اسفند 1395
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        


به نام خدا من مي‌خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشم و در راه رساندن نداي اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايم.


 جستجو 


 موضوعات 


 
  شهید ابراهیم هادی ...

کانال کمیل 

 


از يكي از مسئولين اطلاعات پرسيدم: “يعني چي گردانها محاصره شدن آخه عراق كه جلو نيومده اونها هم كه توي
كانال سوم و دوم هستن".
اون فرمانده هم جواب داد: “كانال سومي كه ما تو شناسايي ديده بوديم با اين كانال فرق داره، اين كانال و چند كانال
فرعي ديگه رو عراق ظرف همين دو سه روز درست كرده. اين كانالها درست به موازات خط مرزي بود ولي كوچكتر و
پر از موانع. “بعد ادامه داد:
” گردانهاي خط شكن براي اينكه زير آتيش دشمن نباشن رفتن داخل كانال. با روشن شدن هوا تانكهاي عراقي هم
جلو اومدن و دو طرف كانال روبستن. عراق هم همين طور داره رو سر اونها آتيش مي ريزه “.
بعد كمي مكث كرد و ادامه داد: “مي دوني عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه ها چيده بود . مي دوني عمق موانع
نزديك چهار كيلومتر بوده، مي دوني منافقين تمام اطلاعات اين عمليات رو به عراقي ها داده بودن. “
خيلي حالم گرفته شد ، با بغض گفتم: “حالا بايد چيكار كنيم”
گفت: “اگه بچه ها بتونن مقاومت كنن يه مرحله ديگه از عمليات رو انجام مي ديم و اونها رو مي ياريم عقب ” در همين
حين بيسيم چي مقر گفت: “از گردان هاي محاصره شده خبر اومده “، همه ساكت شدند، بيسيم چي گفت: “ميگه برادر
ياري با برادر افشردي دست داد".
اين خبر كوتاه يعني فرمانده گردان حنظله به شهادت رسيد. عصر همان روز هم خبر رسيد حاج حسيني و ثابت نيا،
معاون و فرمانده گردان كميل هم به شهادت رسيدند. توي قرارگاه بچه ها همه ناراحت بودند و حال عجيبي در آنجا
حاكم بود.
***
بيستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فكه شدند. صبح، يكي از رفقا را ديدم كه از قرارگاه مي آمد
پرسيدم:"چه خبر؟”
گفت: “الان بيسيم چي گردان كميل تماس گرفته بود و با حاج همت صحبت كرد و گفت: ” شارژ بيسيم داره تموم
ميشه، خيلي از بچه ها شهيد شدن، براي ما دعاكنين، به امام هم سلام برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت
مي كنيم".
با دلي شكسته و ناراحت گفتم:"وظيفه ما چيه، بايد چيكار كنيم؟”
گفت: “توكل به خدا، برو آماده شو كه امشب مرحله بعدي عمليات آغاز مي شه. “
غروب بود كه بچه هاي توپخانه ارتش با دقت تمام خاكريز هاي دشمن رو زير آتش گرفتند و گردان ها بار ديگر حركت
خودشان را شروع كردند و تا نزديكي كانال كميل و حنظله پيش رفتند، تعداد كمي از بچه هاي محاصره شده توانستند
در تاريكي شب از كانال عبور كنند و خودشان را به ما برسانند. ولي اين حمله هم ناموفق بود و به خط خودمان
برگشتيم. در اين حمله و با آتش خوب بچه ها بسياري از ادوات زرهي دشمن منهدم شد.
***
صبح روز بيست ويكم بهمن هنوز صداي تيراندازي و شليك هاي پراكنده از داخل كانال شنيده مي شد. به خاطر همين
مشخص بود كه بچه هاي داخل كانال هنوز مقاومت مي كنند. ولي نمي شد فهميد كه پس از چهار روز با چه امكاناتي
مشغول مقاومت هستند. غروب امروز پايان عمليات اعلام شد و بقيه نيروها به عقب بازگشتند.
يكي از بچه هايي كه ديشب از كانال خارج شده بود را ديدم مي گفت: “نمي دوني چه وضعي داشتيم، آب و غذا كه نبود
مهمات هم كه كم، اطراف كانال هم پر از انواع مين ، ما هم هر چند دقيقه تيري شليك مي كرديم تا بدونن ما هنوز
هستيم. عراقي ها هم مرتب با بلندگو اعلام مي كردن “تسليم شويد".
لحظات غروب خورشيد بسيار غمبار بود، روي بلندي رفتم و با دوربين نگاه مي كردم. انفجارهاي پراكنده هنوز در اطراف
كانال ديده مي شد. دوست صميمي من ابراهيم آنجاست و من هيچ كاري نمي توانم انجام دهم. آن شب را كمي
استراحت كردم و فردا دوباره به خط بازگشتم.
***
عراقي ها به روز بيست و دو بهمن خيلي حساس بودند لذا حجم آتش آنها بسيار زياد شده بود به طوري كه
خاكريزهاي اول ما هم از نيرو خالي شده بود و همه رفته بودند عقب.
با خودم گفتم: “شايد عراق مي خواد پيشروي بكنه. اما بعيده، چون موانعي كه به وجود آورده جلوي پيش روي خودش رو
هم مي گيره".
عصر بود كه حجم آتش كم شد، با دوربين به نقطه اي رفتم كه ديد بهتري روي كانال داشته باشه. آنچه مي ديدم
باوركردني نبود. از محل كانال سوم فقط دود بلند مي شد و مرتب صداي انفجار مي آمد. سريع رفتم پيش بچه هاي
اطلاعا ت عمليات و گفتم: “عراق داره كار كانال رو يه سره مي كنه “، اونها هم آمدند و با دوربين مشاهده كردند. فقط
آتش و دود بود كه ديده مي شد.
اما من هنوز اميد داشتم. با خودم گفتم :ابراهيم شرايط بسيار بدتر از اين را هم سپري كرده . اما وقتي به ياد
حرفهايش قبل ازشروع عمليات افتادم دلم لرزيد.
بچه هاي اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربين نگاه مي كردم. نزديك غروب بود. احساس كردم
از دور چيزي پيداست و در حال حركت است. با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا مشخص بود. سه نفر در حال دويدن به
سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند و معلوم بود كه از همان محل
كانال مي آيند. فرياد زدم و بچه ها را صدا كردم. با آنها رفتيم روي بلندي و از دور مشاهده مي كرديم. به بچه هاي ديگه
هم گفتم تيراندازي نكنين. ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.
به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ حال حرف زدن نداشتند يكي از آنها آب خواست.
سريع قمقمه را به او دادم. يكي ديگر از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. ديگري تمام بدنش غرق خون بود.
كمي كه به حال آمدند گفتند: “از بچه هاي كميل هستيم”
با اضطراب پرسيدم: “بقيه بچه ها چي شدن؟”
در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: “فكر نمي كنم كسي غير از ما زنده باشه".
هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسيدم:"اين پنج روز، چه جوري مقاومت كردين؟”
حال حرف زدن نداشت. مقداري مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: “ما كه اين دو روزه زير جنازه ها مخفي شده
بوديم اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشته بود” دوباره نفسي تازه كرد و با آرامي گفت:
“عجب آدمي بود! يه طرف آرپي جي مي زد يه طرف با تيربار شليك مي كرد. عجب قدرتي داشت “، يكي ديگر از آن
سه نفر پريد تو حرفش و گفت: “همه شهدا رو ته كانال كنار هم مي چيد. آذوقه و آب رو پخش مي كرد، به مجروح ها
مي رسيد. اصلاً اين پسر خستگي نداشت".
گفتم: “مگه فرماند ها و معاونهاي دو تا گردان شهيد نشدن؟ پس از كي داري حرف مي زني؟ “
گفت: “يه جووني بود كه نمي شناختمش، موهاش كوتاه بود و يه شلور كرُدي پاش بود”
يكي ديگه گفت: “روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود، چه صداي قشنگي هم داشت. برا ما مداحي مي كرد و
روحيه مي داد”
داشت روح از بدنم جدا مي شد. سرم داغ شده بود. آب دهانم رو قورت دادم. اينها مشخصات ابراهيم بود. با نگراني
نشستم و دستاش رو گرفتم و گفتم: “آقا ابرام رو مي گي درسته؟ الان كجاس؟”
گفت: “آره انگار، يكي دو تا از بچه ها آقا ابراهيم صداش مي كردن”
دوباره با صداي بلند پرسيدم: “الان كجاست؟”
يكي ديگر از اونها گفت: “تا آخرين لحظه كه عراق آتيش رو سر بچه ها مي ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق
نيروهاش رو برده عقب حتما مي خواد كانال رو زير و رو كنه شما هم اگه حال دارين تا اين اطراف خلوته بلند شيد بريد
عقب، خودش هم رفت كه به مجروح ها برسه و ما اومديم عقب “.يكي ديگه گفت: “من ديدم كه زدنش، با همون
انفجارهاي اول افتاد روي زمين".
بي اختيار بدنم سست شد. اشك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان مي خورد. ديگه نمي تونستم خودم رو
كنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه مي كردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور شد. از گود
زورخانه تا گيلان غرب و…
بوي شديد باروت و صداهاي انفجار همه با هم آميخته شده بود. رفتم لب خاكريز و مي خواستم به سمت كانال
حركت كنم. يكي از بچه ها جلوي من ايستاد و گفت: “چكار مي كني؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنمي گرده. نگاه كن چه
آتيشي دارن مي ريزن".
آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردن. همه بچه ها حال و روز مرا داشتن. خيلي ها رفقايشان را جا گذاشته
بودن. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه مي گفت:
اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان
صداي گريه بچه ها بيشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. يكي از رزمنده ها
كه همراه پسرش در جبهه بود پيش من آمد و گفت: “همه داغدار ابراهيم هستيم. به خدا اگر پسرم شهيد مي شد. اينقدر
ناراحت نمي شدم . هيچكس نمي دونه كه ابراهيم چه انسان بزرگي بود “. روز بعد همه بچه هاي لشگر را به مرخصي
فرستادند. ما هم آمديم تهران، ولي هيچكس جرأت ندارد خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما زمزمه مفقود شدنش
همه جا پيچيده.

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1395-12-27] [ 06:36:00 ب.ظ ]  



  شادی روح همه شهدا صلوات... ...

..

جنازه پسرش را که آوردند ، چیزی جز 3 کیلو استخوان نبود !!!

پدرش سرش را بالا گرفت و گفت :

حاج خانم غصه نخوری ها !! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش…

شادی روح همه شهدا صلوات…

ثامن تم : شادی روح شهدا صلوات...

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:28:00 ب.ظ ]  



  خون پدرت پایمال نمیشود... ...
ثامن تم : خون پدرت پایمال نمیشود...


گریه نکن، نترس!!

خون پدرت پایمال نمیشود!
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله…پدرت زنده است و خونش در رگ های هر بسیجی می جوشد..
شاید خون پدرت به بقیه بفهماند که گرگ بهر گوسفند است که میش میشود
شاید بفهماند به آنها آیه ( با کافران پیمان ( صلح) نبندید، شما برترید چون خدا با شما است)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:26:00 ب.ظ ]  



  پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد! ...

پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد!

غلامعلی نسائی: منطقه جفیر به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص، در شرایط جنگی، برای دشمن بعثی از حساسیت بالایی برخوردار بود، به همین علت بعثی‌های عراقی، منطقه را آب بسته بودند تا جلوی پیشروی نیروهای پیاده بسیجی را بگیرند.

http://salamgonbad.ir/wp-content/uploads/2015/06/33.jpg
یک گروه «۱۲ نفره» از بچه‌های اطلاعات عملیات از لشکر خط شکن ۲۵ کربلا برای شناسائی با لباس غواصی و اکسیژن، به زیر آب رفته و تا نزدیکی‌های مقر دشمن جلو می‌روند. اما معلوم نمی‌شود، که دیگر چرا هرگز باز نمی‌گردند و سرنوشت آن‌ها چگونه شده است.
مدتی از این ماجرا می‌گذرد، تا اینکه یک بسیجی به نام «محمد مهدی مجیدی» اول صبح، به طور غیر محسوس برای شنا به آب می‌رود، هنگامی که به آب می‌زند، پرنده‌ای را می‌بیند، به طرفش می‌رود، بعضی از پرندگان به علت وجود پلک‌های‌شان که مانند عینک غواصی عمل می‌کنند، می‌توانند در عمق آب هم بروند، از طرفی چون مجیدی غواص بوده، یک حس غریبی با آن پرنده پیدا می‌کند، پرنده مجیدی را دنبال خود می‌کشد، سپس به عمق آب رفته، مجیدی را با خود می‌برد، پرنده در عمق آب بال بال می‌زند، مجیدی دلش برای پرنده می‌سوزد، فکر می‌کند دارد خفه می‌شود، در صورتی که دیگر خودش هم داشت نفس کم می‌آورد، اما کمی که جلو‌تر می‌رود، ناگهان شوکه می‌شود، دوازده شهید با لباس غواصی و اکسیژن، با طنابی به هم بسته شده می‌بیند، فوری بالا آمده آنقدر محو شهدا شده که دیگر پرنده را فراموش می‌کند، به سمت فرماندهی می‌رود، موضوع را به فرمانده گردان اطلاع می‌دهد. این موضوع شور حالی خاص به بچه‌ها می‌دهد.
محمد مهدی از فرمانده گردان اجازه می‌خواهد که خودش سعادت دیدار با این دوازده شهید را داشته، خودش به تنهايی این دوازده شهید را بیرون بیاورد، از طرفی منطقه زیر آتش دشمن بوده باید تا غروب آفتاب صبر کنند، محمد مهدی ساعت شش غروب لباس غواصی پوشیده و از بچه‌ها می‌خواهد که فقط با صدای بلند زیارت عاشورا بخوانند، جوری که صدای آن‌ها زیر آب هم شنیده بشود، مجیدی به آب می‌زند، هر شهیدی را که بیرون می‌آورد بچه‌ها با یک «یاحسین شهید» با صلوات و تکبیر از شهید پذیرايی می‌کنند. شب هنگام شده و مجیدی از فرصت‌های خاص زیر آب، از نور منور استفاده می‌کند و همه دوازده شهید را تا ساعت یازده شب بیرون می‌آورد.
وقتی مجیدی بیرون آمد، بچه‌ها پرسیدند واقعا تو این همه شهید را چگونه بیرون آوردی؟ گفت: طنین زیارت عاشورا زیر آب پیچیده بود، من به هر شهیدی که دست می‌زدم، شهید منتظر تماس با دست‌های من بود، من اصلا خودم هم نفهمیدم، خود شهدا روی دست‌های من حرکت می‌کردند و من را به سمت شما می‌آوردند.
«محمد مهدی مجیدی» یک ماه پس از آنکه به همراه پرنده غواص دوازده شهید را شناسائی کرده بودند، خود نیز ۲۴ بهمن سال ۶۱ در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید و به آن دوازده شهید شناسايی ملحق شد.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1395-12-03] [ 09:02:00 ب.ظ ]  



  پیوستن 18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیم هادی» به سپاه اسلام ...

در 20 آذر ماه 1360 عملیات «مطلع‌الفجر» در جبهه میانی «گیلانغرب» و «شیاکوه» به منظور آزادسازی ارتفاعات غرب گیلانغرب به مدت 17 روز با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی» انجام گرفت.

در این عملیات که تا 6 دی‌ماه همان سال ادامه یافت، نیروهای خودی در ارزش‌گذاری 3 جبهه مانند دشمن اولویت اول را برای جبهه‌ جنوبی قائل بودند و جبهه‌های میانی و شمالی در رتبه دوم و سوم قرار داشت. به همین دلیل فرماندهی نیروی خودی در جبهه جنوبی تمرکز یافته بود و جبهه میانی عمدتاً با اتکای به توان تقویت شده سپاه منطقه 7 و قرارگاه ارتش در غرب کشور اداره می‌شد.

به عبارت دیگر، اگر چه 2 عملیات «مطلع‌الفجر» و «محمد رسول‌الله(ص)» از سلسله عملیات‌های دوره آزادسازی شناخته می‌شود اما توانی که در این عملیات‌ها به کار گرفته شد، همچون عملیات‌های جبهه جنوب نبود.

عملیات مطلع‌الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد، ارتفاعات «شیاکوه» و «برآفتاب» به تصرف خودی درآمد، اما پاتک‌های سنگین و متوالی دشمن از یک سو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد با وجود 17 روز مقاومت، قله‌های آزاد شده بار دیگر به تصرف دشمن درآمد.

به گزارش توانا، در این عملیات مداحی دل‌سوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان و فرمانده پرتلاش گروه چریکی شهید اندرزگو در غرب کشور، شهید مفقود «ابراهیم هادی» شجاعانه با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد. 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان این شهید والامقام خود را تسلیم سپاه اسلام کردند و جالب آنکه همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند. عملیات «مطلع‌الفجر» شاهد به خون نشستن پیکر شهید «غلامعلی پیچک» فرمانده محور تنگه کورک نیز بود.















 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:52:00 ب.ظ ]  



  شهید راه بصیرت دکتر سید عبدالحمید دیالمه ...


        شهيد دکتر سيد عبد الحميد ديالمه 

شهید پیچک :

مسولیت ما، مسولیت تاریخ است :

بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت

خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد :ما از سرنگونی

نمی ترسیم ،از انحراف می ترسیم.

   پيكر شهيد دکتر سيد عبد الحميد ديالمه

شهید دیالمه


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:45:00 ب.ظ ]  



  دیروز-امروز ...

 

 

ديروز، پاي مصنوعي، دستان نا مرئي

امروز،اعتياد، هپاتيت،HIV

  ديروز، نهشرقي نه غربي

امروز،تئوري قرص هاي اكستازي

 ديروز ، سلامبر چشمان شيشه اي

امروز ، يكميليون جراحي بيني، لنزهاي رنگي

  ديروز ، آژيرقرمز، اضطراب هاي زرد، انتظار هاي سپيد

امروز، عشقهايي كز پي رنگي بود.…..

  ديروز سفر بهچزابه، از كرخه تا راين، بوي پيراهن يوسف

امروزتوكيو بدون توقف

  ديروز،انبوه جانبازان شيميايي  

امروز  راديو فردا، موج BBC

  ديروز، نخلهاي افسرده، زيتون هاي كال

امروز،CD جشن جديد استقلال  

 و امروز هنوزنسيم لبخند هاي بسيجي ما را به فردا اميدوار كرده

البته بسيجي اصيل کم و بسيجي نما ومتعصب زياد

بسيجي که به مردم گير مي ده زيادياين بسيجي نيست

بسيجي بايد در کمک مردم باشه

ديروزالو!الو ! يا حسين . آنجا جبهه است ؟؟؟

امروزشماره مورد نظر در دسترس نمي باشد themobile set is off .عشق بي پاسخ

ديروززنده باد بسيجي، بي حجاب محتاج نگاه ديگران است

امروز، نگاه زاده علاقه است، حجاب كيلو چند؟؟

  ديروز، آب و آيينه و قرآن، خدانگهدار.

امروز ، گود نايت، باي باي 

 ديروزكربلاي 1 ، كربلاي 2 ، كربلاي 3

امروز50 ميليارد باد هوا، خيالي نيست

  ديروزماشين اداره، بيت المال.

امروزماشين اداره، مال البيت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:39:00 ب.ظ ]  



  شهــــــــ پیام ــــــید " ...

ایݩ ” قابِ دَر” شاهد است….  

 شاهدِ انتظارے سخت…..  

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:28:00 ب.ظ ]  



  شهید شهیدت میکنه ...

عڪس پروفایلش تصویر شہید حاج امینی بود  

 خودش هم همونجور شہید شد…    

 طلبہ مدافع حرم شهید محمد امین ڪریمیان     

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:27:00 ب.ظ ]  



  پهلوان بسیجی شهید ابراهیم هادی ...

پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید  اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول  اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛  ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید،  از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
 

ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس  ابوریحان و کریم‌خان گذراند. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی  نائل شود. از همان سال‌های پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع  کرد؛ حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.
این شهید مفقود، در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود  نشان داد؛ همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از  انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.

  ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد؛ اهل ورزش بود؛ با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد و در  والیبال و کشتی بی‌نظیر بود؛ هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه  می‌ایستاد؛ مردانگی او را می‌توان از ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلانغرب تا دشت‌های سوزان جنوب پرسید؛ حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌شود.
  یکی از کارهای ابراهیم انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب  جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازی‌دراز بر شانه‌های ابراهیم می‌نشست تا به دست خانواده‌هایشان برسد.
  و سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های  گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲  بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا  همراه شد و دیگر کسی او را ندید و این هم آخرین تصویر از پیکر پهلوان بسیجی شهید «ابراهیم هادی» در کانال قتلگاه فکه گرفته شده توسط تلویزیون عراق،  که در نشریه پلاک هشت منتشر شده است.

n="center">
پیکر شهید «ابراهیم هادی»
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:26:00 ب.ظ ]  



  دوستی با شهدا ...

 

دوست شهید من شهید امیرحاج امینی

 

یگن آدم با هر کسی دوست بشه رفتارش شکل و فرم اون رو میگیره…!!!یعنی مثلا اگه با شهدا دوست بشه رفتارش میشه شبیه شهدا…!شاید این جمله رو زیاد شنیده باشید«دوست شهیدت کیه؟!»…این طرح از شما میخواد که از بین عکس های زیر شهیدی رو که واقعا بهش احساس ارادت میکنید به دوستی انتخاب کنید و با شهدا تا شهدا پیش برید…دوستی که همیشه همراهتون هست،به یادتون هست هواتون رو داره،دوستی که شما رو به خاطر منافع خودش نمیخواد…!بلکه خالصانه و مخلصانه دوستتون داره و عمیقا سعادت و موفقیت شما رو میخواد…

دوستی که در مقابل همه عصبانیت ها و گلایه هاتون آروم و ساکت با همون نگاه مهربون همیشگی اش خوب به حرفاتون گوش میده و لبخندش میشه آب روی آتیش وجودتون…با همون لبخند همیشگی یا چشمای مهربونش آرومتون میکنه…اون وقت هست که نگاهش میکنید و عجیب آروم میشید…!عجیب حالتون خوب میشه و صدای چشمانش رو میشنوید که آروم بهتون میگه:غصه چرا؟گریه چرا؟!چرا فکر میکنی تنهایی؟چرا فکر میکنی حواسم نیست…؟!یه وقت فکر نکنی فراموشت کردم،یه وقت فکر نکنی صداتو نمیشنوم و نمیبینمت…یه وقت فکر نکنی رهات کردم!من همیشه حواسم بهت هست،همیشه دل نگرانت هستم،همیشه برات دعا میکنم…!یه وقت نا امید نشی!خوب نگاه نکن!نگاه مهربون خدا رو ببین…گوش کن!صداشو میشنوی؟داره میگه:نکنه از رحمت من نا امید بشی،داره میگه تو بخواه من اجابت میکنم…!

رفاقت با شهدا بازی دو سر برد هست…!شهدا تو رفاقت کم نمیگذارن…خیلی رفیق بازند!!!خیلی با معرفت هستند…مطمئن باشید که اونقدر صبوری میکنن تا راه بیفتید…یه وقتایی باهاتون سرو سنگین میشن تا شما بیشتر به سمتشون برید تا شما بیشتر به خودتون بیایید تا بیشتر حواستون رو جمع کنید اما واقعا هواتون رو دارند حتی اگه حواستون نباشه که حواسشون هست…!!!پس دوستی با شهدا میتونه خیلی کمک کننده باشه…این طرح هشت گام رو مطرح میکنه که تو این راه خیلی کمکتون میکنه…

 

1.انتخاب شهید

خوب اولین قدم این هست که دوستتون رو انتخاب کنید…شما اقدام کنید اون خودش شما رو پیدا میکنه…این شهید میتونه یکی از شهدای این عکس باشه میتونه از فرماندهان یا شهدای جنگ باشه میتونه یکی از بستگانتون باشه میتونه از شهدای مدافع حرم باشه یا حتی شهید گمنام گلزار شهدای شهر شما…!ببینید حقیقتا جذب کدوم شهید میشید نگاه کدوم تا عمق چشماتون نفوذ میکنه؟لبخند کدوم ته دلتون رو خالی میکنه…!آرامش کدوم شهید حالتون رو خوب میکنه؟!

2.با دوستتون عهد ببندید

از اون عهد ها که سرتون بره قولتون نمیره…!میتونید عهد ببندید تا زمان شهادت پای رفاقتتون میمونید و تو مسیر رسیدن به خدا همسفر شهدا میشید و تذکرات و راهشون رو فراموش نمی کنید…!میتونید حتی بنویسید بگذارید یک جایی که همیشه ببینید…ببینید و هر روز تجدید پیمان کنید!

3.شناخت شهید

سعی کنید تا جایی که ممکن هست دوستتون رو بشناسید…رهنمود هاش رو تو وصیت نامه و دست نوشته هاش جست و جو کنید…درد هاش رو تو دلنوشته هاش پیدا کنید…با عکساش انس بگیرید و فیلم هاش رو بارها ببینید…به صوت هاش گوش کنید و با صداش آروم بشید…سعی کنید خاطراتش رو بخونید و با عملکردش با تصمیم هاش با ویژگی هاش آشنا بشید…

4.هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید

بهش هدیه بدید…نمک گیرش کنید…خیلی حس فوق العاده ای هست که به بهترین دوستتون هدیه میدید! مثلا ثواب نماز های مستحبی دعا هاتون قرآن هاتون اصلا ثواب هرکاری که برای رضایت خدا انجام میدید حتی درس خوندنتون رو به شهید هدیه کنید…بگید خدایا درسته من این عمل رو خوب انجام ندادم و شاید کمی کوتاهی کردم اما شما با لطف و کرمت ثواب زیادی برای اون قرار بده و من همه ی اون ثواب رو تقدیم دوست شهیدم میکنم…این کار نه تنها از ثواب شما کم نمیکنه بلکه بهش برکت میده…درست هست که شهید با مقام بلندی که داره نیاز به ثواب اعمال ما نداره اما این کار هم حال خودتون رو خوب میکنه هم خلوص نیت و ارادت شما رو نشون میده…

5.درگیر کردن خود با شهید

باور کنید که دوستتون زنده است…باور کنید شما رو میبینه…عکس زمینه گوشی یا کامپیوترتون رو عوض کنید و یکی از عکس های دوستتون رو بگذارید…عکسی که بیشتر از همه دوستش دارید…عکسی که در همه حالتی بهتون آرامش میده…عکسی که هی صفحه گوشیتون رو باز کنید تا ببینیدش!اون وقت باور میکنید که دوستتون حضور داره…این میشه که بیشتر حواستون به پیام هاتون به حرف هاتون و به محتویات گوشیتون هست…!راستی یادتون نره صبح ها بعد از سلام به امام زمان(عج) به دوستتون سلام کنید…مگه جواب سلام واجب نیست؟!پس مطمئن باشید جواب سلامتون رو میدن و این سلام میشه حس خوب اول صبحتون!آخرین شب بخیر شب هم باشه واسه شهدا…!

6.عدم گناه به احترام شهید

این میشه آخرین حجاب…این که موقع گناه میدونی دوستت حواسش هست پس در حضورش گناه نمیکنی یا حداقل کمتر گناه میکنی…یه وقتایی به احترامش دست از گناه برمیداری و این فوق العاده حس شیرینی هست…!باور میکنی عالم محضر خداست زیر نگاه خدا گناه نمیکنی زیر نگاه اولیا خدا گناه نمیکنی زیر نگاه شهدا گناه نمیکنی…!خیلی سخته ولی کم کم با ترک گناه های کوچک میشه به بزرگ هاش و سختاش هم رسید…بالاخره باید از یک جایی شروع بشه دیگه…!

7.اولین پاسخ شهید

تا اینجا خیلی سخت بود اما با کمی صبر ان شاءالله توی این مرحله به جایی می رسید که انجام دادن گناه براتون سخت تر از ترکش هست…اون وقت هست که نشونه های دوستتون رو میبینید…!از هیچ اتفاق کوچکی نگذرید…هیچ چیز اتفاقی نیست…هیچ چیز!!!باور کنید…!کوچکترین گفتگو ها کوچکترین جمله ها میتونن پر از نشونه باشن…اینجاست که ان شاءالله حرکت شما برکت میده ممکنه با یه دوست معنوی آشنا بشید که واقعا میتونه کمکتون کنه…ممکنه دعوت بشید به مزار شهدا و مناطق عملیاتی و راهیان نور…دیگه از عبادت هاتون لذت میبرید و رزق های معنوی نصیبتون میشه…!حتی ممکنه خواب دوستتون رو ببینید!

8.حفظ و ارتقا رابطه تا شهادت

 حالا که خوب با شهدا پیشرفت کردید راحت تر میتونید به ائمه اطهار و اولیاءالله متوسل بشید…دیگه تا حدودی از گناه فاصله گرفتید و راحت تر میتونید صدای محبتشون رو بشنوید…دیگه کم کم آبرو پیدا میکنید…!حرفتون خریدار داره!ان شاءالله روز به روز به خدا نزدیک تر میشید و همین جورعاشقانه تا شهادت پیش میرید…!ان شاءالله یه روزی یه جایی یه کسی شما رو به دوستی انتخاب میکنه و میشید دوست شهید کسی!!! 



منبع اصلی این طرح میگن این دستورالعمل رو یکی از شهدا داده…!شاید بهتره کمی الگوهامون رو بهتر انتخاب کنیم…

من درد تو را ز دست آسان ندهم…

دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم!

از دوست به یادگار دردی دارم…

کان درد به صد هزار درمان ندهم…!!!

امیدوارم همه بتونیم دوست شهیدمون رو پیدا کنیم و این هشت گام رو طی کنیم…خیلی سخته ولی ارزش داره!ارزش رسیدن به گام هشتم…!!!ما اگه حرکت کنیم حتما خود شهدا هم کمکمون میکنن…

خوشحال میشیم شما هم دوست شهیدتون رو به ما معرفی کنید و بگید چی شد که باهاشون آشنا شدید چی شد که با شهدا دوست شدید…

مثل همیشه شهدا التماس دعا!

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:24:00 ب.ظ ]  



  خواهرم ...

 

خواهرم قصد نصیحت ندارم…..!!!

فقط یه لحظه پیش خودت فکر کن مگه اون شهید نمیخواست زندگی کنه..

مگه اون شهید نمیخواست از دنیا لذت ببره…!!!!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 08:23:00 ب.ظ ]