...حسين بيشترين ياران خود را از دست داده بود، در بين شهدا جمال
دهشور را شناخت. روزهاي با او بودن را به ياد آورد. حالا او مانده بود و
قدوسي و حكيم با شش موشك باقي مانده. تان كها در دويست متري آ نها
بودند و ديوان هوار شليك م يكردند. تعداد سنگرها در حدي بود كه عراق يها
نم يدانستند آن سه نفر در كدام سنگر موضع گرفت هاند. دو تانك هم زمان جلو
كشيدند. حسين به قدوسي كه در بيست متري او سنگر گرفته بود، اشاره كرد
كه ه مزمان شليك كند. گذاشت تان كها نزديكتر شوند. كلاهك تانك را نشانه
رفت و سپس شليك كرد. آتش از درونش زبانه كشيد.
دود و آتش دشت هويزه را فرا گرفت. هوا خفه و خاك آلود بود، شبيه
روز عاشوراي كربلا. غبار نشست رو دانه هاي درشت عرق صورت حسين.
بوي باروت چنگ م يانداخت بر سين هاش. به سرفه افتاده بود. لباسش پر بود از
لك ههاي خون شهدا. شليك تان كها تمامي نداشت. حسين بي اعتنا به تان كها از
جا كنده شد. خسته، ولي قرص و محكم. گلول هها مثل تگرگ درشت م يباريدند
رو سرش. حالا فقط سنگر قدوسي بود كه هنوز مقاومت م يكرد. حسين قد بلند
جان گرفت. رديفي از عراق يها را به رگبار « الله اكبر » كرد و نعره كشيد. با اين
بست. عراق يها جا خوردند. افتادند به جنب و جوش. حسين از خاكريز بيرون
زد. دويد طرف دشمن، يكه و تنها. با تمام قدرت بازويش نارنجك را پرت كرد
طرف عراق يهايي كه عقب م يرفتند. نعره يك عراقي پيچيد تو صداي انفجار
ديوانه »: نارنجك. قدوسي دويد طرفش. چنگ زد به بازويش و فرياد كشيد
حسين رنگ به صورت نداشت. قدوسي زل زد تو « شدي؟ برگرد تو سنگر
چشمهاي خست هاش. لبهاي ترك برداشته حسين به خنده باز شد. تشنه بود

چشمهاي پر از اشك قدوسي به خنده افتاد. دست حسين را گرفت و رفت تو
سنگر. دوباره از حسين جدا شد. از دو سنگر كه شليك مي كردند، توجه عراقي
ها بهتر پرت و پلا مي شد. فرمانده عراقي بدجوري پيله كرده بود به سنگر
قدوسي.يك هو سنگرش در خاك و دود گم شد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت