم که ارثیه مادری ست، گمنامی 

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند

و  بال  وبال جانشان نشد

خوشا به حال آنان که…

خوشا به حال ما، اگر شهید شویم 

   

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:55:00 ب.ظ ]  




  با چه روی اون دنیا جواب شهدارو بدیم ...

با چه روی  اون دنیا جواب شهدارو  بدیم

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:54:00 ب.ظ ]  



  تصاویر از تشیع جنازه ...

 

 

 

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:53:00 ب.ظ ]  



  شهیدحاج حسین خرازی ...

زندگی نامه ای کوتاه از شهیدحاج حسین خرازی

روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یکی از محله‌های مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه‌ای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر می‌گفت.

حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظه‌ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی‌ و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. در آن دوره او را برای عملیات سرکوب‌گرانه ظفار به عمان فرستادند ولی او از این سفر به معصیت یاد کرد و حتی نمازش را تمام می‌خواند. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه‌ای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.

با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم استقامت کرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد که بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانی‌ها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی می‌رفت و تدبیر فرماندهی‌اش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح در عملیات خاکریزش شرکت داشت و در تمامی‌ عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت می‌کرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی‌، شجاعت کم‌نظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی‌ بود و در آموزش نظامی‌ و تربیت نیروهای کارآمد اهتمام می‌ورزید. حساسیت فوق‌العاده و دقت زیادی در مصرف بیت‌المال و اجرای دستورات الهی داشت.

از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی کاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یکبار به مرخصی می‌آمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت می‌نشست و در اسرع وقت به جبهه باز می‌گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 ترکش میهمان پیکر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد. اما او با آنکه یک دست نداشت برای تامین و تدارکات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان می‌نمود. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپاره‌ای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر کربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجی‌اش میهمان خاک شد.


 

معجزه
یکی از کسانی که شهید خرازی را زیاد دوست داشته می گوید:من وی را در خواب دیدم باورم نشو وبیدار شدم شب بعد دوبار امد تو خواب هم و گفت نمازت را زود بخوان وبعد حاجتت قبول می شود. او این کار انجام داد وهمان طور شد که شهید خرازی گفت.

معرفی کتاب


کتابی به نام کتاب “جزلبخند چیزی نگفت” از زندگانی این شهید بزرگوار برای وی منتشر شده است.

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:52:00 ب.ظ ]  



  دست نوشته ای از شهید امیر حاج امینی: ...

 

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان مخلص او

 از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم

 آرزوی مـــــــــــرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود.

هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم ، جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کرده ام:

 یکی اینکه بااین همه گناه،اودوباره مرا به سرزمین پاکی واخلاص وصفاومحبت بازم گرداند.

 پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد، هرچند که چشم دلم کور است و نمی بینم و

 احساسش نمی کنم اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟

دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم بسیار دلسوزم.

 لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم، حتی رنجش بسیار کوچک و ناچیز،

 ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم.

 بله! به این دو چیز دل خوش کرده ام

اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس به آرزویم که …. برسان.

ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم،

 بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند.

 البته در این امر شکی نیست .

ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.

حالا که به عینه دیدید، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می کنم،

 بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید.

 با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.

 فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید.

دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید

 و دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا که می برد، او می برد……

شنبه 7/4/65

ساعت 5 بعدازظهر

بنده مخلص و گنهکار، امیر حاجی امینی

 


                           

                            

                            

                            
                           
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:52:00 ب.ظ ]  



  سخنرانی و روایت گری های زیبا از استاد مهدوی ارفع (بیات) ...

 

سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات در شلمچه(تاثیر درک شهدادرزندگی) ۲۳:۴۵
سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات در طلائیه(پاکی نوجوان شهید) ۰۹:۲۱
سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات در طلائیه(قطعه ای از بهشت) ۱۰:۰۷
سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات در طلائیه۲ ۱۰:۰۸

اینجا همون جایی که دست حسین خرازی از تنش جدا شد!اینجاهمون جایی که سر سردار خیبر از تنش جدا شد! اینجا همون جایی که ……آخه اینهایی که اینجا افتاده اند همشون حمید باکرین!می دانید اینجا کجاست؟ اگر می خواهید به یاد شهیدان دل صاف کنید بشنوید این آیتم شنیدنی را (۱۱:۲۲)

بخش اول روایتگری حجت الاسلام بیات با عنوان سربندهای فراموش شده؛ خاطراتی شیرین و کراماتی از شهدا (۱۳:۲۰)

دانلود

روایتگری حجت الاسلام مهدوی بیات در شلمچه،«خاطره ای از شهیدی که وعده داده بود شب عقد دخترش برگرده» (5:08)
نقل خاطراتی شنیدنی از عنایات شهیدان به جوانان، حکایت التماس شهید مدنی به شهیدی، دیدن شهید آوینی، عنایت شهید همت و خاک ریختن آیت الله جوادی بر سرش بالای سر شهید (۱۸:۴۵)

دانلود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:49:00 ب.ظ ]  



  مظلومیتهای شهید همت ...
نتیجه تصویری برای شهید همت

کلیپ روایتگری فرماندهان دفاع مقدس از مظلومیتهای شهید همت

 

دريافت فايلها :

مظلومیت حاج همت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:46:00 ب.ظ ]  



  شهید محمد رضا شفیعی ...

شهید محمد رضا شفیعی راز سالم ماندن جسد یک شهید بعد از 16 سال +تصاویر

 

راز سالم ماندن جسد یک شهید بعد از 16 سال +تصاویر
بعد از 16 سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند اما صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی سالم مانده بود.

به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، جملات بالا بخشی از خاطرات منتشر نشده در مورد نحوه شهادت محمد رضا شفیعی(شهیدی که بعد از 16 سال با پیکری سالم پیدا شد) است که حسین محمدی‌ مفرد، از غواصان «لشکر 5 نصر» و واحد تخریب در دوران دفاع مقدس بیان کرده است.

محمدی‌ مفرد که چهارم دی‌ماه سال 1365 در «عملیات کربلای 4» و در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمده بود خاطراتی از نحوه شهادت شهید شفیعی را بیان کرد.

عملیات کربلای 4 سوم دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه آغاز شد و در صبح دهم دی‌ماه همان سال توسط دشمن اسیر شدم و با توجه به جراحاتی که داشتم بعد از اذیت و شکنجه‌های بسیار، ششم دی‌ماه به همراه تعدادی از اسرای ایرانی به بیمارستان نظامی در شهر بصره منتقل شدیم.

به سرباز عراقی گفت عکس صدام را پایین بیاور

از آنجایی که مدت طولانی از زمان مجروحیت من می‌گذشت و در طول این مدت نیز اذیت و آزارهای دشمن توان جسمی‌ام را ضعیف کرده بود اتفاقات ساعات اولیه حضور در بیمارستان را به خاطر ندارم ولی اولین چیزهایی را که به یاد دارم شهید شفیعی است که در تخت سمت چپ من بستری شده بود. بعد از به هوش آمدنم تنها صدایی که شنیدم صدای او بود که در حال صحبت با هم اتاقی‌هایمان بود اما من هنوز به شرایط دلگیر اسارت عادت نکرده بودم و غمگین و ناراحت بودم چون از سرنوشت آینده‌ام اگاهی نداشتم؛بنابراین سکوت را بهتر می‌دانستم تا حرف بزنم و فقط نگاه می‌کردم.

ساعت بین 4 و 5 بعد از ظهر بود که یک سرباز عراقی وارد اتاق شد و مستقیم به سمت محمدرضا رفت و محمدرضا با این سرباز بسیار خودمانی شروع به صحبت کرد. با زبان اشاره به آن سرباز می‌گفت عکس روی دیوار که در بالای درب ورودی بود را بردارد (عکس صدام) و سرباز عراقی با کلام اشاره می‌گفت: نه نه. این حرف‌ها را نزن که سرت را می‌برند و سر من را هم می‌برند. ولی محمدرضا با لحن جدی و با چاشنی به شوخی می‌گفت نه عکس را بده تا من زیر پایم بشکنم و بلند بلند به صدام مرگ می‌گفت و درود بر خمینی را می‌گفت و سرباز را هم مجبور می کرد که بگوید.

من از صحبت‌های محمدرضا و سرباز عراقی تعجب کردم که این چه رفتاری است. وقتی سرباز عراقی از اتاق خارج شد به محمدرضا گفتم: مگر این سرباز را می‌شناسی که اینقدر راحت با او حرف می‌زدی؟. گفت: نه. گفتم: پس با چه جرأتی اینگونه صحبت می‌کردی؟. گفت: من از کسی ترسی ندارم. به عراقی‌ها گفته‌ام که پاسدار هستم. این عراقی‌ها هستند که باید از من بترسند.

آنها اسیر ما هستند نه ما اسیر اینها. همنیطور که صحبت می‌کرد من با خودم گفتم گفته بودن موجی، ولی ندیده بودم این موج با این اسیر ایرانی چه کرده است.

من محمد رضا هستم

با توجه به داروهایی که خورده بودم به خواب رفتم. نمی‌دانم چه مقدار زمان بود که ناله‌های محمدرضا از خواب بیدارم کرد. پرسید چه شده؟ گفت: درد دارم. بر روی تخت نشسته بود و از درد به خودش می‌پیچید و عراقی‌ها را صدا می‌کرد که کمکش کنند. پرستار آمد و آمپولی به او زد و رفت.

اسمش را تازه پرسیدم و سعی کردم او را بیشتر بشناسم که گفت:اسمت چیست؟ گفتم:حسین.گفت: حسین من زنده نمی‌مانم جراحت من بسیار زیاد است. من را فراموش نکن. من محمدرضا پاسدار و بچه شهر قم هستم. اجازه ندادم حرفش تمام شود و صورتم را برگرداندم و گفتم: لطفا بگیر بخواب… . دوست ندارم در این مورد حرفی بشنوم چون از حرف‌های محمدرضا دلم به یکباره گرفت.

غروب بود، اسارت بود، جراحت بود و اینها خودش به اندازه کافی دلگیر بود و دیگر توان تحمل شنیدن وصیت نداشتم.

با این سخنان محمدرضا، چشمانم را اشک گرفت. من که فقط 14 سال سن داشتم، درد جراحتم را فراموش کرده بودم و اشک می‌ریختم. به حال تنهایی وغربت گریه می‌کردم. آنقدر آگاهی و پختگی مردانه را نداشتم که دل کوچکم بتواند این همه غم را تحمل کند و در همان حال اشک و غم به خواب رفتم و ساعت‌ 3 صبح بود که با ناله‌های محمدرضا از خواب بیدار شدم.

گفتم: محمد چیه هنوز که نخوابیدی؟

گفت: من که گفتم درد دارم…

کاری از دستم ساخته نبود و فقط نگاه به او می‌کردم که درد می کشد. پرستار مجددا آمد و به محمدرضا آمپول آرام‌بخش زد و رفت. بعد برای آرامش خودم با محمدرضا شروع به صحبت کردن کردم. البته چیز زیادی از آن حرف‌ها یادم نمی‌آید ولی مهمترین حرف‌ها این بود که چرا اینقدر راحت حرف می‌زنی؟ چرا فکر می‌کنی گفتن این حرف‌ها به عراقی‌ها شجاعت است؟ فکر نمی‌کنی کمی با احتیاط رفتار کنی بهتر است؟!

فرار کن

محمدرضا گفت: چرا. حق با تو است اما من با همه فرق دارم. من بزرگ نشدم که بترسم. بزرگ نشدم که اسیر باشم. من اگر پاهایم توان راه رفتن داشت همین سرباز عراقی را مجبور می‌کردم تا من را فراری دهد.من در اسارت یا می‌میرم یا فرار می کنم و از تو هم می‌خواهم که تا توان پاهایت هست در اسارت نمان و فرار کن. من واقعا نمی‌ترسم ! من بازیگر نیستم. من از دشمن ترس ندارم. من اسیر نیستم. چند بار این جمله را گفت که تا پاهایت توان حرکت دارد فرار کن و اینجا نمان.

محمد رضا با بدن لخت هم سرما را تحمل کرد هم درد را

صبح شد. ما را توسط یک اتوبوس (آمبولانس) به زندانی در یک پادگان نزدیک شهر بغداد بردند که فکر می‌کنم پادگان نیروی هوایی بود. چون دائما صدای بلند شدن و فرود هواپیماهای جنگی شنیده می‌شد. همان شب اول، محمد رضا از درد بی‌تاب شده بود. من و هم سلولی‌هایمان با داد و فریاد سرباز عراقی را صدا می‌کردیم تا کمک کنند و بعد از کلی داد و فریاد یک سرباز که روپوش سفید در دستش بود آمد و از پشت همان میله‌ها یک مسکن به محمدرضا تزریق کرد و رفت.

محمدرضا لباس به تن نداشت و تمام شکمش رد بخیه داشت. فکر می‌کنم که تمام معده و روده‌هایش به هم پیچیده بود. باز هم در زندان حرف‌های قبلی را تکرار کرد و داشت مشخصات خودش را می‌گفت که من اجازه ندادم حرف بزند و خواهش کردم که تمامش کند.

نیمه‌های شب بود. خواب بودم که با یک ضربه بیدار شدم. محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست محمدرضا نزدیک به نرده‌های درب زندان.

مقداری پنبه خون‌آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ بود که بوی بدی می‌داد. محمدرضا از من خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد محمدرضا شدم آنقدر جراحتش زیاد بود که دفع از طریق شکم انجام می‌شد.

با خودم گفتم در داخل شکم محمدرضا همه چیز جابجا شده است ولی سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن بسته به خارج سلول دوباره خوابیدم.

فردای آن روز ما را به محوطه زندان بردند. محمدرضا چون توان حرکت نداشت در همان پتویی که از بیمارستان با آن حمل شده بود داخل سلول بود که چند نفر او را بلند کردند و بیرون آوردند. محمدرضا در محوطه لخت بود و لباس نداشت و سرمای هوا او را اذیت می‌کرد ولی ناله‌اش به خاطر سرما نبود. درد جراحاتش بود. احتیاج به عمل جراحی داشت و مراقبت‌های پزشکی.

زخم‌های من کم بود و می‌شد آن‌ها را تحمل کرد ولی محمدرضا خیلی اذیت شده بود. تا ساعت 11 قبل از ظهر در همان جا بودیم و باز هم به محمد مسکنی زدند و داخل آمدیم. کمی غذا آوردند ولی محمدرضا چیزی نخورد و خیلی زود تاثیر مسکن تمام شد و ناله‌هایش شروع شد اما نه مثل دیروز. چون خیلی ضعیف شده بود و توان ناله نداشت.

تشنه رفت

ساعت 10 شب بود که محمدرضا دیگر کاملا بی‌حال شده بود و توان ناله کردن هم نداشت.به من نگاه کرد و گفت:حسین یادت نرود که من بچه قم بودم و چگونه جان دادم.بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی تشنه هستم.من به چشمانش که می‌گفت آخرین لحظات زندگی‌ام هست نگاه می‌کردم. صدایش خیلی آهسته شده بود. قبلا صدایش رسا و بلند بود ولی دیگر خبری از آن صدا نبود. قابلمه‌ای که در آن آب بود را به سمت محمدرضا بردم.

همه اسرای سلول بیدار بودند و با نگرانی به محمدرضا نگاه می‌کردند.کسی حرفی نمی‌زد.همه به این نتیجه رسیده بودند که او دیگر زنده نخواهد ماند. ظرف آب را تا نزدیکی‌اش بردم.خودش را جلو کشید تا آب را از من بگیرد.دستش را بر لبه قابلمه گذاشت، دهانش را باز کرد تا آب بنوشد اما یکی از بچه‌ها ظرف آب را کنار زد و گفت:نه،اجازه ندهید آب بخورد. جراحاتش زیاد است و برای زخمهایش خوب نیست. این حس به همه بچه‌ها دست داده بود که محمدرضا لحظات آخر عمرش است بنابراین با صدای بلند گفتند:نه،نه.اجازه بده تا آب را بنوشد.

هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمی‌کنم که یک دست محمدرضا به قابلمه محکم چسبیده بود و به سمت دهانش می‌کشید و آن برادر اسیر که بچه فریدونکنار بود و اسمش را به خاطر ندارم سمت دیگر قابلمه را،تا او آب نخورد.

فکر می‌کنم این حالت شاید 50 ثانیه زمان هم طول نکشید که دست محمدرضا از قابلمه جدا شد و پیکرش بر زمین افتاد. با نارحتی به آن برادر گفتم خوب شد آب ندادی و او شهید شد؟. در جواب گفت:من قصد اذیت نداشتم.آب برای جراحاتش خوب نبود.آن برادر از ما بزرگتر بود و تجربه بیشتری داشت. می‌دانست که خوردن آب برای جراحات خوب نیست ولی ما بر اساس احساس‌مان می‌خواستیم عمل کنیم نه بر اساس تجربه.البته حق با ایشان بود و کارش درست بود. به هر حال محمد لب تشنه شهید شد و تا صبح پیکر مطهرش در کنار ما بود.صبح او را بردند.

از مهمترین چیزهایی که فراموش نکردم و به خاطر دارم این است که اولا فامیلی محمد رضا را در طول اسارت نمی‌دانستم به همان دلیل که گفتم. فقط می‌دانستم که اسمش محمدرضا،پاسدار و بچه قم است. چون چند بار این را به من گفت و وقتی از اسارت آزاد شدیم چون تنها کسی که بعد از اسارت و در دوران اسارت با من بود برادر بزرگوارم آقای محسن میرزائی بود ایشان پیگیری کردند و مادر این شهید بزرگوار ار پیدا کردند و نحوه شهادت را برایشان گفتند.

محمدرضا شفیعی در شب عملیات کربلای 4 با اصابت تیر دشمن به ناحیه شکمش مجروح می‌شود و چون همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند، به دست عراقی‌ها اسیر می شود. 11 روز در اسارت به سر می‌برد و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه بعثی‌ها به شهادت می‌رسد و همانجا در کربلا دفنش می‌کنند.

صدام در مورد محمد رضا چه گفت؟

بعد از 16 سال پیکر محمدرضا را سالم از خاک در آورده بودند اما صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود.پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود،ولی سالم مانده بود.حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند تا استخوان‌های پیکرش هم از بین برود ولی باز هم سالم ماند. وقتی گروه تفحص پیکر محمدرضا را تحویل می‌گرفتند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه ‌کرده و گفته:ما چه افرادی را کشتیم!.

راز سالم ماندن پیکر محمد رضا

مادر شهید می‌گوید: در زمان موقع دفن پیکر محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:« شما می‌دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود. » ولی حاج حسین گفت:«راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی‌شد،مداومت بر غسل جمعه داشت، دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می‌شد، ما با چفیه‌هایمان اشک‌مان را پاک می‌کردیم ولی ایشان با دست اشک‌هایش را می‌گرفت و به بدنش می‌مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می‌آوردند،ایشان آب را نمی‌خورد و آن را برای غسل نگه می‌داشت. »

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:45:00 ب.ظ ]  



  یا ابا عبدالله ...

به نام خداوند حكيم »»»

 

طرف اومد جلو بهم گفت:

مگه شما نمی گین سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم؟

 گفتم:

 بله می گیم. حالا منظورت چی هست از این سوال؟

 گفت:

 پس چرا این همه محکم به سینه خودتون می کوبید؟

 باید دشمنای امام حسین رو محکم بزنین…

 بغض گلوم رو گرفت، گفتم:

 آخه دم دست ترین دشمن امام حسین هوای نفس خودمونه

 ما به سینه مون می کوبیم تا اول از همه خودمون رو سرزنش کنیم که چرا

 نتونستیم سربازی باشیم برا پسرش صاحب الزمان…

 ما قبل از هر دشمنی می خوایم با هوای نفسمون بجنگیم…

شمر نمازش را می خواند…

روزه اش را هم می گرفت…

آشکارا هم فسق و فجور نمی کرد…

و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود…

معاویه و ابن زیاد و عمر سعد هم همین طور…

یادمان باشد…

زیارت عاشورا که می خوانیم…

وقتی که رسیدیم به “لعن الله…” هایش…

لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:

نکند این “لعن الله…” شامل حال ما هم بشود؟؟؟

مایی که گاه خودمان را

ارزانتر از شمر و عمر و ابن زیاد می فروشیم…
 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1395-07-07] [ 06:49:00 ب.ظ ]  



  دنیا ..... ...

 

به نام حق »»»

 

 این روز ها و شب ها چه شوریست…

بوی حسین فاطمه می آید…

تکیه ها آماده شده…

خیمه ها برپاست…

لباس مشکی ها آماده است…

روضه خون ها آماده اند…

عزاداران حسینی آماده اند…

لطمه زنها و زجه زنها بی قراری می کنند…

همه چی آماده است…

ولی جای کسی خالی است….

جای خالی که خیلی ها حسش نمی کنند….

شما می دونید جای کی خالیست….

*جای مهدی فاطمه(عج)*است…

ایها الناس هنوز یک پسر فاطمه زنده است….

عاشورایی دیگر در راه است…

عباس مهدی کجاست.؟

علی اکبر مهدی کجاست؟

این روز ها که روز شمار محرم و صفر را می گوییم…

کاش یک نگاهی به روز شمار غیبت مهدی فاطمه بیاندازیم…

۱۱۱۴سال شمسی و ۸ماه و ۸روز

ای کاش الان که به استقبال تاسوعا و عاشورا می ریم

به همین زودی ها به استقبال مهدی فاطمه برویم

ای کاش….

یعنی می شود حر مهدی شد….؟

ﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﺣﺮ ﺑﻦ ﯾﺰﯾﺪ ﺭﯾﺎﺣﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺴﺖ… ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ
ﮐﺴﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ.

و ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺩﻋﻮﺗﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻫﺒﺮﺷﺎﻥ ﺷﻮﺩ…

ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﯿﺮ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩ…

چه کسی ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﺭﺳﺪ؟
ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﺭ ﺍﺑﺘﻼﺳﺖ…

ﺑﺎ ﻫﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﭼﻬﺮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ،

ﭼﻬﺮﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮕﻔﺖﺯﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ…!
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﺧﺮﺩﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ؟

ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ، ﺑﻪ ﺗﻘﺮﺑﺖ،

ﺑﻪ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﺖ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﮐﻨﯽ . ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﺗﻌﻬﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﻤﺎﻧﯽ، ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯽ، ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻭﺩ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻃﻠﺐ ﮐﻨﯽ…


ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﻧﯽ ﺍﺳﺎﻟﮏ ﺣﺴﻦ ﺍﻟﻌﺎﻗﺒﻪ ﻭ ﺍﻻﺧﻼﺹ ﻓﯽ النیة….

الهي آمــــــــــين…التماس دعـــــــــــــــــــــا...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:47:00 ب.ظ ]  



  عباس ...

السلام علیک یا باب الحوائج ، یا قمر بنی هاشم

السلام علیک یا علمدار حسین  و سپهسالار کربلا

السلام علیک یا سقّای طفلان

سلام بر تو ای سمبل وفا، صفا، صداقت، شجاعت، مردانگی، دلیری و جوانمردی

السلام علیک یا ابوالفضل العباس

وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید ،

یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ، وزیر پرسید؟؟؟

یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟

یزید جواب داد ای نفهم این پرچم و نگاه کن تیکه تیکه شده همه جاش

ولی فقط جای دست عباس(ع) سالمه…

این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر به داداش وفادار بوده …

قربون داداشی برم که امان نامه رو ندید رد کرد ،

شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع)جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت ….

 امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟

حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید…

 دلت نلرزد عباس من ،دشمن هرچقدر هم که بزرگ باشد

کمتر و کوچکتر از ان است که دل عباس مرا بلرزاند…

عباس را پدر نام نهاد،چون میخواست شیر دژم باشی

و از بیشه ی ال الله حفاظت کنی و هم خاطره ی

عمویش عباس را زنده نگه داری…

ابوالفضل را هم پدر کنیه بخشید چرا که میخواست

پدر همه ی خوبی ها و زیبایی ها باشی…

اما ماه بنی هاشم را فقط پدرنگفت،هرکه روی ماه تورا دید گفت…

ماه که باشی گرگ ها هم به طمع به دست اوردنت سربلند میکنند…

ماه بنی هاشم که باشی ،شمرهم برایت امان نامه می اورد…

اب مهم نیست عباس جان و دلم…خودت را دریاب…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:38:00 ب.ظ ]  



  باید درست بگیم ...

اصطلاح غلط که به کار میرود:   

 ۱_ خدا بد نده!  

 این کلام اهانت به پروردگار  

است،زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:هیچ خوبی به شما نمیرسد 

 مگر از ناحیه ی خدا و هیچ بدی بشما نمیرسد مگر از  

ناحیه ی خود شما(و بخاطر اعمال خودتان است)
   

 ۲ _جوان ناکام! 

 این اصطلاح‌ عامیانه برای جوانهایی که 

 قبل از ازدواج از دنیا میروند بکار  

میرود ،درحالیکه ازدواج کام حقیقی یک انسان نیست 

 که اگر ازدواج نکرد به او بگویند  

ناکام ،بلکه کام حقیقی انسان رسیدن به مقام بندگی خداست و 

 استفاده ی خوب کردن از  عمر و فرصتی که خدا به او داده است 

 

 ۳_عیسی به دین خود، موسی به دین خود!  


این جمله معنای صحیحی ندارد، زیرا بین پیامبران خدا،  

 کوچکترین اختلافی نبوده و همه ی آنها   

عقیده ی یکسانی داشتند.   

 

 ۴_ ولش کردی به امان خدا!  

 
 این حرف کفر آمیز است ،زیرا اگر  

کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد 

 که غمی نیست بهتر است بجای این کلام  

گفته شود: ولش کردی به حال خودش!   

 

 ۵-  انسان جایز الخطاست!  

این حرف نیز غلط است  

،زیرا انسان برای خطا آزاد نیست.بهتر است بگوییم 

 انسان ممکن الخطاست، یعنی ممکن است خطا کند. 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[یکشنبه 1395-06-28] [ 06:52:00 ب.ظ ]  



  خدا چه شكليه ...

به نام   خــــــــدا »»»

 

 

لطفا از اين متن آسون نگذريد :

خدا چه شكليه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوألى كه براى اكثر مردم ، مسلمون و غير مسلمون ، كوچيك و بزرگ حتما پيش اومده !؟

اینه   كه خدا از كجا اومده ، الان كجاست ؟

از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده !؟؟

اگر شما هم دوست داريد جواب اين سؤالها رو بگيريد بايد بدونيد عقل و درك و


فهم ما قادر نيست به اون مرحله برسه ولى امام على (ع) در مقابل سؤال كفار راجع به خداوند به زيبايي جواب دادند

وهم ضعف و عدم درك ما از وجود خداوند را  شرح دادند …

سؤال كفار از امام على(ع)

در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟

امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از وجودامدن زمان و تاريخ و هرچيزى كه وجود داشته …

كفار گفتند  چه طور ميشود؟ !

هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده !؟
امام على (ع) فرمود :

قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟
گفتند ٢
امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟
گفتند ١
امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟
گفتند هيچ

امام فرمود چطورميشود عدد يك  كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل

ازخداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد ؟؟

كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته !؟

امام فرمود همه جا حضور دارد وبر همه چيز مشرف است …

گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى  !

امام فرمود :
اگر شما در مكانى  تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟

كفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات و ارض است نميشود همه جا باشد؟؟

كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟

چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟

امام فرمود خداوند خودش خالق خورشيد و نور است ايا شما قدرت طوفان و باد را نديده أيد؟

باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است در حالى كه قدرت مند است خداوند خود خالق باد است…

گفتند :خدايت را برايمان توصيف كن
از چى درست شده ؟ ايا مثل آهن سخت است ؟

يا مثل آب روان ؟ ويا از گاز است و مثل دود و بخار است !؟

امام فرمود :
ايا تا به حال كنار مريضى در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟

گفتند : آرى  بوده ايم و حرف زده ايم .

امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم بااو حرف زديد ؟

گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟!

امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم وحركت نبود؟؟

گفتند :روح  ، روح از بدنش خارج شد …

امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد؛ حال آن روح را كه جلو چشم شما

خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟


همه سكوت كردند …

امام على (ع) فرمود: شما قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا  بيرون أمده را نداريد؛

چطور قادر به فهم و درك  ذات أقدس احديت و خداى خالق روح هستيد…

بر گرفته از کتاب توحید نظری …نوشته حجت السلام شایان

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1394-07-14] [ 12:48:00 ب.ظ ]  



  مطلبي واقعا" خواندني : ...

یک تحقیق است بخوان خیلی جالبه

مطلبي واقعا” خواندني :

تعداد حروف مقطعه در قران 30 تا است:


الم . الم . المص .الر. الر. الر. المر. الر.‌ الر. کهيعص.طه. طسم . طس . الم.الم . طسم .

الم.الم. يس . ص . حم.حم.حم.حم.حم.حم.حم . ق . حمعسق ، ن

حروف مقطعه تکراري را حذف ميکنيم؛ 14 کلمه زير باقي مي ماند:

الم . المص . الر . المر . کهيعص . طه . طسم . طس . يس . ص . حم . حمعسق . ق . ن

مجددا حروف تکراري را حذف ميکنيم، باز14 حرف زيرباقي مي ماند :

ا . ل . م . ر . ص . ک . ع . ه . ي . ط . س . ح . ق . ن

وقتي حروف را به هم بچسبانيم جمله صحيح ومعني دارزير درست مي شود:

صراط علي حق نمسکه. يعني: راه علي حق است و ما به آن تمسک مي جوييم.

سجاده را دوست داشتم…

اسمش را گذاشته بودم…

«آغوش همیشه باز خدا»…

هر جا سجاده بود، میشد با خدا خلوت کرد…

حتی وسط صف نماز جماعت…

هنوز هم سجاده را دوست دارم…

اما یاد گرفتم برای خلوت کردن با خدا لازم نیست دنبال سجاده بگردم…

تمام زمین سجاده است…

روزگارتون پر از لحظه های دو نفری با خداوند…

 



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1394-07-13] [ 09:16:00 ب.ظ ]  



  در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!! ...


نکته اینه که ما این وسط میخوایم باخته باشیم ی عمر آتش برای خودمون بخریم…

یا پیروز ماجرا و اونی که به عشق امام زمانش از گناه گذشت؟

یوسف فقط یه زلیخا جلوش بود ،الان جلو جوونا هزاران زلیخاست…

جلو موسی یه فرعون بود،الان تو هر جامعه ای صدها فرعونه،صدها نمروده،صد ها قارونه

امروز دین داری مشکله؟؟؟

امام باقر فرمود: ای جوان،خودتو به کمتر از بهشت نفروش

سلمان علی دید وسلمان شد،پیغمبر دید و سلمان شد…

ما کیو داریم میینیم تو جامعه امروز

کوسلمان؟ کو مقداد،کو مالک

خودتونو ارزون نفروشین میدونم هرزگی زیاد شده.هرجا نگاه میکنی گناهه.

ولی تو این شرایط دین نگه داشتن خیلی ارزشمندتره ها!

واقعا شيطان را در شهر نمي بيني؟

اينجا! لاي كم فروشي هاي بقال محل! توي فحش هاي ركيك مرد همسايه؟

بين دست هاي گره خورده ي نامزدهاي بي شناسنامه؟

روي روسري هاي بادبرده ي دختركان بالا شهر!

تو واقعا صداي خنده هايش را نمي شنوي؟

لاي موسيقي هاي تند ماشين هاي شاسي بلند؟ توي دعواهاي بي انتهاي پدر و پسر گوشه ي خيابان؟

بين جيغ هاي پيرزن مال باخته!

تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمي بيني؟

نمي بيني دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزي كرده و بي آنكه من و تو بفهميم

“جاهليت مدرن” را برايمان سوغات آورده است؟

نمي بيني توي مدرنيته ي بي سرو ته مان چقدرهمه ديوارها را پر از شعارهاي جور واجور كرده؟

توي وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟

قلقلك دادن هايش را حس نمي كني؟

توي رخت خواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ وقت گاز دادن هاي پشت چراغ قرمز؟

زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت هاي ناجور اينترنت؟

نفوذش را نمی بینی؟

میان آيين هاي شيطان پرستان روشنفكر؟ روي تيزي چاقوهايشان موقع مكيدن خون هاي همديگر؟

او همين جاست. هرجا كه حق نباشد. هرجا كه خدا نباشد.

هرجا كه يادمان مي رود براي آمدن منجي مان و استقبالش كاري بكنيم!

واي! منجي ما چه حالي دارد وقتي به شيطان نخ مي دهيم…!؟

* ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید همانا او برای شما دشمنی آشکار است (بقره: 168)

اشتباه میکنند

این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است

نه ساپورت های رنگاوارنگ

نه انواع شلوارهای پاره

و مدل های موی غربی

و نه روابط نا مشروع و دزدی

این روزها

فقط

در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!!

حواست به مولا باشه !اللهم عجل الولیک الفرج…

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[شنبه 1394-07-11] [ 04:57:00 ب.ظ ]