مهدی سرش را پایین می­ اندازد و یک جفت کفش کهنه را می­گیرد سمت همسرِ برادرش و می­ گوید :

« این کفش­ ها داستانی دارد. قبل از من شش نفر این کفش ­ها را پوشیده­ اند و هر شش نفر شهید شده­ اند.آخرین شهید «مجید صدف ساز» بودکه گفت: نفر ششم است که این کفش ­ها را پوشیده است و قبل از او پنج نفر قبلی شهید شده ­اند. مجید، قبل از شهادتش کفش­ ها را به من داد و گفت که خودش شهید خواهد شد.»
 

همسر حاج­ محمد – برادر مهدی-  که هنوز حیران گفته­ های مهدی است ، کفش­ ها را می­گیرد و مهدی اینچنین ادامه می ­دهد: 
« من هم شهید می­ شوم. بعد از شهادتم ، کسی درب منزل را می­ زند و از شما می­ خواهد که کفش­ های مخملی را به او بدهید. کاری نداشته باشید که او کیست، فقط وقتی نشانی کفش ­ها را داد ، بدون هیچ پرسشی کفش ها را به او بدهید»

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت