فروردین 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  


به نام خدا من مي‌خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشم و در راه رساندن نداي اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايم.


 جستجو 


 موضوعات 


 
  اعتکاف خود را فراموش نکن ! ...

چند سالی است که مراسم اعتکاف در جامعه ما رواج پیدا کرده است

و در روزهاي سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب،مردم گروه گروه به مساجد

 رفته و معتکف می شوند.راي اعتکاف باید سه روز، روزه بگیري، در مسجد بمانی

و مشغول عبادت باشی.اگر بتوانی در مسجدالحرام و در کنار کعبه به اعتکاف مشغول شوي


که ثواب بسیار زیادي دارد.مّا فکر کن، اگر بخواهی در مسجدالحرام معتکف شوي، باید صبر کنی


ا تا خدا توفیق سفر به مکّه را به تو بدهد.امّا آیا می خواهی کاري را به شما یاد دهم که ثواب اعتکاف


 در مسجدالحرام را داشته باشد؟!البتّه این نکته را بدان، کاري را که می گویم اگر انجام دهی،

ثواب شصت روز اعتکاف در مسجدالحرام را خواهی داشت؟

   پیامبر اسلام فرمودنداست:هر گاه براي برآوردن حاجت مؤمن، گام برمی داري،

بدان که این گام برداشتن نزد خدا بهتر از این که دو ماه در مسجدالحرام اعتکاف بنمایی»1

به  راستی که دین ما چه دین کاملی است؟در کدام مکتب می توانی ارزش کمک کردن


 به مردم را این قدر بالا بیابی!افسوس و صد افسوس که ما چقدر از دین واقعی فاصله گرفته ایم.
 
چند سال قبل، در مراسم اعتکاف چشمم به یکی از پزشکان افتاد ازبیمارستان مرخصی گرفته بود

و به عشق اعتکاف، به مسجد  آمده بوده او گفتم که وظیفه تو در حال حاضر، رسیدگی

 

ب به بیمارانی است که چند ماه است در نوبت می باشند تا با دستان باکفایت 

شما جراحی شوند،امّا یکباره بدون برنامه ریزي قبلی به اینجا آمده اي و همه

جراحی هاي خودرا لغو کرده اي، چه خبراست که می خواهی به خیال خود به خدا برسی!

رو کرده بود، می گفت که من باید به خدا برسم و از غیر او جدا شوم!

« عرفان » امّا چه کنم که پزشک ما به تازگی به آخر تا به کی در جامعه

 ما باید به خاطر فهم غلطِ دین به بیراهه کشیده شوند؟

خدا می داند بیمارانی که در این مدّت سه روز به خاطر مرخصی این پزشک،

عمل جراحیشان عقب افتاده بود، چقدر درد ورنج کشیده بودند!

من نمی گویم که پزشکان جامعه ما، مرخصی نروند، هر انسانی نیاز به استراحت دارد،

سخن من این است که ما عرفان را بدفهمیده ایم!کاش این آقاي پزشک می دانست

 

با کمک به بیماران خود می توانست چندین برابر این اعتکاف در مسجد ، به خدا

نزدیک شود!مگر ما ادّعا نداریم که پیرو اهل بیت(ع) هستیم و آنان سرمشق و الگوي ما هستند؟

آیا موافقید داستانی را از زندگی امام حسن(ع) براي شما نقل کنم:

بسیاري از مردم مدینه خود را براي اعتکاف در مسجد پیامبر آماده می کردند.

البتّه عدّه اي هم از اطراف براي انجام مراسم اعتکاف خود را به مدینه رسانده بودند.

در مسجد پیامبر بودم که دیدم امام حسن(ع) به مسجد آمدند و در گوشه اي از

مسجد اعتکاف خود را شروع کردند.من بسیار خوشحال شدم که امسال می توانم

در این مراسم در کنار امام حسن(ع) باشم و از فیض حضور آن امام همام استفاده کنم.
 
براي همین خود را کنار امام رساندم و خدمت آن حضرت عرض سلام و ادب نمودم

و با کسب اجازه در جوار ایشان معتکف شدم.حال و هواي امام(ع) در موقع دعا و نماز براي

من بسیار دلنشین بودو روح من همواره غرق در عظمتی بود که در کنار ایشان حضور داشتم.

 امام(ع) همواره مشغول دعا و راز و نیاز با خدا بودند و براي تک تک لحظه هاي خود برنامه داشتند.

آن مرد کیست که سراغ امام حسن(ع) را از همه می گیرد؟ او چرا این قدر نگران و مضطرب است؟

او به کنار امام(ع) آمد و گفت: اي پسر رسول خدا! چند ماه قبل پولی را از فردي قرض گرفتم

و به او قول دادم که سر موعدپول را به او برگردانم، امّا چند روز از موعد گذشته است و من

نمی توانم قرضم را ادا کنم براي همین آن فرد تصمیم گرفته است مرا زندان نماید، آیا می شود شما
 
 بیایید با او سخن بگوید تا او به من چند روزي مهلت دهد تا بتوانم آن پول را فراهم نمایم.

امام با شنیدن سخن آن مرد از جا برخاست و به سوي در مسجد حرکت کرد.چون شخص معتکف

جز براي انجام کارهاي ضروري نباید از مسجد خارج شود و این کار هم کار چندان ضروري نبود براي
 
همین خیال کردم که امام(ع) فراموش کرده است که در حال اعتکاف است،

 پس به سوي ایشان رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا! آیا شمافراموش کرده اید که

در حال اعتکاف هستید؟امام(ع) نگاهی به من کرد و فرمودند: نه فراموش نکرده ام، امّا من از

 پدرم شنیدم که از جدّم رسول خدا روایت کرد که هرکس براي رفع مشکل برادر دینی خود

قدم بردارد مثل این اس تکه خدا را نُه، هزار سال عبادت کرده باشد، آن هم عبادتی که

شب ها تا به صبح در حال نماز و روزها روزه دار باشد.2
  بعد امام(ع) با سرعت از مسجد پیامبر خارج شد تا مشکل آن بنده خدا را برطرف کند.

من در مسجد ماندم و فکر کردم که در این اعتکاف سه روز، روزه می گیرم و نماز می خوانم

امّا اگر یک حاجت برادر مؤمن را ادا می کردم به اندازه هزار سال عبادت نزد خدا ثواب داشتم.

بایک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که اگر مشکلی از برادر مؤمن خود

برطرف می کردم به فرموده رسول خدا ثوابمن 118 هزار برابر بیشتر از سه روز اعتکاف بود.

 

1 : هفت شهر عشق: نگاهی نو به حماسه عاشورا (این کتاب در چاپ اول در هفت کتاب چاپ شد، در چاپ دوم به بعد
در یک جلد چاپ شد).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1396-01-21] [ 07:39:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

 

*طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش.

 

*این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.

 

*توی زندگی اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف می کند.

 

کتاب سلام بر ابراهیم2

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:22:00 ب.ظ ]  



  شهید حسینعلی عالی ...

  

 

 حسینعلی عالی در ماه محرم سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در روستای «جهانگیر» شهرستان«زابل» متولد شد.         

تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را نیز در این شهرستان گذراند. با اوج‌گیری انقلاب، به همراه پدر و مادر و دیگر وابستگان در مبارزات علیه حکومت استبدادی شاه شرکت فعال داشت. عشق و علاقه عجیبی به امام و انقلاب داشت و همین موجب شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن به عضویت بسیج در بیاید. او عاشق امام بود و همه را

به اطاعت از ایشان سفارش می‌کرد.با تهاجم نظامی عراق علیه ایران و آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که یک دانش‌آموز 14 ساله بود و جثه کوچکی داشت به جبهه رفت.حسین‌علی در کنار تحصیل،به ورزش کشتی نیز علاقه داشت و در هر دو زمینه موفق بود. او خیلی زود رسالت و توانایی خود را در جبهه شناخت و در واحد «اطلاعات-عملیات» لشکر «41 ثارالله» استان کرمان فعال شد و در عملیات‌هایی همچون «والفجر8»، «کربلای1» و «کربلای5» حضور یافت.

.

 

شهید عالی نفر اول نشسته از راست

 

مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری،اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود و همین ویژگی‌ها موجب شد تا در19 سالگی در عملیات «کربلا5» از سوی حاج قاسم سلیمانی مسئول محور عملیات لشکر ۴۱ ثارالله به او سپرده شود. قدرت فرماندهی خوبی داشت. ادب و رفتاش باعث جذب رزمندگان به او شده بود. در انجام فرایض و عمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود

 

تا اینکه در شب نوزدهم دی‌ماه 1365 در حالی که رزمندگان در منطقه «شلمچه» در حال عبور از زمینی پر از آب بودند،به موانعی همچون میدان مین و 100 متر سیم خاردار فرش شده بر زمین می‌رسند. تخریب چی سیم‌ها را می‌چیند که در همین لحظه دشمن منور هشدار دهنده را شلیک می‌کند. در این درگیری گلوله‌ای به پهلوی حسین‌علی برخورد می‌کند اما او برای اینکه رزمندگان دیگر بتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خط دشمن شکسته شود خودش را روی سیم خاردارها می‌اندازد.

 

برادر شهید عالی در خاطراتی روایت می‌کند: عملیات والفجر8 بود،بر اثر بمباران شیمیایی دشمن تعدادی از رزمنده‌ها زیر آوار ماندند، حسین‌علی بدون توجه به گازهای شیمیایی سریع به طرف بچه‌ها رفت، من نیز به دنبالش رفتم، به سختی بسیجی‌ها را بیرون آوردیم. وقتی از محوطه خارج شدیم حالت تهوع و سرگیجه شدید به ما دست داد. تمام صورت برادرم سوخته بود. ما را به بیمارستان «بوعلی» تهران اعزام کردند. مصدومیت حسین از ناحیه چشم بیشتر از دیگر اعضای بدنش بود، اما باز می‌خندید. در حالیکه نگرانش بودم و به استقامت او در برابر آزمایش‌های الهی غبطه می‌خوردم او با دیدن ناراحتی من مرا به صبوری دعوت کرد و گفت:«اینها نعمت‌های الهی هستند، از این نعمت‌ها استفاده کنید، این بالاترین افتخار است،‌ اگر خداوند شهادت را نصیب ما نکرد، همین که جراحتی از جنگ داشته باشیم، بالاترین افتخار برای ما است.

  

حسینعلی از کودکی دوست داشت پزشک شود. یک روز به او گفتم: «جبهه بس است، تو که می‌گفتی می‌خواهی پزشک یا دندانپزشک شوی،‌ پس درست را بخوان، می‌دانی مردم می‌گویند شما برای فرار از درس به جبهه می‌روید». نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد: «جبهه به ما نیاز دارد، ‌دین و شرف ما در هجوم دشمن قرار گرفته. وقت آن نیست که من فقط درس بخوانم، انشا‌ءالله جنگ که تمام شد، با خیال راحت درس می‌خوانم برای من اصلاً مهم نیست،‌ بگذار هرچه می‌خواهند بگویند، وقتی امام می‌گوید رفتن به جبهه وظیفه است، نباید انسان کلاه شرعی درست کند و به بهانه تحصیل جان خود را حفظ کند.

وقتی حسینعلی در سال 1364 در سال چهارم رشته علوم تجربی ثبت نام کرد، خیلی خوشحال شدم چون فکر کردم دیگر به جبهه نمی‌رود اما دوباره به جبهه رفت. چندماه بعد درست در نیمه فروردین ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهایی خرداد و آزمون سراسری دانشگاه آماده نبرد شد. وقتی کارنامه سازمان سنجش به دستم رسید، باورم نمی‌شد، تمام نمرات حسینعلی بدون استثنا رضایت‌بخش بود، او با این کار نشان داد که یک رزمنده می‌تواند در دو جبهه مبارزه کند.

 

شهید مرتضی بشارتی از همرزمان شهید حسین‌علی عالی نیز درباره به یقین رسیدنش در قنوت نماز می‌گوید:«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.»

من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و…» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»

یکی از همزمان شهید عالی می‌گوید: شب عملیات «کربلای5»   حاج قاسم سردار سلیمانی با دوربین دید در شب رزمندگان را نگاه می‌کرد و مرتب به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شد. بعدها سردار سلیمانی درباره این شب روایت کرده است:« دلهره عجیبی پیدا کردم چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می‌دیدم و مرتب متوسل به به حضرت زهرا (س) می‌شدم که عملیات لو نرود.»

شهید حسین‌علی عالی در یکی از نیایش‌هایش خواسته است: «خداوندا! می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم .»

فرازی از وصیت‌نامه:

خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان.

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:20:00 ب.ظ ]  



  شهید جهاد مغنیه ...

 

 

   

تولد :سال 1991 در “طیربا” لبنان
شهادت :18 ژانویه 2015
نحوه شهادت :ایشان مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان بود که در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنیطریه سوریه مورد حمله تروریستی اسرائیل قرار گرفت و شهید شد. شهید جهاد عماد مغنیه، چهارمین شهید از خانواده مغنیه می باشد
خاطره ای زبان مادربزرگ شهید:
یازدهم ژانویه، یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، خانواده‌ی شهید عماد مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه‌ی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همه‌ی بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همه‌‌ی نوه‌ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه‌ای دارند. همه‌ی نوه‌ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه.. جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفته‌ی آینده می‌گویم.» همه‌ی نوه‌ها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض می‌کند. بعضی‌ها می‌گفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی می‌گفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته‌ی بعد به همه می‌گوید. درست یک هفته‌ی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند. طرح جهاد “شهادت” بود.
ان شاالله شفاعتمون کنن…

:’(

اللهم ارزقنا شهادت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:12:00 ب.ظ ]  



  تصاویر از كانال كميل و شهدا ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-01-11] [ 09:46:00 ب.ظ ]  



  دو دوست ...

با يك صداي انفجار، ابراهيم ي كباره از جا بلند شد. از لب هي كانال بالا

رفت و زمين منطقه را تا تپه دوقل وها بررسي كرد. بعد چند نفر از بچههايي كه

سابق هي عملياتي داشتند را صدا كرد.

آ نها آمدند و ابراهيم گفت: براي عقبنشيني و رفتن به کانال اول و بعد

از آن، رسيدن به نيروهاي خودي، چار هاي جز تنها گذاشتن مجروحان نيست.

نيروهاي سالم بايد پس از خروج از کانال، در ميان ميادين مين و سيم

خاردارها حدود چهارصد متر سين هخيز بروند. آ نوقت اگر بتوانند از انفجار

مي نها و آتش مرگبار چهارلو لها و تيربارهاي دشمن نجات پيدا کنند، به

کانال اول ميرسند.

بعد از گذشتن از کانال اول، بايد هفتصد متر دوباره سينه خيز بروند تا

نزديك تپ ههاي دوقلو برسند.

بعد هم بايد دويست متر با سرعت بدوند تا به پشت تپ ههاي دوقلو برسند.

يک طرف اين تپ هها در تصرف دشمن است و طرف ديگرش در دست

نيروهاي خودي، بچ هها بايد مواظب آتش دشمن هم باشند. آ نها روي تپ هها

هستند.

ابراهيم اين حر فها را زد و گفت : برويد و بچ ههاي سالم را توجيه كنيد.

طبق آنچه ابراهيم م يگفت: با رسيدن به اين تپ هها، م يشد به نجات يافتن اميدوار

بود، اما طي اين مسير، تنها از کساني بر م يآمد که چالاک و سر حال باشند،

نه کساني که چهار روز، نه آب و غذا خورد هاند و نه توانست هاند خوب بخوابند

و علاوه بر اين، با دشمن در سخ تترين شرايط روحي و رواني جنگيد هاند.

ابراهيم هم به قصد احوا لپرسي و د لجويي از مجروحان از جا برخاست.

به هر مجروحي که م يرسيد لحظاتي را در کنارش م ينشست و او را نوازش

م يکرد و با او صحبت م ينمود.

من هم در كنار ابراهيم بودم. چند متر جلوتر به يک گروه کوچک دونفره

رسيد و كنار آ نها نشست.

يکي از آ نها نوجواني کم سن و سال بود که به ديوار هي کانال تکيه داده بود.

ديگري اما آرام بر روي پاهاي رفيقش خوابيده بود. ابراهيم کنارشان نشست.

نوجوان به احترام ابراهيم ني مخيز شد. ابراهيم از حال رفيقش جويا شد.

نوجوان خيلي آرام اما محکم پاسخ داد: دوستم لحظاتي پيش مهمان خدا شد.

بعد هم آرا مآرام صورت او را نوازش داد. ابراهيم خم شد و بر گون ههاي

خاک گرفته و خو نآلود آن شهيد بوسه زد. ديگر انگار رمقي براي برخاستن

نداشت. به آرامي پيكر شهيد را برداشت و به كنار بد نهاي مطهر شهدا برد.

بعد برگشت و نوجوان را در آغوش کشيد. رزمند هي نوجوان گفت: «من و

رفيقم از بچگي با هم بزرگ شديم، با هم به مدرسه رفتيم. وقتي جنگ شروع

شد، با تلاش و کوشش بسيار توانستيم مدرسه را رها کرده و به جبهه بياييم. ما

را به همين گردان كميل معرفي کردند.

گردان ما قبل از حضور در اين عمليات، هجده روز در منطق هي فکه در

خط پدافندي حضور داشت. حتي آنجا توانستيم يازده نفر از نيروهاي دشمن

را اسير بگيريم. بعد از تمام شدن مأموريت، گردان را به چنانه آوردند تا از

آنجا براي استراحت به دوکوهه منتقل کنند و به مرخصي برويم.

صبح وقتي که در چنانه براي رفتن به دوکوهه آماده شديم، ثاب تنيا هم هي

ما را جمع کرد و گفت: «قرار است چند روز ديگر در اين منطقه عمليات

شود، فرمانده لشکر از من خواسته به خاطر آمادگي رزمي گردان، در اين

عمليات شرکت کنيم. امام )ره( منتظر نتيج هي مطلوب اين عمليات است. اگر

خسته نيستيد، در اين عمليات خ طشکن باشيم. »

هرچند بچ هها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امكانات در

بيابا نهاي چنانه بخوابند و براي رسيدن و ديدار با خانواد ههايشان لحظ هشماري

م يکردند، اما شيريني شاد کردن قلب امام )ره( چيز ديگري بود.

هم هي بچ هها قبول کردند در اين عمليات به عنوان خ طشکن وارد شوند.

بعضي از آ نها هما نجا، در هواي سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت

کردند و براي عمليات آماده شدند. »

ابراهيم به حر فهاي اين نوجوان گوش كرد. بعد سكوتي عجيب بين

ما حاكم شد. انگار بر هم هي رزمندگان مکشوف شده بود که مانند مولا و

سرورشان حسين 7، رسالتي بزرگ و سنگين بر دوش دارند. خون مطهر

حضرت سيدالشهدا 7 در سال 61 هجري قمري اسلام ناب محمّدي 9

را بيمه کرد و ه ماينک پس از گذشت 1342 سال 1 و در سال 1361 هجري

شمسي، عل ياکبرهاي خميني م يخواهند با اهداي خون خود اسلام ناب

محمدي 9 را در مقابل اسلام آمريکايي بيمه کنند.

تنها خون م يتواند سال 61 هجري شمسي را به سال 61 هجري قمري 2 پيوند

دهد. و چه افتخاري از اين بالاتر که خون گردان دلاور کميل، پيونددهند هي

اين ارتباط آسماني باشد.

سکوت همه جاي کانال را فراگرفته بود. ابراهيم بلند شد و حرکت کرد تا

به نگهبا نهاي کانال سر بزند.

1. عمليات والفجر مقدماتي در سال 1403 هجري قمري صورت پذيرفت.

2. 1361/1/10 هجري قمري تاريخ شهادت امام حسين 7 م يباشد.

منبع:راز كانال كميل

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:38:00 ب.ظ ]  



  قصه‌ی آخرین زیارت ...

قصه‌ی آخرین زیارت
شهید حاج احمد متوسلیان



«… آن شب توی حرم خانم زینب (سلام الله علیها)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان صبح، یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این حاج احمد، حاج احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح که دیدیم حاجی با نگاهی متعجب و حیرت‌زده آمد طرف‌مان و گفت: شما هم  او را دیدید؟

گفت: چه کسی را می‌گویید؟

حاجی انگار فهمید ما فرد مورد اشاره‌‌ی او را ندیده‌ایم. گفت: همان سپاهی را می‌گویم.

با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب این‌طور منقلب و آشفته‌اید؟

حاجی گفت: از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچّه‌هایی که رفته بودند، خصوصاً هوای «محمّد توسّلی» دست از سرم برنمی‌داشت. سرانجام به جدّه‌ی سادات متوسّل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: برادر احمد؛ بی‌تابی نکن، به پایان انتظارات، مدّت زیادی نمانده!»[۱]

در هاله‌ای از غبار، ص ۱۹۴٫

 


[۱]. نوار مصاحبه‌ی اختصاصی حسین بهزاد با سردار سرتیپ احمد حمزه‌ای، تهران، اردبهشت ۱۳۷۲٫

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1396-01-07] [ 09:37:00 ب.ظ ]  



  بوی امام زمان ...

خاطرم هست که هفته‎ای برای عرض ارادت به شهدا، همراه احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. در لابه‎لای صحبت‎های احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‎شناختیم. همان‎جا نشستیم. فاتحه‎ای خواندیم. امّا احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!

در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: احمد آقا آن شهید را می‎شناختی؟ پاسخ داد: نه!

پرسیدم: پس برای چه سر مزار او آمدیم؟ امّا جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد! اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: این‎جا بوی امام زمان (عج) را می‎داد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.

منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۹۳٫

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:32:00 ب.ظ ]  



  صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی ...

پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهیم به حضرت زهرا سلام ‌الله علیها بود. هر جا می‌‌رفتیم حرف از ابراهیم بود.
خیلی از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفرینی‌های او را در عملیات تعریف می‌کردند که همه آن‌ها با توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام ‌الله علیها انجام شده بود.

به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر می‌زدیم از ابراهیم می‌خواستند که برای آن‌‌ها مداحی کند و از حضرت زهرا سلام ‌الله علیها بخواند.

شب بود. ابراهیم در جمع بچه‌های یکی از گردان‌ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آن‌ها چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.

ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، این‌ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی‌کنم!

هر چه می‌گفتم: حرف بچه‌ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده‌ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی‌کنم!

ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می‌دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه

من هم بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی‌دونه خستگی یعنی چی!؟ ابراهیم بچه‌های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا سلام ‌الله علیها!!

اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه‌ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم.

بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی‌داری به من کرد و گفت: می‌خواهی بپرسی با این‌که قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!

گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که… پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می‌گویم تا زنده‌ام جایی نقل نکن.

بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی‌آمد، اما نیمه‌های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام ‌الله علیها تشریف آوردند و گفتند:

نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم؛ هر کس گفت بخوان تو هم بخوان!

منبع: کتاب «سلام بر ابراهیم؛ شهید ابراهیم هادی»- انتشارات پیام آزادی، صص ۱۹۰-۱۹۱

به نقل از: جواد مجلسی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:30:00 ب.ظ ]  



  شهید مهدی زین الدین ...

 

صحبت های شهید مهدی زین الدین
در مورد حضور امام زمان عج


فوق العاده است….

حتما ببینید…
به شرط یک صلوات دانلود کنید

دانلود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 09:24:00 ب.ظ ]  



  با عشق تو به دوستانت نیکی می کنم ...


آیا دوست داري یک روز امام زمان(ع) خود را به خانه ات دعوت کنی و آن حضرت بر سر سفره تو بنشیند؟
آیا دوست داري به امام زمان(ع) خود هدیه اي بدهی و باعث خوشحالی آن حضرت شوي؟
اگر بشنوي که امام زمان(ع) مشکلی دارد، آیا هر کاري که از دستت برمی آید براي امام مهربان خود انجام نمی دهی؟
آیا دلت براي نجف و حرم حضرت علی(ع) تنگ نشده است؟
آیا آرزوي زیارت کربلاي امام حسین(ع) را به دل نداري؟
آیا نمی خواهی به کاظمین و سامرا بروي و قلب خودت را در آنجا صفا دهی؟
کدام شیعه است که چنین آرزوهایی را نداشته باشد؟
امّا دست ما کوتاه و خُرما بر نخیل!
چه کنیم که توفیق، یارمان نیست! ما کجا و حضور امام زمان(ع) در خانه ماکجا!
آیا می خواهی راهی یادت دهم که بتوانی به این آرزوها برسی!
1.« هر کس نمی تواند به زیارت ما بیاید، پس به زیارت دوستان ما برود » : این راه حلّی است که امام کاظم(ع) بیان کرده اند
امام زمان تو غایب است و نمی توانی او را ببینی، و او را زیارت کنی!
کربلا و نجف نمی توانی بروي، امّا می توانی همین الان به دیدن
یکی از دوستان خوبت بروي که عشق اهل بیت(ع) را به سینه دارد و باور کن اگر به دیدن او بروي مثل این است که به کربلا
رفته اي! مثل این است که امام زمان خود را زیارت کرده اي!
آیا می خواهی ادامه سخن امام کاظم(ع) را بشنوي؟
2.« هر کس نمی تواند به ما نیکی و احسان کند؛ به شیعیان ما نیکی کند » : آن حضرت فرمودند
مگر نمی خواهی به امام زمان(ع) خود خدمت کنی؟ مگر آرزو نداري امام زمان(ع) را مهمانِ خانه خود کنی؟
برخیز و چند نفر از فقرا را به خانه خود دعوت کن و آنها را بر سر سفره خود مهمان کن!
در جامعه ما چقدر افراد مؤمنی هستند که زیر بار قرض هستند، تو یکی از آنها را پیدا کن و قرض او را ادا کن!
باور کن که تو با این کار قلب امام زمان(ع) خویش را خوشحال کرده اي، و آن گاه خدا هم از تو خوشنود می شود و به تو
افتخار می کند.

1- بانوي چشمه: زندگی حضرت خدیجه(س)
2 - فریاد مهتاب: زندگی حضرت زهرا(س)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-01-04] [ 12:21:00 ب.ظ ]  



  آیا می خواهی خدا با تو سخن بگوید ...

 


خداي مهربان برنامه مشخّصی براي زندگی ما قرار داده است و اگر ما به دستورات خداوند عمل کنیم به سعادت دنیا و آخرت
می رسیم.
البتّه هر کار خوبی پاداش مخصوص خود را دارد براي مثال نماز ستون دین است و به عنوان معراج مؤمن معرّفی شده است.
آري، نماز رحمت خداوند را به سوي انسان نازل می کند و حتما شنیده اي که بهترین کارها نزد خدا، نماز می باشد. 1
امّا از شما چه پنهان من تا به حال ندیده و نشنیده ام که چون بنده اي نماز بخواند خود خدا با او سخن بگوید و به او وعده
بهشت بدهد.
شاید بگویی آخر مگر می شود که خدا به خاطر خواندن چند رکعت نماز با بنده اش سخن بگوید؟ شما چه نویسنده پر توقعی
هستی!
شاید حق با شما باشد این نمازهایی که
من می خوانم خیلی کار دارد تا مورد قبولِ درگاه خداوند قرار گیرد تا چه رسد که به خاطر این چند رکعت نماز، خدا با من
حرف بزند. امّا تو می دانی آرزو که بر جوان عیب نیست! در این دنیا هر کس آرزویی دارد ما هم یک بار هوس کردیم خدا
با ما سخن بگوید.
آیا شما به من کمک می کنید تا من به این آرزوي خود برسم؟
البتّه خودم هم خوب می دانم که این آرزوي بزرگی است امّا تو می دانی بزرگی انسان ها به بزرگی آرزوي آنها است.
بعضی ها آرزو دارند که خانه خوب، ماشین خوب و … داشته باشند، خوب قیمت آنها هم به اندازه قیمت آن خانه و ماشین و
… است.
امّا اگر من و تو آرزویمان، جذب مهربانی خدا باشد قیمت و ارزش ما به اندازه ارزش مهربانی خدا خواهد بود!
فکر می کنم که شما هم با من هم عقیده شده اید و می خواهید با هم کاري کنیم که خدا با ما سخن بگوید و مهربانی خویش
را به ما ارزانی نماید؟
آیا برخیزیم و صدها رکعت نماز بخوانیم تا به این خواسته خود برسیم؟ یا آنکه به مکّه سفر کنیم و حج بجا آوریم تا خداوند
با ما سخن بگوید؟
دوست من! آیا موافقی خدمت امام صادق(ع) برویم و از آن حضرت راهنمایی بخواهیم؟
آري، اعتقاد ما بر این است که سخن آن امام، می تواند سعادت و رستگاري را براي ما به ارمغان آورد.
وقتی به مسلمانی کمک کردي و مشکل او را برطرف کردي، خداوند با تو این چنین سخن » : آیا آماده اي سخن نور را بشنوي
2.« می گوید: پاداش تو بر من واجب است، من پاداش تو را بهشت قرار می دهم
عجب، کمک
به یک مسلمان این قدر پیش خدا ارزش دارد که وقتی او می بیند تو به برادر مسلمانت کمک کردي با تو سخن می گوید.
اي کاش ما گوش شنوا داشتیم و این سخن یار را می شنیدیم.
امّا اگر چه ما نتوانیم صداي خدا را بشنویم که با ما سخن می گوید امّا به فرموده امام صادق(ع) ایمان داریم و براي همین
وقتی یکی از افراد جامعه براي کاري پیش ما آمد ما به او کمک می کنیم و می دانیم که درست در همان لحظه خداوند با ما
سخن می گوید!

1- مهاجر بهشت: حوادث روزهاي پایانی زندگی پیامبر
2 - قصه معراج : حوادث و شگفتی هاي معراج پیامبر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 12:15:00 ب.ظ ]  



  وصیت نامه شهید احسان الله آطاهریان ...


شهید احسان الله آطاهریان

با دستی سلاح و با دستی قرآن ندای (هل من ناصر ینصرنی ) را که این خمینی زمان ،

این مرد خدا و این ابراهیم زمان و بر زبان جاری کرد جواب و پاسخ مثبت دهند.

محل تولد : جوسقان(طالقان)

 نام پدر: نجم اله

تاریخ تولد:01/12/1343

 رشته تحصیلی:اقتصاد

مدرک تحصیلی: دوم دبیرستان

وضعیت تأ هل :مجرد

  تاریخ شهادت :23/01/62

نام عملیات :والفجر یک

محل شهادت : فکه

آخرین مسئولیت در جبهه:امدادگر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1396-01-01] [ 05:42:00 ب.ظ ]  



  شلمچه ...

 

 

اينجا آيينه‌ي تجلي همه‌ي تاريخ است…

چه مي‌جويي؟ عشق؟ همين‌جاست…

چه مي‌جويي؟ انسان؟ اينجاست…

همه‌ي تاريخ اينجا حاضر است..

بدر و حنين و عاشورا اينجاست…

و شايد آن يار، او هم اينجا باشد…

اين شايد كه گفتم از دل شكاك من است كه بر آمد؛ اهل يقين پيامي ديگر دارند

 

 

راهيان كربلا را بنگر و به ياد آر ورق‌پاره‌هاي تقويم تاريخ را

كه مي‌گويد هزار و سيصد و چهل و پنج سال است كه از عاشورا مي‌گذرد.

و تو از خود مي‌پرسي: پس اين‌همه شور و اشتياق و اين‌همه شتاب در اين راهيان شيدايي كربلا از چيست؟

اينان آنچنان مشتاقانه به جبهه‌ها مي‌پيوندند

كه تو گويي هنوز كاروان سال ٦١ هجري قمري به بيابان پردرد و بلاي كربلا نرسيده است.

مگر آنان سر مبارك امام شهيد را بر فراز نيزه نديده‌اند؟

اما نه، از عاشوراي سال ٦١ هجري قمري،

ديگر زمان از عاشورا نگذشته است

و همه‌ي روزها عاشوراست.

زمان بر امتحان من و تو مي‌گردد

تا ببينند كه چون صداي «هل من ناصر» امام عشق برخيزد چه مي‌كنيم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:41:00 ب.ظ ]  



  دشمن / ما / شهدا ...

دیروز که دشمن به جانمان حمله کردند شهدا مارا شرمنده کردند نکند امروز که دشمن به نانمان(تحریم ها) حمله کرده شرمنده شهدا شویم 

 

شرمنده ام شهدا

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:40:00 ب.ظ ]