تیر 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            


به نام خدا من مي‌خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشم و در راه رساندن نداي اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايم.


 جستجو 


 موضوعات 


 
  شهید عبدالمطلب اکبری ...
Image result for ‫شهید عبدالمطلب اکبری‬‎

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اومد ومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ” غلامرضا اکبری “
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری “
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند…
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند…
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد…
راوی حجت الاسلام انجوی نژاد
منبع: هفته نامه صبح صادق شماره 540

می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم:
آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره
آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و … همکلام و همنشین بشین
آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشکلی و … می دونین
اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری
کمی به خودمون بیاین
نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم …. بگذریم!
تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول …
وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه… اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-04-21] [ 06:25:00 ب.ظ ]  



  سلام برادر ...

 

 

سلام برادر شهیدم

روبروی تو نشسته‌ام و به بزرگی روح شمایی

 

فکر می‌کنم که مصدرتان بهشت بود!


هیچگاه متکلم وحده نبودید و البته مع الغیر هم نه، بلکه مع الله.


چون التقاء ساکنین محال بود، از بین سکون

در حوزه و سکون در شهر، فتح را برگزیدید.

فعل بودید، که هم معنا داشتید و هم زمان

 

ولی هیچگاه افعال ناقصه نشدید، حروف مشبهة بالفعل که هیچ.

می توان گفت افعال مقاربه بودید، چون قرب خدا را برگزیدید.

هیچگاه حاضر نشدید “لن” که نفی ابد می کند،

 

بر سرتان خراب شود و زندگی ابدی را برگزیدید.

حالتان حال خوشی بود.

به حروف جر محل نمی گذاشتید.

از دنیا منصرف بودید ولی جبهه که رفتید

 

غیر منصرف شدید، تا شهادت.

معرب نبودید، که با عوامل مختلف رنگ عوض کنید

 

بلکه مبنی بودید آن هم مبنی بر فتح.

الفیه ابن مالک را کنار گذاشتید و

 

ابن عقیل آن هم از نوع مسلمش را انتخاب کردید.

راستی این روزها میهمان دارید! میهمانانی با

 

عطر و بوی مکه و منا… .

 

 سلام ما را هم به میهمانان عزیزتان برسانید.

در هدایه، هدایت شدید و با صمدیه، عبدالصمد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1396-04-06] [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سیف الله تبریزی کوهی خیل ...

نتیجه تصویری برای وصیت نامه شهید سیف الله تبریزی 


نام پدر : ولی
تاریخ تولد :1341/10/20
تاریخ شهادت : 1364/12/21
محل شهادت : شمال فاو

سیف‌الله تبریزی در سال ۱۳۴۱ در روستای کوهی‌خیل جویبار به دنیا آمد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در این شهرستان گذراند. پس از آن مشغول تحصیل در رشته هنر شد. وی در ۱۹ اسفند ۶۴ در منطقه فاو به شهادت رسید. 
آنچه در تصویر می بینید، اسکناس 1000 ریالی هدیه امام امت به برادران گردان رزمی جانبازان است که 19 بهمن سال 61 به دست شهید تبریزی رسیده است.
 

هدیه

زندگی نامه شهید:
شهید سیف الله تبریزی در سال 1341 در روستای کوهی خیل از توابع جویبار قائم شهر و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. وی با 17 سال سن به صورت داوطلب عازم جبهه شد و چندین مرتبه بر اثر موج انفجار از ناحیه چشم مجروح گردید. در اکثر عملیاتها حضور فعال داشت و سرانجام در عملیات فاو به جمع شهدای اسلام پیوست و به درجه عظیم شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:
شهید در وصیت نامه اش می نویسد کاش تقدیر چنین باشد تا مرگ، افتخاری را که بارها و بارها بدان نزدیک شدم نصیبم گرداند، این بار با این انگیزه به جبهه می روم، فقط برای نجات دین و انقلابم و امنیت کشور اسلامیم و خدا را به یاری می طلبم که مرا آن طور که صلاح می داند هدایت کند. تنها هدفم خدا و مکتبم دین اسلام و مذهب شیعه و مرادم روح الله می باشد هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله که شلیک می کنم فقط برای خدا و رضای خدا می باشد و امیدوارم هر گلوله ای که به تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس نمایم. 
آری اگر در این نبرد الهی من به آرزویم برسم دست پرورده پدری مهربان و فداکار بوده ام و آن معلم زندگی من بوده است. پس از وی تقاضا دارم در قبال شهادتم بردبار باشد.


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سيدحسين علم الهدي ...

 

...حسين بيشترين ياران خود را از دست داده بود، در بين شهدا جمال
دهشور را شناخت. روزهاي با او بودن را به ياد آورد. حالا او مانده بود و
قدوسي و حكيم با شش موشك باقي مانده. تان كها در دويست متري آ نها
بودند و ديوان هوار شليك م يكردند. تعداد سنگرها در حدي بود كه عراق يها
نم يدانستند آن سه نفر در كدام سنگر موضع گرفت هاند. دو تانك هم زمان جلو
كشيدند. حسين به قدوسي كه در بيست متري او سنگر گرفته بود، اشاره كرد
كه ه مزمان شليك كند. گذاشت تان كها نزديكتر شوند. كلاهك تانك را نشانه
رفت و سپس شليك كرد. آتش از درونش زبانه كشيد.
دود و آتش دشت هويزه را فرا گرفت. هوا خفه و خاك آلود بود، شبيه
روز عاشوراي كربلا. غبار نشست رو دانه هاي درشت عرق صورت حسين.
بوي باروت چنگ م يانداخت بر سين هاش. به سرفه افتاده بود. لباسش پر بود از
لك ههاي خون شهدا. شليك تان كها تمامي نداشت. حسين بي اعتنا به تان كها از
جا كنده شد. خسته، ولي قرص و محكم. گلول هها مثل تگرگ درشت م يباريدند
رو سرش. حالا فقط سنگر قدوسي بود كه هنوز مقاومت م يكرد. حسين قد بلند
جان گرفت. رديفي از عراق يها را به رگبار « الله اكبر » كرد و نعره كشيد. با اين
بست. عراق يها جا خوردند. افتادند به جنب و جوش. حسين از خاكريز بيرون
زد. دويد طرف دشمن، يكه و تنها. با تمام قدرت بازويش نارنجك را پرت كرد
طرف عراق يهايي كه عقب م يرفتند. نعره يك عراقي پيچيد تو صداي انفجار
ديوانه »: نارنجك. قدوسي دويد طرفش. چنگ زد به بازويش و فرياد كشيد
حسين رنگ به صورت نداشت. قدوسي زل زد تو « شدي؟ برگرد تو سنگر
چشمهاي خست هاش. لبهاي ترك برداشته حسين به خنده باز شد. تشنه بود

چشمهاي پر از اشك قدوسي به خنده افتاد. دست حسين را گرفت و رفت تو
سنگر. دوباره از حسين جدا شد. از دو سنگر كه شليك مي كردند، توجه عراقي
ها بهتر پرت و پلا مي شد. فرمانده عراقي بدجوري پيله كرده بود به سنگر
قدوسي.يك هو سنگرش در خاك و دود گم شد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:27:00 ب.ظ ]