اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


به نام خدا من مي‌خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشم و در راه رساندن نداي اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايم.


 جستجو 


 موضوعات 


 
  شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری ...

خاطره ای از ۱۸سال اسارت شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری

اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.

آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بودتو

به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…

همسرشهیدلشگری میگفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی ب

همگان شود…او اولین کسی بودکه رفت. ( اولین اسیر بود)

و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت….اسیر که شد

پسرش علی۴ ماهه بود و به هنگام آزادیش

علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود..

وقتی بازگشت از او پرسیدند:         

  این همه سال انفرادی راچگونه گذراند ی؟

و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از

خاطرات گذشته ام را‌ مرور میکردم.

سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،

قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست

و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.

حسین میگفت:  از هیجده سال اسارتم ده

سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک “مارمولک"  هم صحبت میشدم. 

بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم

یک نصفه لیوان آب یخ بود!  عید سال ۷۴ بودسرباز

عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست

باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد

دلشسوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها ا

این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من

مدت 12 سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن

یک فضای سبز و یک منظره بودم

حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم…

منبع:کتاب خاطرات دردناک..

الان بعضی افراد وخانواده ها برای سلامتی خودشان

تحمل 10 روز ماندن درخانه خودشان را ندارند!!!

خاطرات اسارت شهید سرلشکر خلبان حسین لشکری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1399-02-30] [ 05:23:00 ب.ظ ]  



  ترک گناه ...

برخی که خیلی گناه دارندمی‌گویند

یعنی خدا من را می‌بخشد؟آن‌ها نمی‌دانند

وقتی که به این حال میرسند

یعنی اینکه بخشیده می‌شوند!

​​​​​​حاج اسماعیل دولابی

یعنی‌اینکه‌سیم‌دلت‌وصل‌شده :)

ویژه  تولد آقا و اربابمان امام حسین علیه السلام

خدایا تو میدونی که دست ِ دلمون بند گناهه….

میدونی…تو که هم بلدی! هم میدونی، هم میتونی….

 یکاری کن حداقل محرم امسالو خراب نکنیم….

وقتی  روضه خون میگه: حسین…خجالت نکشیم..

پناه میبرم بخدا، از گناهی که پشیمانم نکند.

بدترینِ حالتِ واگذاریِ بنده به خودش اینکه دیگه

هرچی بخواد میتونه گناه  کنه….نه عذاب وجدانی….

نه پشیمونی…،نه خجالتی…نه حیایی…،

دیگه خدا هم میگه اینو من هرکاریش میکنم دلش با من

نیس…بذار بره…؛بذا بره پی دل خودش….

منِ خدا دیگه کاری به کارش ندارم.

سلام به دنیای تاریک…و سلام به سیاهی 

…سلامبه وحشتِ زندگی منهایِ خدا..زنجیر

گناه ادمو به سیاه چال بدبختی میکشه…

وقتیتوی خونه بوی سوختگی میاد

همه هول میشنن

نکنه جایی اتصالی کرده نکنه غذا سوخته…. 

همه دنبال علت میکردم تا رفعش کنن

همه تو خونه بسیج میشندنبال چی؟

دنبال بوی سوختگی…چون میدونن اگه رسیدگی نشه

زندگی شونو…دارایی شونو میسوزونه 

​​​​​بوی گناه حس میکنم چیکار میکنم؟

 هول میشم نه…؟میدونم…

هیشکی از سوختن خوشش نمیاد…

مخصوصا که چهره اش جلوی

مهدی زهرا سیاه باشه..هر چی 

از قید و بند گناه آزاد ترر رهاترسبک تر… 

برا همینه که هیچی این دنیا معلوم نیست

یهو دیدم این نفس کشیدنم تموم شد رفت

یهو دیدم ندا اومده دیگه وقت تموم!

پرونده فلانیو ببندید!

فرصت تمام….میبینم ای وای….

میخواستم این گناهه رو ترک کنما…

ولی امروز و فردا کردم…

دیدی چیشد…دنیا خیلی الکیه…دل بهش ندم 

دل بدم  ب مهدی زهرا خیلی با صفاست

ببین تا اسمشو به زبون میاری به تنت لرزه میوفته

تنهایی های دنیاتو با وجود امام زمان پر کن

اخه اقام تنهاست….بخدا خودش گفته!

خودش میگه هیشکی منو نمیخواد…

حتی قد یه لیوان آب…?

ولی حس میکنم فردای قیامت،

زمینِ بیابونا ….حتی سنگ ریزه ها….

کل دنیا

به تنهایی و غربت و اشکای امام زمان شهادت میدن

فکر کنم  وقتی امام زمان بیاد

همه رفیق خوبام …،همه شهدا

سراسیمه برن به استقبال اقا….

بعد یه درصد فقط یه درصد  توی  این لحظه

سَر م از شرم پایین باشه….

ازینکه هیچی جز سیاهی ندارم…

ازینکه ظاهر و باطنم به ادم خوبا نمیخوره….

شمارو نمیدونم…!ولی من دق میکنم!

التماس میکنم….منو برم گردونید….

میخوام بندگی کنم ادم خوبی باشم

ندا میاد:کلا…!هرگز!اصن حرفشو نزن!

موقعیت خوبیه برای توبه…. 

نماز توبه بخونیم…

 به آقا قول بدیم و یه یاعلی 

تک نوشته بغض دار

آقا خیلی دلم برای شما تنگه

قول میدم آدم بشیم..

فقط بیا اقا

دیگه این طاقت دوری وانتظار ندارم

یا صاحب الزمان علیه السلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:22:00 ب.ظ ]  



  جانبازمدافع حرم حبیب عبداللهی ...

 

تو چه میدانی  درد چیست؟؟

 

درد يعني:

رفيق شفيقت جلوي چشمانت له بشودزير شني هاي تانك,

وتو تنها يازهرا گفتنش را

بشنوي و نتواني  كاري كني…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:20:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

کاشـ  بِشهـ  امشبـ  بخوابیم

بعد

رفیق  شهیدمون  بیاد  تو  خوابمون  بگهـ:  

_هعے  رّفـیقـ  اِمشـب  برآتـ  از  اربابـ  

همونیو  کـه  میخواستے  گرفتَمـ  

+اربعین؟  

_اره  فقط  یادت  باشه  این  چندوقت  رو  بدون  گناه  سر  کن  

میدونم  سخته‌ها  میدونم

اما  من  آبرومو  گِرو  گذاشتم  پیش  آقا  

نکنه  دوباره  دلت  بلرزه  برے  سَمتِ  گُـناها:)

خداکنه  بعد  از  این  خواب  من  زنده  بمونم:)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:19:00 ب.ظ ]  



  جانباز شیر الله قنبری ...

۳۳ سال قرنطینه

این ها عکس های شیرالله قنبری جانباز شیمیایی

و اعصاب و روان کرمانیه

بخاطر عفونت و بیماری های شدید تنفسی

نمیتونه به خونواده اش نزدیک بشه

ما تو دو ماه تو این وضع دارم دیوونه میشیم

 این شیر مرد چطور تحمل میکنه؟ 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:18:00 ب.ظ ]  



  شهید محمد علی صفا ...

 

 

سرتیپ محمدعلی صفا در سال ۱۳۲۸ در بجنورد متولد شد و در سال ۵۹ در خرمشهر به شهادت رسید. او از فرماندهان تکاوران دریایی بود. پس از پیوستن محمدعلی به ارتش و گذراندن دوره‌های انتخابی در ایران برای ادامه دوره‌های تخصصی کماندویی در پایگاه کماندویی رویال مارین معروف به پایگاه موش‌های صحرا انگلستان انتخاب شد.

 

یک ایرانی رکورددار شکار تانک در جهان

در خارج از ایران یک سال گذراندن دوره‌های تکمیلی کماندویی از قبیل S.P.S، شکار تانک، چتربازی، دوره‌های تخصصی تارزان کورس ژاپن، دوره‌های رزمی جودو، کونگ فو و جنگ در خشکی، دریا و هوا، به طول کشید و محمدعلی در تمام این دوره‌ها ممتاز بود. تلاش‌های او موجب شد عنوان و مدرک متخصص شکار تانک را از پایگاه کماندویی رویال مارین دریافت کند.

از آن جایی که صفا توانسته بود دوره‌های یاد شده را با موفقیت در انگلستان به پایان برساند و عنوان کماندوی برتر و مقام اول کماندویی ارتش‌های جهان را از آن خود کند برای آموزش دوره‌های تخصصی انهدام ناوهای جنگی به پایگاه کماندویی جان. اف .کندی آمریکا اعزام شد و پس از گذراندن آموزش دوره‌های مختلف در آمریکا برای نخستین بار در ایران توانست مدرک تخصصی کماندوی ویژه با عنوان انهدام ناوهای جنگی را دریافت کند. هم چنین به دلیل شجاعت بسیاری که او در عملیات‌های آموزشی از خودش نشان داده بود برای دوره‌های کماندویی زندگی در شرایط سخت به نام Long Hope (امید طولانی) در جنگل‌های آمازون نیز انتخاب شد.

به دلیل آن‌که محمد علی علاقه شدیدی به وطن و خدمت به مردم داشت، پس از آموزش به کشور بازگشت و آموخته‌های خود را در اختیار هموطنان قرار داد و در قدم اول در پایگاه کماندویی نیروی دریایی ارتش در بوشهر به عنوان مربی و استاد به تعلیم و تربیت کماندوها پرداخت و در روزهای اول پیروزی انقلاب که کشور شرایط خاصی داشت و افراد ضد انقلاب در گوشه و کنار، آشوبگری می‌کردند محمدعلی نیز همگام با مردم انقلابی به دفاع از انقلاب پرداخت. صفا در هنگام درگیری با نیروهای ضد انقلاب از راه دور هدف تیراندازی قرار گرفت و از ناحیه شکم به شدت مجروح شد.

پس از مجروح شدن وی را به بیمارستان انتقال دادند و پس از ۳ بار عمل جراحی قسمتی از روده‌های محمد علی قطع و برداشته شد اما با روحیه قوی که داشت دوباره توانست سلامتی خود را به دست آورد.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با توجه به این که محمد علی دو سال استراحت پزشکی داشت اما خود را برای نبرد با دشمن متجاوز آماده کرد، او بر این باور بود که باید از تخصص اش که در چند کشور مختلف دیده است برای خدمت به کشور و آموزش نیروهای ارتش استفاده کند. او که به تاکتیک‌های جنگی و استراتژیکی اشراف کامل داشت و این ویژگی بارز آن محمد علی بود.

در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ ارتش بعث عراق به ظرفیت دو لشکر تانک و با تمام تجهیزات، به خرمشهر حمله کرد و نیمی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد، در این هنگام محمدعلی به همراه سایر کماندوها نیروی دریایی بوشهر با رشادت و جانفشانی و در حالی که تعداد نفرات آن‌ها کمتر از یک دهم لشکر عراق بود توانستند ۱۶۴ تا از تانک‌های افسانه‌ای که در اختیار لشکر عراق قرار داشت را منهدم کند و به کمک نیروهای خود ارتش عراق را به عقب راندند و به علت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به لشکر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر، صدام متجاوز، خرمشهر را گورستان لشکر تانک خود نامید. در این درگیری‌ها ۱۳ ناو جنگی و موشک‌انداز ارتش عراق راغرق کرد. صفا توانست در طول یک هفته رکورد شکار تانک‌ در دنیا را بشکند.

سرانجام با وجود مقاومت‌های بسیار کماندوهای نیروی دریایی ارتش و پس از انهدام صدها تانک و تار و مار کردن لشکر عراق، محمدعلی صفا در ۴ آبان ۱۳۵۹ بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو به درجه رفیع شهادت نایل آمد. اعتقادات قوی شهید صفا و دیگر رزمندگان اسلام موجب شد تا آنها بتوانند در برابر امکانات بیشمار دشمن تا دندان مسلح مقاومت جانانه‌ای داشته باشند.

پس از اعلام خبر شهادت وی تمام مردم بجنورد و شهرهای اطراف در غم از دست دادن آن شهید عزاداری کردند و عده زیادی از شهرهای اطراف، گرگان و مازندران برای تشییع جنازه محمدعلی به بجنورد آمدند و نامه تسلیتی از طرف پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان برای خانواده صفا ارسال شد که در آن نامه اعلام کرده بودند به خاطر شهادت محمدعلی صفا مدت سه روز پرچم این پایگاه نیمه افراشته بوده است. این پایگاه همچنین تندیسی از وی ساخت و پایگاهی به نام پایگاه شکارچی تانک محمد علی صفا در انگلستان بنا شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابان‌هایی به نام شهید صفا نام گذاری شد. مروت و جوانمردی، سرشت پاک، شجاعت، حقیقت در گفتار، کردار نیک، داشتن انفاق و تعاون و مشورت در کارها و دارا بودن مراتب ایثار یعنی شهادت، در سرشت و ذات شهیدمحمد علی صفا به وضوح به چشم می‌خورد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1398-08-02] [ 11:21:00 ق.ظ ]  



  شهید محمد میر ...

 

بیست و پنجم مهر ماه سالروز شهادت سرلشکر خلبان محمد میر ،خلبانی که هنوز پیکرش دراسمان بصره جاماند وبه خانه برنگشته است.

ایشان در خانواده ی کشاورز و متدین دیده به جهان گشود در اوایل کودکی پدرش را از دست داد ولی تحصیلات خویش را با سختی بسیار به پایان رسانید سپس در سال ۱۳۴۹در دانشکده افسری خلبانی نیروی هوایی ارتش پذیرفته شد.

در سال۱۳۵۰جهت فراگیری علوم و فنون خلبانی به کشور آمریکا اعزام و در سال ۱۳۵۲ به عنوان اولین خلبان استان سیستان و بلوچستان موفق به گذراندن دورهای خلبانی هواپیماهای شکاری اف۴ (فانتوم) گردید.

او در پایگاهای شکاری هوایی تهران ، شیراز، همدان ،بندرعباس خدمت کرده است و در پایگاه هوایی بندر عباس عهده دار سمت های زیر بوده است :

۱- فرماندهی مهندسی و تحصیلات کل پایگاه

۲- مسئول عقید تی سیاسی پایگاه

۳- عضو ارشد انجمن اسلامی پایگاه

 ۴-عضو ارشد جهاد پایگاه

۵- مسئول عملیات – فرماندهی و هماهنگ کننده عملیاتهای هوایی جبهه

او در یکی از پروازهای برون مرزی در سال۱۳۵۹ پس از انجام عملیات مورد نظر هنگام مراجعت در آسمان بصره به آبادان هواپیمایشان مورد اثابت موشک دشمن قرار گرفت

او در سال ۱۳۴۹ در دانشکده افسری خلبانی نیروی ارتش پذیرفته شد. در سال ۱۳۵۰ جهت فراگیری علوم و فنون خلبانی به کشور آمریکا اعزام و در سال ۱۳۵۲ به عنوان اولین خلبان بمب‌افکن (اف ـ۴) استان سیستان‌وبلوچستان به وطنش بازگشت. او در پایگاههای شکاری تهران، شیراز، همدان، بندرعباس مشغول خدمت گردید. با آغاز جنگ تحمیلی خود را موظف به دفاع از آسمان ایران اسلامی نمود و داوطلبانه در عملیات‌های متعدد برون مرزی با رشادت و شجاعت بارها به مواضع نیروهای عراقی حمله کرد و سرانجام این عقاب تیزپرواز پس از چندین بار پرواز به‌خاک دشمن در ۲۵ مهرماه ۱۳۵۹ به هنگام مراجعت در آسمان بصره به آبادان مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و به فیض شهادت نایل گردید.

شهید میر: فرزند مهربان،‌همسری با گذشت، پدری فداکار و برادری محبوب بودند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:20:00 ق.ظ ]  



  شهید سید علی اقبالی دوگانه ...

 

سید علی اقبالی دوگاهه هفتم مهرماه ۱۳۲۸ در محله دوگاهه پایین‌بازار رودبار در خانواده‌ مذهبی و متدین به دنیا آمد.

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت

.وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.

 

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.

 

این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.

 

دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.

 

با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامه‌ها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!

 

به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.

 

آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.

 

طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.

 

به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود وی شامل مجسمه و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.

 

اقبالی دوگاهه در 13 آذرماه 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزش‌های نظامی و موفقیت در آزمون‌های زبان انگلیسی، مهارت‌های فنی و تخصصی، انجام دوره‌های پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در 25 مرداد 1347 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.

 

وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در چهارم بهمن 1348 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.

اقبالی ‌دوگاهه در سال 1354 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک پسر به نام �افشین� یکی از پزشکان حاذق کشور و از افتخارهای ایران اسلامی است.

اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.

 

وی به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.

او مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پست‌های راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرح‌های عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.

اقبالی دوگاهه با پیروزی انقلاب اسلامی مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد.

وی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.

اقبالی‌دوگاهه در یکم آبان‌ماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای ا-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت

پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.

خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را از کار انداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و صداملعین دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.

شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت 22 سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال 1370 طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.

دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال 81 پس از 22 سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرا (س) تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.

سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.

وی با بیش از ۳ هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل گردیده‌اند، و ی

ا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.

این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.

دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.

با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامه‌ها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!

به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.

آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.

طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:20:00 ق.ظ ]  



  شهید حاج قاسم میر حسینی ...

 

رهبر معظم انقلاب در تجلیل از این شهید بزرگوار فرموده‌اند:

شهید حاج قاسم میر حسینی که از سرداران لشکر ثارالله

می‌باشد از آن شخصیت های استثنایی وجالب است که

من مردم سیستان را این گونه شناختم.

حاج قاسم سلیمانی در وصف شهید میرحسینی می‌گوید: قاسم میرحسینی ، بزرگ لشکر 41 ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را می‌بینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس می‌کنم اصلاً نمی‌توانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت.
یک مالک اشتر به‌تمام‌معنا بود. من نمی‌دانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده.
شهید میرحسینی فرمانده‌ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین(ع) دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دل‌نشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس می‌شنید از خود بی‌خود می‌شد.
خداوند این توفیق را به من داد که تقریباً از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم. من واقعاً این را می‌گویم که در میان شهدای جنگ تحمیلی دوستان بسیاری داشتم ولی در عملیات مختلف هیچ‌کس را مانند ایشان ندیدم.
در عملیات کربلای 4 بچه‌ها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیات زخمی بر بدن داشت. به بچه‌ها گفته بود توی عملیات کربلای 4 نترسید که من شهید نمی‌شوم.
قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و باهم صحبت می‌کردیم. گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد؛ و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین‌طور هم شد؛ و بی‌سیم‌های لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دل‌نشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچه‌ها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست‌داشتنی. آن صدا خاموش شد.

*زندگی نامه شهید میرحسینی
شهید میرقاسم میرحسینی در سال 1342 در روستای صفدرمیربیک در نزدیکی شهر زابل به دنیا آمد.
وی کوچک‌ترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند و برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد.

پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد و پس از چند ماه کار و تلاش صادقانه و خالصانه برای گذراندن دوره عالی برگزیده شد.

با شروع عملیات بیت المقدس میرحسینی به عنوان معاون یکی از گردان‌های عمل‌کننده در این عملیات شرکت کرد. سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران شد و پس از فراگیری آموزش‌های لازم به تیپ 41 ثارالله(ع) پیوست.

میرقاسم میرحسینی در سال 1361 به عنوان فرمانده گردان شهید مطهری منصوب شد و پس از شرکت در عملیات‌هایی چون رمضان و والفجر مقدماتی و با لیاقتی که فرماندهان در او سراغ داشتند او را به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ 41 ثارالله(ع) منصوب کردند.

وی در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. در سال 1362 سنت حسنه پیامبر(ص) را بجای آورده و ازدواج کرد. این سرباز گمنام امام زمان(عج) در عملیات والفجر 3، سه شبانه روز چشم به هم نگذاشت تا این عملیات را ساماندهی کند.

در عملیات والفجر 4 نیز ارتفاعات دره شیلر و پنجوین را با یاری خداوند و رشادت رزمندگان اسلام تصرف کرد. وی در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوری‌های فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت گازهای سمی شد و به پشت جبهه اعزام و پس از آن به تهران منتقل شد.

سردار میرحسینی هنوز از بند جراحات وارد شده رها نشده بود که به مناطق عملیاتی برگشت و در عملیات میمک شرکت کرد تا اینکه ارتفاعات میمک را فتح نمود.

در سال 1363 مسئولیت طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله(ع) به او واگذار شد. او در عملیات بدر دوباره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا به شدت زخمی شد.

در سال 1364 به زیارت خانه خدا مشرف شد و در همان سال ایشان به سمت قائم مقامی لشکر 41 ثارالله(ع) معرفی شد. در عملیات والفجر 8 پس از رشادت‌ها و شجاعت‌های نیروهای سپاه اسلام شهر فاو آزاد شد.

وی در عملیات کربلای یک که منجر به فتح ارتفاعات قلاویزان شد شرکت داشت و در کربلای 4 که مقدمه کربلای 5 بود خالصانه و شجاعانه جنگید و بعثی‌های ظالم را از مرزهای کشور بیرون راند.

سرانجام این سردار رشید اسلام در سال 1365 در خاک مقدس شلمچه و در عملیات کربلای 5 پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:19:00 ق.ظ ]  



  شهید رجبعلی غلامی ...

 شهیدی که هیچکس جنازه اش را تحویل نگرفت. ???

شهید افغانی دفاع مقدس.بزرگ مردان اسلام
وقتی پیکر شهدا را آوردند برای تحویل به خانواده هاپیکر شهید رجبعلی غلامی را کسی نبود تحویل بگیرد.خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود..او یک افغانی بود.

رجبعلی غلامی افغانی 

متولد:۱۳۴۳شهر لار،کابل افغانستان 

شهادت:  6/12/1364 سلیمانی

مزار مطهر:بجستان ،خراسان رضوی.

او ساکن بجستان خراسان رضوی بود،
وقتی می‌شنود که در مرزهای جنوبی و غربی ایران، لشکری قصد تهاجم پیدا کرده است، عازم جبهه‌ها می‌شود.

در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در کردستان، پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی می‌رسند که به هیچ عنوان نمی‌شده آنرا قطع کنند!
چون اگر سیم را قطع می‌کردند، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد!

در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم می‌گیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد.
ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد، ولی به او التماس می‌کند و او را قسم می‌دهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر!

سرانجام بر روی سیم‌های خاردار می‌خوابد و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور می‌کنند!

وقتی همه عبور می‌کنند و او را از روی سیم‌ها بلند می‌کنند، می‌بینند تمام بدنش غرق در خون است و درد می‌کشد!

می گویدخدایا!
شهادت مرا برسان!
در این لحظه گلوله ای از سوی نیروهای عراقی شلیک می‌شود و به چشم چپ او اصابت می‌کند و همان جا به درجه ی رفیع شهادت نائل میگردد!

 ?شهید رجبعلی غلامی در وصیت نامه اش می نویسد:

برادران عزیز!
همانطور که می‌دانید من غریبم!
پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری!

از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید، فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید!

در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید!
در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستانی امید عفو و بخشش دارم!

اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند، خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی ‌پور اسماعیل می‌خواهم که بجای برادرم جنازه‌ام را بخاک بسپارند.

والسلام علیکم- العبدالحقیر: رجبعلی غلامی
چقدر_غریبانه
شهدا_دستم_را_بگیرید

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 11:16:00 ق.ظ ]  



  شهید مدافع حرم ابراهیم رشید ...

? برشی از وصیت شهید ?

دوستان و همزمانم همیشه دقت داشته باشید هیچ وقت امام‌ زمانتان و نائبش را تنها نگذارید

☝️و در هر نقطه و کاری مشغول هستید با دقت به آن بپردازید تا انقلاب

به دست صاحب اصلی آن برسد?

توجه داشته باشید اگر هر کسی کار خود را جدی نگیرد و ساده انگارد

به نظام اسلامی و انقلاب ضربه وارد کرده و این گناهی نابخشودنی است‼️

بخاطر میخی نعلی افتاد* 

بخاطر نعلی، اسبی افتاد

بخاطر اسبی، سواری افتاد* بخاطر سواری، جنگی شکست خورد

بخاطر شکستی، مملکتی شکست خورد*

و همه اینها بخاطر کسی بود که میخ را محکم نکوبیده بود

دقت داشته باشیم خدایی نکرده روزی این متن گویای حال ما نباشد

و ان‌شاء الله همه رزمندگان اسلام در هر نقطه و مسئولیتی که هستند

به نحو احسن کار خود را انجام می‌دهند? و انقلاب و اسلام همیشه

سربلند می شود و هست و پرچم انقلابمان توسط نائبش به صاحب اصلی آن میرسد.

دوستان و خانواده عزیزم هیچوقت همسرم را تنها نگذارید و نگذارید تنها بماند ?.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1398-05-10] [ 03:51:00 ب.ظ ]  



  زندگی_به_سبک_شهدا ...

زندگی_به_سبک_شهدا

? اعترافها و  قول و قرارهای شهید_سیدمجتبی_علمدار  با پروردگار…

? قانون اول:

 بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل

روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این

ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.

 

? قانون دوم:


پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری

بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید

بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید

نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم . 

 

? قانون سوم:


 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم

باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به

هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8

رکعت نماز قضا بجا بیاورم.  

? قانون چهارم:


خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار

نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و

شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50

ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .  

? قانون پنجم:


 خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و

برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و

صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را

بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح

جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه

2 حزب قرآن بخوانم.

? قانون ششم:


حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر

به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه

بدهم و 100 صلوات بفرستم.    

 

? قانون هفتم:


 حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل

را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600

تبدیل می شود.

 

? قانون هشتم:


 هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که

دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد

به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .  

 

? قانون نهم:


 در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی

نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .

 

? قانون دهم:


 در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم

برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به

ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.  


 شهید_سیدمجتبی_علمدار

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:50:00 ب.ظ ]  



  مادر شهید ...

یادمان باشد در همین کوچه ی ما،

مادری هست که  عشقش را داد

تا تو عاشق بشوی،

نگذاریم که تنها بشود.!!

کاش کاری بکنیم که دلش

خون نشود.!!

پی نوشت: عکس متعلق است به مادر شهیدی در شهرفسا

او زیر درختی که پسرش 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته زندگی میکند‌.

مادران_شهدای_گمنام 

هنوز_منتظرند

سی و چند سال انتظار 

مگه مادر از بچه ش سیر میشه؟

شادی روح شهدا و 

تسلای دل مادران شهدا صلوات

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:50:00 ب.ظ ]  



  دلتنگ ...

 

دستم نمیرسد مرا هم مدد ڪنید

​​​​بالم شڪسته استمرا روبه راه ڪنید

 

 

نا گفته نماند به شما دلبستیم


درخواب فقط به آسمان پیوستیم


بنگاه زدیم و نامتان را بردیم


ما خورده نمک وظرفتان بشکستیم.

 

 

هنوزم‌

دارن‌شهیدمیارن

حواست‌ هست ؟؟

 

 

خیلیا رفقاشون شهید شدن


دستشونو میگیرن

دست ما هم بگیرید ای شهیدان

 

 

درد دارد دویدن و نرسیدن​​​


که دویدن ما درجا زدن است..


به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه می‌میرند

 

که مردانه زیسته باشند….

شهادت را نمی‌خواهیم و

به خیال خودمان عاشق شهادتیم

بسنده کرده این به عکس های چسبانده 

شده ی دیوار اتاق 

عکس و دلنوشته شهدایی که فقط پست 

شد کانال های که پر شد ازصوت وروایت شهدا

وتصویر زمینه ی گوشی هایمان که 

سنگینی نگاه شهید را درک نکردیم

نفهمیدم که

شهادت تنها برای شهیدان است


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:47:00 ب.ظ ]  



  توبـــــه نامه ...

 بندهای توبـــــه نامه

?بار خدايا از كارهائی كه كرده‌ام به تو پنـــــاه می‌برم از جمله ⇩↯⇩

1⃣⇦از اينكه حسد كردم

2⃣⇦از اينكه تظاهر به مطلبی كردم كه اصلاً نمی‌دانستم

3⃣⇦از اينكه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم

4⃣⇦از اينكه زيبائی قلمم را به رخ كسی كشيدم

5⃣⇦از اينكه مرگ را فراموش كردم

6⃣⇦از اينكه در راهت سستی و تنبلی كردم

7⃣⇦از اينكه عفت زبانم را به لغات بيهوده آلودم

8⃣⇦از اينكه برای دوستم آرزوی كفر كردم كه ايمانم نمايان‌تر شود

9⃣⇦از اينكه به كس‌ دروغ گفتم كه آنجا حق اين بوده است كه راست بگويم

0⃣1⃣⇦از اينكه درسطح پائين‌ترين افراد جامعه زندگی نكردم

1⃣1⃣⇦از اينكه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند

2⃣1⃣⇦از اينكه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پيغمبر (ص) هركسی بميرد و امام خويش را نشناسد مانند كسی است كه در جاهليت مرده است

3⃣1⃣⇦از اينكه ديگری را وادار كردم كه به بزرگی من اعتراف كند و از بزرگی تو بازماند

4⃣1⃣⇦از اينكه شب به هر نماز شب بيدار نشدم

5⃣1⃣⇦از اينكه ديگران را به كسی خنداندم غافل از آنكه خود خنده‌دارتر از همه هستم

6⃣1⃣⇦از اينكه لحظه‌ای به ابدی بودن دنيا و تجملاتش فكر كردم

7⃣1⃣⇦از اينكه حق والدينم را ادا نكردم

8⃣1⃣⇦از اينكه در مقابل متكبرها، متكبرترين و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم

9⃣1⃣⇦از اينكه همواره خشم بر عقلم ( فرو بردن خشم) غلبه داشت

0⃣2⃣⇦از اينكه چشمم گاه به ناپاكی آلوده شد

ادامـــــه‌دارد …

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:47:00 ب.ظ ]  



  شهید مدافع‌حرم حجت اصغری شربیانی ...

 

همیشه تو سفر مشهد، دوست داشت ، موقع ورود بہ حـرم امام رضـا عليه‌السلام

از ورودى باب الجـواد وارد بشه، هتـل ما داخل خیـابان نـواب بود،

اگه می‌خواستیم از باب الجواد بریم داخل، باید مسافت زیـادی را می‌رفتیم

. موقع رفتن ڪہ می‌شد، می‌گفت: من دور میزنم از ورودی باب الجـواد میام داخل ،

هرکس دوست داشت می‌تونه با من بیاد، تقریباً همه ی بچه‌ها همراهش می‌رفتند

قبل وارد شدن به حـرم می‌گفت :

بریم وضو بگیریم وبعد وارد بشیم، 

بچه‌ها شاکی می‌شدند ڪہ هـوا سرده،

ما تو هتـل وضـو گرفتیـم، امّا می‌گفت:

این وضو را به نیت امام جـواد (ع) بگیرید.

وقتے وارد می‌شدیم، مقید بود زیارت عاشورا بخونـه ، مُهر، تسبیح و زیارت عاشورا ،

تنهـا توشه‌هایی بود ڪہ همیشـه می‌شد تو لباسِ آقا حجت پیدا کرد

کتاب سرباز خسته ص31. 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:46:00 ب.ظ ]  



  ش ه اد ت ...


شہادت،معطل مݧ و تو نمے ماند…

تو اگر سرباز خدا نشوے،

دیگرے میشود…

” شہید شمسی پور

“التماس دعای شهادت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 03:45:00 ب.ظ ]  



  شهید علی نوروزی ...

 

نتیجه تصویری برای شهید علی  نوروزی شهرستان خاش

ولادت :1347/1/1

شهادت: 1362/8/5 منطقه عملیاتی مریوان
شهید علی نوروزی در خانواده ای مذهبی ومعتقد به مبانی اسلام به دنیا آمد ..از دوران نوجوانی
با احکام ومبانی اسلام اشنا شد.پیش دبستانی را دردبستان آزرم ودوران دبستان را درمعماران

دادگر و راهنمایی را در مدرسه قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)گذراند.

وتمام دورات تحصیلی خودرا با بالا ترین مرتبه به پاییان رساند تا به دبیرستان رسید .باشروع جنگ تحمیلی شهید نوروزی که عضو بسیج فعال بودند رهسپار جبهه حق علیه باطل شدند تا اینکه در سن 15 سالگی در منطقه عملیاتی مروان شربت شهادت نوشیدند.

شهید معتقد بود که باید از هرخانواده یک نفر در جنگ حضور داشته باشند تا دین خود را به انقلاب اسلامی وکشور ادا نمایند.

شهید در دوران نوجوانی کتابدار کتابخانه مسجد المهدی بودند ودرگروه رزم آوران بسیج انقلاب اسلامی  شرکت ودر تمامی ما نورهای بسیج حضور فعال داشتند.

به نقل از مادر شهید علی گلی بود که من لیاقت داشتن او را نداشتم. او صبحها وقت سحر بلند می شد و وسایل صبحانه را آماده میکرد  وبعد خانواده را برای نماز بیدار میکرد تا پدرش با خیالی راحت  به مغازه بروند  ایشان بعد از صرف صبحانه برادرانش را به مدرسه میرساند وبعد خود به مدرسه اش میرفت او همیشه به بچه های محل میگفت :امام را تنها نگذارید.

شهید علی نوروزی فرزند ششم خانواده بودند ایشان دو برادر جانباز دارند برادر بزرگتر از علی ،حسن نام دارد

در عملیات فتح المبین در سال 1362مجروح شدند .برادر کوچکتر از علی بر اثر انفجار بمب مشکل روحی وروانی پیدا کردند وجانباز هستند .از شاخص ترین معلمان شهید میتوان به آقایان سید جلیل اسلامی ،حسن وحسین پژوهیده ،اله بخش جمالزهی وسارانی دبیر زبان میتوان نامبرد که همه آنها به فیض بازنشستگی نائل آمده اند.

با توجه به برسی به عمل آمده پرونده های تحصیلی ،ایشان در تمام دوران تحصیلی نفر اول کلاس بودند .مادر شهید در قید حیات هستند ودر خانه پدر شهید سکونت دارد که در خیابان امام خمینی شهرستان خاش واقع شده است . ناگفته نماند که شهید علی نوروزی در خانواده بزرگ تربیت شده که پدرش از رفسنجان واهل تشیع بوده و مادرش خاشی واهل سنت میباشد.

شهدای فرهنگی ودانش آموزی شهرستان خاش/ص63

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[شنبه 1397-11-13] [ 12:42:00 ب.ظ ]  



  او ... ...


او همچنان خط را نگه داشته است، اما این بار با
استخوان_هایش

تصویر شهید اسلحه در دست که تا آخرین_نفس ایستادگی کرده..

به راستی حقیقت گفته اند ایستادگی را باید از شهدا آموخت

نتیجه تصویری برای او همچنان خط را نگه داشته است، اما این بار با استخوانهایشتصویر شهید اسلحه در دست که تا آخرین_نفس ایستادگی کرده..به راستی حقیقت گفته اند ایستادگی را باید از شهدا آموخت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1397-11-11] [ 04:41:00 ب.ظ ]  



  شهیدمرتضی عبداللهی ...

هی نگاهت بکنم ، گم بشوم در چشمت
گم شدن در شبِ چشمانتوتو
پیدا شدن است …!
.
پاسدار مدافع حرم
شهید_مرتضی_عبداللهی

.
ولادت 1366 تهران
شهادت 1396 بوکمال، سوریه
مزار مطهر ، بهشت زهرای تهران ، قطعه 26
.
فرازی_از_وصیـتنامه

دوست دارم اگر شهید شدم ؛
پیکری نداشته باشم ، از ادب دور است که در پیشگاه

سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم…

نتیجه تصویری برای شهید مرتضی عبداللهی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:39:00 ب.ظ ]  



  شهید احمد محمد مشلب ...

 

نتیجه تصویری برای شهید احمد محمد مشلب 

بسم رب الشهدا و الصدیقین? . .

ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ ذکر علی علیه السلام عبادت است. بحار النوار ،ج 36، ص370.

شهید مدافع حرم احمد محمد مشلب  . . اَحــمد مُحمّد مَشلَب  معروف به شهید BMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵ و در محله السرای شهرنبطیه  لبنان  دیده به جهان گشود احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد  و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت شهید احمد مشلب  رتبه ۷ در لبنان   دررشته  تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود  در  سوریه بود و شهید شد احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب الله برای دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید تا اینکه در یکی از درگیری ها  درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان  نبطیه لبنان انتقال داده  شد اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع  ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع  شهادت نائل گشت. احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز “شهادت” ندارم یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به  امام رضا  (ع) داشت لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد وصیت ایشان به تمام  زنان  این است که:عبا (چادر)است او می گوید عبا مدل است و اولین زنی که صاحب عبای زنانه است حضرت زینب(س)بود او اینگونه بود وهمیشه عبا روی سرش قرار داشت ولی حجابی که الان میکنیم وچیزهایی غیرمعلوم است مهم ترین مسئله این است که دختران وزنان  حجاب خود را حفظ کنند. ودختری که بیرون می آید وبه صورت عادی وبدون زینت در برابر دیدگان مردم برود و نگاه هایش را به زمین بدوزد واحترام حجاب وعبایش را نگه دارد. از دیگر وصیت هایش این است که :خدا توراکمک کند ای امام زمان ! ماانتظار او را نمیکشیم او انتظار مارا میکشد  ووقتی خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1397-08-03] [ 05:51:00 ب.ظ ]  



  شهیدمصطفی صدرزاده ...

نتیجه تصویری برای طرف شهیدمصطفی صدرزاده

بسم رب الشهداء و الصديقين?

شهید_شاخص  سال ۱۳۹۷ 

خاطره سردار  قاسم سلیمانی  از شهید_مصطفی_صدرزاده 

معروف به سید ابراهیم درایام فاطمیه  سال قبل بود که شهید حسین  بادپا اینجا آمد.

در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید،

حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد،

نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟!

گفت: سید ابراهیم ! صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه

که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت :

این ! ..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم

یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند ! یک

جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم..

آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود

مشهد در قالب فاطمیون  به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود

تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال

مال جمع کردن و … هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است

که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و

به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟!

چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله …

خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،

اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،

عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند.

امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،

اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود …

از سوریه زنگ می زد و تاکید می‌کرد که فاطمه قرآن حفظ کند

که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است.

مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد

روزه بگیرد و به دوستان‌خود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید

خود را تنبیه کنید راوی : پدر شهید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:50:00 ب.ظ ]  



  شهید محمد غفاری ...
 
نتیجه تصویری برای شهید محمد غفاری

جای خالیِ عکسِ یک  شهید. در کمدش را که باز کردم دیدم تمامِ پشت در را با عکسهای شهدا پر کرده ! و بالایشان نوشته: ای سر و پا ، منِ بی سر و پا ، خودم را کنار عکس شهیدان  پیدا کردم  . خوب که دقت کردم اندازه ی جای یک عکس روی در کمدش خالی بود، گفتم محمد عکس یکی از شهدا  رو اینجا بزن، این

 خالی قشنگ نیست … . محمد گفت : آنجا جای عکسِ خودم است …!! 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:49:00 ب.ظ ]  



  این مادر به دنبال چیست ؟ ...

چند سال پیش طرح سرشماری نفوس بود…
می گفت رفته در یه خونه ای… یه پیر زن دررو باز کرده..
وقتی پرسیده بود تعداد جمعیت خانوار ؟
پیرزن سرش رو انداخته بود پایین و گفته بود میشه خونه ما باشه برا فردا ؟
پرسیدن چرا ؟
بعد از یه کم مکث جواب داد آخه الان دقیق نمی دونم شاید تا فردا از پسرم خبری بشه……..

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:48:00 ب.ظ ]  



  شهید "احمدرضا احدی ...

 

نتیجه تصویری برای

آخرین دست نوشته شهید “احمدرضا احدی” ر
چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،
به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم
کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را
چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده
به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند :
“نبرد تن و تانک؟!” اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟
چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز
و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا
افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد ؟
وکدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،
مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از
مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم.
چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در
انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت
را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از
آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس،
دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
“صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی
تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای
تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های
فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که
کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی،
اگرعلی اکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:47:00 ب.ظ ]  



  دلتنگ شهدا ...

 

j58982_IMG_20100101_035633.jpg

 

دست‌هایم را بگـیر آه اے رفیق


دست هایم را بگیر اے مهربان

 

آنقـَدر مدهـوش این دنـیا شدم..

 

من کـجا و آســـمان..

 

k883737_IMG_20100101_035509.jpg

 

تکیه کن به شـهدا


شهدا تکیه شان خداست..

اصلا کنار گل بنشینی بوی گل میگیری


پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا

 

l360829_IMG_20100101_035919.jpg ‍

خویشتن را در قفس محبوس می بینم و

می خواهم از قفس به در آیم… ?

سیم های خاردار مانعند..

من از دنیای ظاهر فریب مادیات

و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم!

 

?شهید ابراهیم همت?

 

a26331_IMG_20100101_035555.jpg

 

من برای شهادت اصرار نمی‌کنم ؛


آنقدر کار و تلاش می‌کنم که لایق شهادت شوم،

 

و خدا من را هم بخرد..


?شهید مرتضی حسین پور?

 

g611250_IMG_20100101_035624.jpg 

رفــیق …

 

آرزو نڪـن


شهیـد بشـے ؛

آرزو ڪـن


مـثل شهـدا


زندگـے ڪـنی …

 

?شهید ابراهیم هادی?

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1397-01-22] [ 07:14:00 ب.ظ ]  



  شهیدحمید محمودی ...

نتیجه تصویری برای شهید حمید محمودی

یه نوجوان 16ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابانداشت خیلی بدتربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم.
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و رویش کرد.بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام ) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم …
 اجازه گرفت و رفت مشهد.دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت…
 یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام..آقا جان چشم به راهم نذار… توی وصیتنامه ساعت شهادت،روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.شهید که شد،دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقاتوی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تووصیت نامه اش نوشته بود!
خاطره ای ازشهید حمید محمودی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-12-23] [ 05:04:00 ب.ظ ]  



  تلنگر ...

http://bashiran.ir/wp-content/uploads/2016/07/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B11.jpg

 

 

اگر می خواید شهید بشید …

اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید …..

آرزوی شهادت دارید …

دعا نکنید جنگ بشه ….

برید مثل شهدا گناه کنید …!

گناه کنید تا زمینه ی شهادت براتون فراهم بشه….!

ولی مثل شهدا گناه کنیم !….

نه مثل من نه مثل رفیقا مون تو خیابون!

شهید حسین … فرمانده گردان سلمان یه دفتر داشت گناهاشو توش می نوشت ..

یه مدت دفترش دست من بود…      

نگاه کردم یه روز یکی دو خط زیادتر  نوشته بود .گفتم چه گناه بزرگی کرده که این جا نوشته …

دیدم نوشته .. می خوام برم دو رکعت نماز بخونم استغفار کنم …

از ساعت 10 تا 10.10دقیقه با بچه ها خندیدیم ….10 دقیقه وقت خدا رو ضایع کردم …وقت خدا رو تلف کردم.

حالا  ما امروز چقدر جک می گیم؟

ا م اس می زنیم همین جوری چت می کنیم …همه چی…

چه قدر از این 10 دقیقه های وقت خدا رو ما داریم تلف می کنیم؟ بیایم مثل حسین … گناه کنیم دیگه نه؟

مثل اون بچه 15 ساله که تازه نماز بهش واجب شده بود تو اردوگاه کارون …

شب نمی تونستی راه بری از بس قبر کنده بودن بچه ها تو اردوگاه …شب می رفتن می نشستن تو این قبر ها زیارت عاشورا می خوندن نماز شب …گریه زاری …که چی؟

که خدایا گناهان من رو ببخش اخه یه بچه 15 ساله مگه چه گناهی داره؟

گیر می دادی بهشون که مگه گناه تو چیه که این قدر گریه می کنی؟ …. زار می زنی خدایا من رو ببخش.

 گفت : دیشب می خواستم نماز شب بخونم خواب موندم  … نماز ظهرم رو اول وقت نخوندم .

این گناه یه بچه بسیجی خط مقدمه دیگه نه؟

بیایم مثل اونا گناه کنیم اگر می خوایم گناه بکنیم مثل اونا گناه کنیم 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:03:00 ب.ظ ]  



  یک جفت کفش که هفت شهید آن را پوشیدند ...

 

مهدی سرش را پایین می­ اندازد و یک جفت کفش کهنه را می­گیرد سمت همسرِ برادرش و می­ گوید :

« این کفش­ ها داستانی دارد. قبل از من شش نفر این کفش ­ها را پوشیده­ اند و هر شش نفر شهید شده­ اند.آخرین شهید «مجید صدف ساز» بودکه گفت: نفر ششم است که این کفش ­ها را پوشیده است و قبل از او پنج نفر قبلی شهید شده ­اند. مجید، قبل از شهادتش کفش­ ها را به من داد و گفت که خودش شهید خواهد شد.»
 

همسر حاج­ محمد – برادر مهدی-  که هنوز حیران گفته­ های مهدی است ، کفش­ ها را می­گیرد و مهدی اینچنین ادامه می ­دهد: 
« من هم شهید می­ شوم. بعد از شهادتم ، کسی درب منزل را می­ زند و از شما می­ خواهد که کفش­ های مخملی را به او بدهید. کاری نداشته باشید که او کیست، فقط وقتی نشانی کفش ­ها را داد ، بدون هیچ پرسشی کفش ها را به او بدهید»

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:02:00 ب.ظ ]  



  شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی ...

نتیجه تصویری برای شهید محمودرضا بیضایی

نتیجه تصویری برای شهید محمودرضا بیضایی

 


نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی
تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳
محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر
 
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانواده‌ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد. 
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه‌ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع‌آوری کتاب‌ها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت. 
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه بین‌المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقه او بود و به دنبال تعقیب حرفه‌ای این ورزش بود که به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود. 
بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. 
در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعت‌های انگشت‌شمار خواب در طول شبانه‌روز از ویژگی‌های بارز او بود به‌طوری‌که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. 
معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. 
به دلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 05:00:00 ب.ظ ]  



  قسمتی از وصیت نامه شهید ناصر باغان ...

Click for larger version

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم      

         الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 

امروز قسمتی از وصیتنامه ی یک شهید که بسیار زیبا نوشته شده و قسمت آخر آن «و اما شهادت چیست؟» هم خیلی زیباست را برای عاشقان مهدی (علیه السلام) گذاشته ام. اگر تا حالا ندیده اید حتما بخوانید حیف است مانند خیلی ازگنج ها این را هم از دست بدهیم.  

 

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم. ما را به جرم عشق مواخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق  مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی کرد. پس عشق به پدر و مادر را به من ودیعت نهادی. مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را؟ نه! به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم. اما همه ی این ها بعد از مدتی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. یعنی فهمیدم که «لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنون» فهمیدم وقتی شرایط عوض شود «یَفِرُّ الْمَرءُ مِن اخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» … پس به عشق تو دل بستم. بعد از مدتی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کردم. این تو بودی که عاشق من بوده ای ومرا می کِشاندی. آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره گریز پای مرا به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود  آمده ام! وه چه خیال باطلی!!! 

اما شهادت چیست؟ 

شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. ای آنان که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت نیندیشید که از درک قصه ی شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان در خون بغلتد و نام شهید را بر خود بگیرد. شهید در آن دنیا قبل از این که در خون بتپد شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند. اگر شهید باشید شهید را می شناسید وگرنه آیینه ی زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی کند که نمی کند. 

برخیزید و… 

فکری به حال خود کنید…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:58:00 ب.ظ ]  



  داستان شهـــــادت ١٣ نـــو جــــوان بسیجی تشنــــه در عصــــر عــــــــاشـــــــورا ...

تصویر مرتبط

?لحظاتی با رهروان حقیقی سید الشهدا ع?

  داستان شهـــــادت ١٣ نـــو جــــوان بسیجی  تشنــــه در عصــــر عــــــــاشـــــــورا

…   عاشورای سال  ١٣٦٢ شمسی را می‌توان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال ٦١ هجرى قمرى امام حسین علیه السلام است…  در عصر عاشورای سال ١٣٦٢، ١٣ نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل می‌ دادند توسط نیروهای منافقین دستگیر شده و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت می‌رسند…  غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و راننده اتوبوس حامل رزمندگان است که کاروان رزمندگان را به سمت جبهه ‌های شمال غرب می‌ برد.   او روز حادثه را این چنین روایت می‌کند:  اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم.  حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان و نو جوان معصوم.   شاید اولین سالی بود که بچه‌ ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند.  هر کس برای خودش خلوتی داشت، بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند…  شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.  بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم، باید کمی عجله می‌ کردیم تا ساعت ٤ عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت ٤ جاده نا امن می‌ شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را نا امن می‌کرد…  روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید…  نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند…  هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد…  حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود.  نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند.   فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم.  نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نو جوان  چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند…  سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند.  دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند…  فکر کردم تصادف شده است، پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند.   ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند.  مصطفی رهایی بلند شد و داد زد:   ” کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند…”  شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.  یکی از منافقین گفت:  دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد.  دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد.   کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است…  آنان تمام وسایل بچه ‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند…   همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت.  با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم.  نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم.   در همین حین یک مینی‌ بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد…  تمام حواسم پیش بچه‌ ها بود، خدایا چه بر سر بچه ‌ها می‌آورند.   جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه ‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم.  فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم.   ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم.  غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم…  بدن بی‌ جان و تیرباران شده ١٣ جوان و نو جوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال ١٣٦٢به جمع شهدای کربلای ٦١ هجری قمری پیوستند…           

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:57:00 ب.ظ ]  



  خود را در آسما ن ببین ...

وقتي قدم در بوستان گل‌هاي بهشتي مي‌گذاري، نسيمي از عطر بهاري تو را در آغوش مي‌گيرد و تو را در آسمان پرواز مي‌دهد. وقتي نام شهيد را بر لب‌هايت جاري مي‌كني، در گوشه‌اي از قلبت حك مي‌كني و خدا را شاهد مي‌گيري كه نروي جز راهي كه آنها رفتند و قدم در راهي بگذاري كه آنها گذاشتند. آن لحظه فرشتگان آسماني تو را ستايش مي‌كنند. وقتي در قنوت نمازهاي شبت غرق راز و نياز با خدا مي‌شوي و آن هنگام براي شهدا دعا مي‌كني و از خدا مي‌خواهي تا شهيد شوي، آن لحظه احساس مي‌كني كه تمام گل­هاي شقايق به تو لبخند مي‌زنند. خودت را در آسمان مي‌بيني؛ درست بين فرشتگان آسماني.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:56:00 ب.ظ ]  



  شهید عباس اسفندیاری ...

 

تصویر شهید عباس اسفندیاری

 
3 کلیدواژه ی استخراج شده از زندگی و از میان نوشته های شهید عباس اسفندیاری : 

… باشد که بخوانیم، بفهمیم ، باروح و جانمان عجین شود و… عمل کنیم!

*به گفته ی اعضای خانواده ی این شهید بزرگوار ، ایشان در طول حیات کوتاه و بابرکت خویش ، خود عامل به این امور مهم بودند و بر آن اصرار داشتند.

1.داشتن برخورد عادی ، معمولی و “الهی ” با دیگران.

2.پناه بردن به خدا از شر غفلت که همه ی بدبختی و گرفتاری بشر از غفلت بشر است.

3. توجه داشتن به کمین شیطان در دوستی ها ، در برخوردها و در کلیه ی امور ،برای دچار نشدن به شرک ، که بزرگترین گناه ، شرک است !

4. شکر خداوند متعال در همه حال و به خاطر هدایت شدن به دین خدا.

5.جلب رضایت خداوند متعال در طول عمر تا لحظه مرگ.

6. پیروی از رهبری امام خمینی(ره) و روحانیت اصیل و تلاش برای متصل شدن ِ انقلاب اسلامی به انقلاب حضرت مهدی(عج).

7. اخلاص داشتن در همه ی امور.

8. یادگیری قرآن و آموختن آن به دیگران طبق فرمایش حضرت رسول (ص).

9.متواضع بودن و نداشتن تکبر.

10. حساسیت نسبت به حق الناس.

11. دوری از غیبت و برحذر داشتن دیگران از این گناه بزرگ.

12.بردبار بودن و صبر داشتن.

13.تلاش برای نجات یافتن از دنیا با همه ی شعبه هایش .

14.دوری از خودکم بینی و خود بزرگ بینی که هر دو عیب است.

15.راضی بودن به رضای خدای متعال در همه حال.

16.تعدیل روحیه ی فردی و اجتماعی.

17.دوری از اعمال گناه آلود که تکرار آن باعث مریضی و بیماری (قلب و روح ) انسان می شود.

18. دوری  از اولین دستور نفسانی یعنی : شکم پرستی !

19. پرداختن به یکی از اولین دستورات الهی یعنی : جهاد .

20.تاکید بر حجاب.

21طی مراحل سخت توبه ( به طور مثال گرفتن روزه که عامل مهمی در خود سازی است!)

22.قرائت قرآن و زیارات و ادعیه به همراه ترچمه و تفسیر آن برای شناخت معرفتی آن.

23.تاکید بر انجام به موقع واجبات (نماز) و استمرار بر نماز شب و انجام مداوم مستحبات برای تعالی روح.

شهید عباس اسفندیاری در گوشه ای از دفترچه ی خود نوشته اند :

 نتیجه ی طغیان و سرکشی از دستورات ارباب، ولی، مولا، آقا و انیس و مونس ِما، ” محرومیت از وصال و عشق به وصال ” است.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 04:55:00 ب.ظ ]  



  شهید محسن حججی ...

 

شهید محسن حججی اصفهان 9

قسمت اول وصیت نامه

برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق
زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی
در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی
خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنج هایی ست فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
 
بسم الله النور…
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک”
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به #عشق
ثبت است بر جدیده عالم دوام ما…
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود…
نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم…
نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم…
?به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم…
نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند… نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد…
▪️بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است…

قسمت دوم وصیت نامه
عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام… و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم…
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم…
چشم امیدم فقط به #کرم_خدا و #اهل_بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند…
که اگر این چنین شد؛?الحمدالله رب العالمین…
اگر روزی خبر #شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید…
اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند…
همسر عزیزم زهرا جانم
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت #فدای_حضرت_زینب شد…
مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان… حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.
پدر عزیزم
همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد…
داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست… پس #صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود…
مادر عزیزم
ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید…

قسمت سوم وصیت نامه
برادر عزیزم
اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد…
مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم #اسلام کرده اید شک بیاورید…
خواهران خوبم
لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل #اهل_حرم بیشتر بدانید…
پسر عزیزم، علی جان…
ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم… سعی کن راه مرا ادامه بدهی… سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به #شهادت ختم شود…
پدر و مادر همسر عزیزم…
همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد…
به شما هم جز #صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود…
از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ #حلالم_کنید…
اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.

قسمت چهارم وصیت نامه 
اما چند وصیت کلی:
از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام_خامنه_ای نائب بر حق #امام_زمان است.
از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز #حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…
همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا  و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند:
غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز…
از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید…
خودتان را برای #ظهور_امام_زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص #اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود…
▪️مقداری #حق_الناس به گردن دارم که عاجزانه می خواهم برایم ادا کنید…
- یک میلیون تومان به مادر بزرگ پدری بدهکارم
- مقداری بدهی به برادر محسن همتی ها بابت محصولات فرهنگی و کار های دیگر بدهکارم
- 32هزارتومان به اضافه مقداری سربند به پایگاه شهدای بنیاد امیرآباد بدهکارم
- اگر برایتان مقدور بود به مقدار یک ماه #نماز و #روزه برایم ادا کنید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[یکشنبه 1396-07-23] [ 06:27:00 ب.ظ ]  



  شهید حسین محرابی ...

شهید حسین محرابی، شهید مدافع حرم
مدتها بود بہ خوابم نیامدہ بود?
دیشب قسمش دادم بہ شهید حججی
همون دیشب حسین بہ خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن:
گفتم: ڪجایے؟
✅ در محضر  سیدالشهدا ع
یہ ڪم ساڪت شد
✅ گفت: جز  شهادت هیچے بہ دردم نخورد.
پرسیدم:  نماز شب ؟
✅ براے  رضای خدانبود… میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے خدا باشہ
گفتم:   هیئت رفتن هات؟
✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود.
دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه:
شهادت من رو برد بالا
اگہ شهید نمیشدم، دست خالے بودم
خیلے ڪار دارم، اگہ میمردم بدبخت میشدم.
 نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ.
بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد:
 جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود.
آخرش هم گفت:
خیلے زود دیر میشہ.
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن.
خندید
هیچے نگفت
رفت.
⚛️ راوی: همسر شهید مدافع حرم حسین محراب
☑️تاریخ شهادت 10 آذر ماہ 1395

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:25:00 ب.ظ ]  



  شهید محسن حججی ...

برادر از نگاهت واقعا شرمنده ام 

 

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

محسن حججی

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:23:00 ب.ظ ]  



  شهید سرلشکر حسن هداوند میرزایی ...

شهید حسن هداوند میرزایی در تاریخ 9/8/1337 در روستای قشلاق کریم آباد در یک خانواده انقلابی و مذهبی از توابع ورامین دیده به جهان گشود. دوران دبستان را در مدرسه کریم آباد و دوران راهنمایی را در روستای جلیل آباد به سر برد پس از آن به سفارش یکی از بستگان وارد دبیرستان نظام شد و بعد از این مرحله در سال 1355 وارد دانشکده افسری شد. سال 1356 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک دختر و یک پسر است.

 

در سال 1359 از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شد و با شروع جنگ تحمیلی بلافاصله به جبهه اعزام شد . در سال 1360 در منطقه عملیاتی میمک فرماندهی  عملیات و در سال 1361 در عملیات بیت المقدس فرماندهی گروهان را به عهده داشت.

 

در تاریخ 2/3/1361 یک روز مانده به آزادی خرمشهر عملیات ایشان لو رفت و توسط عراقی ها در همان روز به اسارت درآمد .

در سال 1368 یعنی در دوران آزادی اسرا ایشان را به همراه 19 نفر دیگر به قصد آزادی از زندان بردند ، آن 19نفر برگشتند ولی خبری از این شهید نشد .

در 25 تیر ماه 1369 امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی به فیض شهادت نائل آمد و پیکر ایشان در قبرستان کرخ الاسلامیه به خاک سپرده شد . در سال 1381 به دستور مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای دستور نبش قبر ایشان و دیگر شهدا را دادند، پیکر این شهید پس از12 سال بدون هیچ نقصی از دل خاک بیرون آورده شد و به همراه 570 شهید اسیر دیگر که سرلشکر شهید عباس دوران هم در آن حضور داشت به میهن اسلامی باز گشت.

پیکر مطهرش در امامزاده موسی (ع) روستای خلیف آباد از توابع شهرستان پاکدشت پس از یک مراسم باشکوه به خاک سپرده شد

 

 

 شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
شهید بزرگوار در سنین جوانی هنگام استخدام در ارتش
 
شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی پس از شکنجه در اردوگاههای اسارتی عراق
 

 …..  

شهید آزاده امیر سرلشکر حسن هداوند میرزایی
پیکر مطهر شهید هداوند میرزایی که پس از 12 سال مدفون بودن در عراق در تیرماه 81 به ایران تحویل داده شد
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 06:14:00 ب.ظ ]  



  شهید عبدالمطلب اکبری ...
Image result for ‫شهید عبدالمطلب اکبری‬‎

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اومد ومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ” غلامرضا اکبری “
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری “
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند…
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند…
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد…
راوی حجت الاسلام انجوی نژاد
منبع: هفته نامه صبح صادق شماره 540

می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم:
آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره
آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و … همکلام و همنشین بشین
آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشکلی و … می دونین
اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری
کمی به خودمون بیاین
نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم …. بگذریم!
تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول …
وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه… اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-04-21] [ 06:25:00 ب.ظ ]  



  سلام برادر ...

 

 

سلام برادر شهیدم

روبروی تو نشسته‌ام و به بزرگی روح شمایی

 

فکر می‌کنم که مصدرتان بهشت بود!


هیچگاه متکلم وحده نبودید و البته مع الغیر هم نه، بلکه مع الله.


چون التقاء ساکنین محال بود، از بین سکون

در حوزه و سکون در شهر، فتح را برگزیدید.

فعل بودید، که هم معنا داشتید و هم زمان

 

ولی هیچگاه افعال ناقصه نشدید، حروف مشبهة بالفعل که هیچ.

می توان گفت افعال مقاربه بودید، چون قرب خدا را برگزیدید.

هیچگاه حاضر نشدید “لن” که نفی ابد می کند،

 

بر سرتان خراب شود و زندگی ابدی را برگزیدید.

حالتان حال خوشی بود.

به حروف جر محل نمی گذاشتید.

از دنیا منصرف بودید ولی جبهه که رفتید

 

غیر منصرف شدید، تا شهادت.

معرب نبودید، که با عوامل مختلف رنگ عوض کنید

 

بلکه مبنی بودید آن هم مبنی بر فتح.

الفیه ابن مالک را کنار گذاشتید و

 

ابن عقیل آن هم از نوع مسلمش را انتخاب کردید.

راستی این روزها میهمان دارید! میهمانانی با

 

عطر و بوی مکه و منا… .

 

 سلام ما را هم به میهمانان عزیزتان برسانید.

در هدایه، هدایت شدید و با صمدیه، عبدالصمد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[سه شنبه 1396-04-06] [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سیف الله تبریزی کوهی خیل ...

نتیجه تصویری برای وصیت نامه شهید سیف الله تبریزی 


نام پدر : ولی
تاریخ تولد :1341/10/20
تاریخ شهادت : 1364/12/21
محل شهادت : شمال فاو

سیف‌الله تبریزی در سال ۱۳۴۱ در روستای کوهی‌خیل جویبار به دنیا آمد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در این شهرستان گذراند. پس از آن مشغول تحصیل در رشته هنر شد. وی در ۱۹ اسفند ۶۴ در منطقه فاو به شهادت رسید. 
آنچه در تصویر می بینید، اسکناس 1000 ریالی هدیه امام امت به برادران گردان رزمی جانبازان است که 19 بهمن سال 61 به دست شهید تبریزی رسیده است.
 

هدیه

زندگی نامه شهید:
شهید سیف الله تبریزی در سال 1341 در روستای کوهی خیل از توابع جویبار قائم شهر و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. وی با 17 سال سن به صورت داوطلب عازم جبهه شد و چندین مرتبه بر اثر موج انفجار از ناحیه چشم مجروح گردید. در اکثر عملیاتها حضور فعال داشت و سرانجام در عملیات فاو به جمع شهدای اسلام پیوست و به درجه عظیم شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:
شهید در وصیت نامه اش می نویسد کاش تقدیر چنین باشد تا مرگ، افتخاری را که بارها و بارها بدان نزدیک شدم نصیبم گرداند، این بار با این انگیزه به جبهه می روم، فقط برای نجات دین و انقلابم و امنیت کشور اسلامیم و خدا را به یاری می طلبم که مرا آن طور که صلاح می داند هدایت کند. تنها هدفم خدا و مکتبم دین اسلام و مذهب شیعه و مرادم روح الله می باشد هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله که شلیک می کنم فقط برای خدا و رضای خدا می باشد و امیدوارم هر گلوله ای که به تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس نمایم. 
آری اگر در این نبرد الهی من به آرزویم برسم دست پرورده پدری مهربان و فداکار بوده ام و آن معلم زندگی من بوده است. پس از وی تقاضا دارم در قبال شهادتم بردبار باشد.


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:36:00 ب.ظ ]  



  شهید سيدحسين علم الهدي ...

 

...حسين بيشترين ياران خود را از دست داده بود، در بين شهدا جمال
دهشور را شناخت. روزهاي با او بودن را به ياد آورد. حالا او مانده بود و
قدوسي و حكيم با شش موشك باقي مانده. تان كها در دويست متري آ نها
بودند و ديوان هوار شليك م يكردند. تعداد سنگرها در حدي بود كه عراق يها
نم يدانستند آن سه نفر در كدام سنگر موضع گرفت هاند. دو تانك هم زمان جلو
كشيدند. حسين به قدوسي كه در بيست متري او سنگر گرفته بود، اشاره كرد
كه ه مزمان شليك كند. گذاشت تان كها نزديكتر شوند. كلاهك تانك را نشانه
رفت و سپس شليك كرد. آتش از درونش زبانه كشيد.
دود و آتش دشت هويزه را فرا گرفت. هوا خفه و خاك آلود بود، شبيه
روز عاشوراي كربلا. غبار نشست رو دانه هاي درشت عرق صورت حسين.
بوي باروت چنگ م يانداخت بر سين هاش. به سرفه افتاده بود. لباسش پر بود از
لك ههاي خون شهدا. شليك تان كها تمامي نداشت. حسين بي اعتنا به تان كها از
جا كنده شد. خسته، ولي قرص و محكم. گلول هها مثل تگرگ درشت م يباريدند
رو سرش. حالا فقط سنگر قدوسي بود كه هنوز مقاومت م يكرد. حسين قد بلند
جان گرفت. رديفي از عراق يها را به رگبار « الله اكبر » كرد و نعره كشيد. با اين
بست. عراق يها جا خوردند. افتادند به جنب و جوش. حسين از خاكريز بيرون
زد. دويد طرف دشمن، يكه و تنها. با تمام قدرت بازويش نارنجك را پرت كرد
طرف عراق يهايي كه عقب م يرفتند. نعره يك عراقي پيچيد تو صداي انفجار
ديوانه »: نارنجك. قدوسي دويد طرفش. چنگ زد به بازويش و فرياد كشيد
حسين رنگ به صورت نداشت. قدوسي زل زد تو « شدي؟ برگرد تو سنگر
چشمهاي خست هاش. لبهاي ترك برداشته حسين به خنده باز شد. تشنه بود

چشمهاي پر از اشك قدوسي به خنده افتاد. دست حسين را گرفت و رفت تو
سنگر. دوباره از حسين جدا شد. از دو سنگر كه شليك مي كردند، توجه عراقي
ها بهتر پرت و پلا مي شد. فرمانده عراقي بدجوري پيله كرده بود به سنگر
قدوسي.يك هو سنگرش در خاك و دود گم شد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 01:27:00 ب.ظ ]  



  شهید غلامحسین خزاعی ...

شهید غلامحسین خزاعی در خط آخر وصیت نامه خود نوشت: در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید…

غلامعباس خزاعی، برادر شهید، مامور اجرای این وصیت شد. او می گوید: زنجیرها معمولی بود. تقریبا دو متر طول داشت. ساعت 9 شب زنجیر را برداشتم و با چند نفر از دوستانش به ستاد معراج رفتیم. شهدا را برای تشییع آماده کرده بودند. تابوت را آوردند و آن را باز کردند. با آرامش خوابیده بود. از دوستا نخواهش کردم وصیت را اجرا کنند اما هیچ کدام قبول نکردند. صورت حسین را بوسیدم. زنجیر را زیر دست و پایش انداختم و با نخ کاموا حلقه را گره زدم. باز هم صورت او را بوسیدم. به این ترتیب به وصیت عمل کردم.


برادر شهید ادامه می دهد: یکی از دوستانش از شهرستان تماس گرفت و گفت: حسین با استناد به آیه 49 سوره ابراهیم که می فرماید:«روز قیامت مجرمین را در حالی که دست و پایشان در زنجیر بسته است، محشور می کنند.» دوست داشت روز محشر با دست و پای بسته در زنجیر حاضر بشود تا لطف الهی شامل حالش بشود.

 

شهید غلامحسین خزاعی، 22 بهمن 1364 به شهادت رسید و حاج قاسم سلیمانی بعد از شهادت غلامحسین رفته بود پیش پدر و مادرش، گفته بود: حسین عاشقی بود که همه عاشقش بودند. حسین عاشق اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. برای امام حسین علیه السلام می‌سوخت و با تمام وجود اشک می‌ریخت. از روی سوز و از روی اعتقاد اشک می‌ریخت و وقتی دعا می‌خواند و قبل از همه و بیشتر از همه، خودش گریه می‌کرد.
 

مزار این شهید عزیز در گلزار شهدای کرمان قرار دارد

 

خاطره ای که در ادامه می خوانید، نمونه ای از خاطرات درج شده در کتاب «زنجیرها» ست…
 

برگردیم

از منطقه‌ی عملیاتی خیبر، همراهم آمد اهواز، تا به خانواده‌اش تلفن بزند. همین که جلوی مخابرات ایستادم، نگاهی به خیابان انداخت و گفت: پشیمون شدم، برگردیم. نمی‌دانستم برای حرفش چه دلیلی دارد،‌ برای همین قبل از حرکت نگاهی به اطراف انداختم. دلیل برگشتنش را فهمیدم؛ چند زن بدحجاب، گوشه‌ی خیابان.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[پنجشنبه 1396-03-04] [ 09:37:00 ب.ظ ]  



  شهید احمدمشلب ...

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

زندگی نامه شهید احمد محمد مشلب

شهیداحمد محمد مشلب

اسم جهادی:غریب طوس

اسم مادر:سلام بدرالدین

شهرستان:نبطیه محله ی السرای سکونت میگزید

سن او ۲۱سال وتاریخ تولدش:۱۹۹۵/۸/۳۱میلادی

تاریخ شهادتش:۲۰۱۶/۲/۲۹

که باتوجه به تاریخ هجری قمری ۱۹ جمادی الاول۱۴۳۷

محل شهادتش:تل حمام روستایی در جنوب حلب

درجه علمی اش :فارغ التحصیل هنرستان امجاد است 

نفرهفتم درلبنان ورشته اش تکنولوژی اطلاعات (انفورماتیک)است

آرامگاهش:محل شهدای شهر نبطیه است

شهید احمد محمد مشلب از دوران کودکی با عشق به اهل بیت

در خانواده اش که منشأ این عشق به اهل بیت

از آن هاست وبابخشندگی ومحبت تربیت شد وخوگرفت

در راه اسلام ناب محمدی گام برداشت واز نو نهالان

تابزرگان را با حضرت مهدی (عج)آشنا کرد.

وصیت ایشان به تمام زنان این است که:عبا (چادر)است

او می گوید عبا مدل است و اولین زنی که صاحب

عبای زنانه است حضرت زینب(س)بود

او اینگونه بود وهمیشه عبا روی سرش قرار داشت ولی حجابی

که الان میکنیم وچیزهایی غیرمعلوم است

مهم ترین مسئله این است که دختران وزنان حجاب خود را حفظ کنند.

ودختری که بیرون می آید وبه صورت عادی وبدون زینت

در برابر دیدگان مردم برود و نگاه هایش 

را به زمین بدوزد واحترام حجاب وعبایش را نگه دارد.

از وصیت هایش این است که :خدا توراکمک کند ای امام زمان!

ماانتظار او را نمیکشیم او انتظار مارا میکشد

 و وقتی خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.

Related image

از نوشته های شهید احمدمشلب

به زمانی رسیده ایم که الله اکبر است!!

فیس بوک خیلی از مردم را خراب و منحرف کرده است!!

وبیشتر ختر ها رو!! نگوید که چطور منحرف کرده و

اونی که محترمه خودش محترمه!!

اونی که عکسش رو پست نمی کرد یواش یواش عکس هاش

رو از نیم رخ تا اینکه عکس کامل رو در فضای مجازی می گذاشت!!

اونی که آرایش نمی کرد،آرایش کرد و بوسه گذاشت!!

اونی که ویدیوی خودش در حالی که با حجاب ولی میر قصید میفرسته!!

اینی که فکر میکنه عصبانی شده کفر خدا میگه!!

چیز های زیادی هست که دوست دارم روشنشون کنم!!

صددرصد_نه همه_بعضیاشون اینجورین!!

فیس بوک خیلی چیز ها رو هتک کرد!! حتی_پسر ها رو!!

اینی که میخاد با این و این(دختر ها)حرف بزنه به خاطرین

که خیلی خوشگلی!! یا با احساسات بازی کنه تا به هدف معینی برسه…….

یا من مردم پای حرفامم!! همچنین_بعضیاشون_نه همه!!

مشگل_اینه_فیس بوک_خیلی ها رو منحرف کرده.

دخترا دیگه به پسرا اعتماد نمیکنن وپسر ها به دختر ها اعتماد ندارند!!

خب چرا به هم اعتماد نمی کنند؟؟؟

از بس چیز های رو در فیس بوک می بینن که موی سر رو سفید میکنه!!

اگر فیس بوک رو ترک کنید حتما دیگه کمبود اعتماد بین دختر و پسر رفع میشه

ودر آخر دختره11/12ساله فیس بوک داره!!

و اونی که خوشش نمیاد کامنت نزنه…….

من گفتم بعضیا///// نه همه وسلام!!

Related image

شهادت ازنظر شهید احمد مشلب

قطعا شهادت گل رز زیبایی است که هنگامی که فکرمان

به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می کنیم.

 آرزو داریم بوی خدا را استنشاق کنیم.

 وهنگامی که رایحه الهی را استنشاق کردیم،صفات

روحمان به جهان جاودانگی تراشیده می شود و این می تواند یک آغاز باشد.

 بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را فراگرفته ایم،

سعی کردند شهادت را برای ما تجسم کنند و بسیاری

آرزوی شهادت می کنند و منتظر آن هستند.

 ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید هرکدام از شما

عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد.

 وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد .

 دنیا را همه می توانند تصاحب کنند ولی آخرت را

فقط با اعمال نیک میتوان تصاحب کرد.

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

وصیت شهید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 پروردگارا بگشای سینه ام را و آسان ساز کارم را و بگشای گره زبانم را تا بفهمند سخنم را

  راست گفت خدا وند بلند مرتبه

  در این قسمت سلامی به تمام شهدا می دهد.

  سلام بر اباعبدالله ، مظلوم کربل و رحمت خداوند برکاتش بر او باد .

  سلام بر حضرت زیینب(س) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفظل العباس (ع) .

 سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله) .

  با آرزوی تعجیل در فرجش و درود بر نائب برحق صاحب الزمان

امام خمنه ای و در ود بر روح امام راحل بنیان گذار جمهوری اسلامی.

  ودرود بر مرد مقاومت و استقامت سید حسن نصرالله ودرود ورحمت خدا بر اوباد.

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎Related image

تصاویر شهیدRelated image

 Related image

 

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

Related image

Related image

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

 Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

 Related image

 Image result for ‫شهیداحمد محمد مشلب‬‎

Related image

Related image

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[چهارشنبه 1396-02-27] [ 06:32:00 ب.ظ ]  



  تولد شهید ابراهیم هادی ...

  

شهید_ابراهیم_هادی

تولدت_مبارک_قهرمان_کمیل

در عصری که عده ای از نوجوانان و جوانان ما با تاثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های مختلف راه را به اشتباه می پیمایند، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند مانابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده به شمار می رفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت.او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.

ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد.

دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم خان زند [گذراند]. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.

او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد.

اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.

مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده ی بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.

در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه های گردان های کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید.

او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-02-01] [ 06:41:00 ب.ظ ]  



  اعتکاف خود را فراموش نکن ! ...

چند سالی است که مراسم اعتکاف در جامعه ما رواج پیدا کرده است

و در روزهاي سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب،مردم گروه گروه به مساجد

 رفته و معتکف می شوند.راي اعتکاف باید سه روز، روزه بگیري، در مسجد بمانی

و مشغول عبادت باشی.اگر بتوانی در مسجدالحرام و در کنار کعبه به اعتکاف مشغول شوي


که ثواب بسیار زیادي دارد.مّا فکر کن، اگر بخواهی در مسجدالحرام معتکف شوي، باید صبر کنی


ا تا خدا توفیق سفر به مکّه را به تو بدهد.امّا آیا می خواهی کاري را به شما یاد دهم که ثواب اعتکاف


 در مسجدالحرام را داشته باشد؟!البتّه این نکته را بدان، کاري را که می گویم اگر انجام دهی،

ثواب شصت روز اعتکاف در مسجدالحرام را خواهی داشت؟

   پیامبر اسلام فرمودنداست:هر گاه براي برآوردن حاجت مؤمن، گام برمی داري،

بدان که این گام برداشتن نزد خدا بهتر از این که دو ماه در مسجدالحرام اعتکاف بنمایی»1

به  راستی که دین ما چه دین کاملی است؟در کدام مکتب می توانی ارزش کمک کردن


 به مردم را این قدر بالا بیابی!افسوس و صد افسوس که ما چقدر از دین واقعی فاصله گرفته ایم.
 
چند سال قبل، در مراسم اعتکاف چشمم به یکی از پزشکان افتاد ازبیمارستان مرخصی گرفته بود

و به عشق اعتکاف، به مسجد  آمده بوده او گفتم که وظیفه تو در حال حاضر، رسیدگی

 

ب به بیمارانی است که چند ماه است در نوبت می باشند تا با دستان باکفایت 

شما جراحی شوند،امّا یکباره بدون برنامه ریزي قبلی به اینجا آمده اي و همه

جراحی هاي خودرا لغو کرده اي، چه خبراست که می خواهی به خیال خود به خدا برسی!

رو کرده بود، می گفت که من باید به خدا برسم و از غیر او جدا شوم!

« عرفان » امّا چه کنم که پزشک ما به تازگی به آخر تا به کی در جامعه

 ما باید به خاطر فهم غلطِ دین به بیراهه کشیده شوند؟

خدا می داند بیمارانی که در این مدّت سه روز به خاطر مرخصی این پزشک،

عمل جراحیشان عقب افتاده بود، چقدر درد ورنج کشیده بودند!

من نمی گویم که پزشکان جامعه ما، مرخصی نروند، هر انسانی نیاز به استراحت دارد،

سخن من این است که ما عرفان را بدفهمیده ایم!کاش این آقاي پزشک می دانست

 

با کمک به بیماران خود می توانست چندین برابر این اعتکاف در مسجد ، به خدا

نزدیک شود!مگر ما ادّعا نداریم که پیرو اهل بیت(ع) هستیم و آنان سرمشق و الگوي ما هستند؟

آیا موافقید داستانی را از زندگی امام حسن(ع) براي شما نقل کنم:

بسیاري از مردم مدینه خود را براي اعتکاف در مسجد پیامبر آماده می کردند.

البتّه عدّه اي هم از اطراف براي انجام مراسم اعتکاف خود را به مدینه رسانده بودند.

در مسجد پیامبر بودم که دیدم امام حسن(ع) به مسجد آمدند و در گوشه اي از

مسجد اعتکاف خود را شروع کردند.من بسیار خوشحال شدم که امسال می توانم

در این مراسم در کنار امام حسن(ع) باشم و از فیض حضور آن امام همام استفاده کنم.
 
براي همین خود را کنار امام رساندم و خدمت آن حضرت عرض سلام و ادب نمودم

و با کسب اجازه در جوار ایشان معتکف شدم.حال و هواي امام(ع) در موقع دعا و نماز براي

من بسیار دلنشین بودو روح من همواره غرق در عظمتی بود که در کنار ایشان حضور داشتم.

 امام(ع) همواره مشغول دعا و راز و نیاز با خدا بودند و براي تک تک لحظه هاي خود برنامه داشتند.

آن مرد کیست که سراغ امام حسن(ع) را از همه می گیرد؟ او چرا این قدر نگران و مضطرب است؟

او به کنار امام(ع) آمد و گفت: اي پسر رسول خدا! چند ماه قبل پولی را از فردي قرض گرفتم

و به او قول دادم که سر موعدپول را به او برگردانم، امّا چند روز از موعد گذشته است و من

نمی توانم قرضم را ادا کنم براي همین آن فرد تصمیم گرفته است مرا زندان نماید، آیا می شود شما
 
 بیایید با او سخن بگوید تا او به من چند روزي مهلت دهد تا بتوانم آن پول را فراهم نمایم.

امام با شنیدن سخن آن مرد از جا برخاست و به سوي در مسجد حرکت کرد.چون شخص معتکف

جز براي انجام کارهاي ضروري نباید از مسجد خارج شود و این کار هم کار چندان ضروري نبود براي
 
همین خیال کردم که امام(ع) فراموش کرده است که در حال اعتکاف است،

 پس به سوي ایشان رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا! آیا شمافراموش کرده اید که

در حال اعتکاف هستید؟امام(ع) نگاهی به من کرد و فرمودند: نه فراموش نکرده ام، امّا من از

 پدرم شنیدم که از جدّم رسول خدا روایت کرد که هرکس براي رفع مشکل برادر دینی خود

قدم بردارد مثل این اس تکه خدا را نُه، هزار سال عبادت کرده باشد، آن هم عبادتی که

شب ها تا به صبح در حال نماز و روزها روزه دار باشد.2
  بعد امام(ع) با سرعت از مسجد پیامبر خارج شد تا مشکل آن بنده خدا را برطرف کند.

من در مسجد ماندم و فکر کردم که در این اعتکاف سه روز، روزه می گیرم و نماز می خوانم

امّا اگر یک حاجت برادر مؤمن را ادا می کردم به اندازه هزار سال عبادت نزد خدا ثواب داشتم.

بایک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که اگر مشکلی از برادر مؤمن خود

برطرف می کردم به فرموده رسول خدا ثوابمن 118 هزار برابر بیشتر از سه روز اعتکاف بود.

 

1 : هفت شهر عشق: نگاهی نو به حماسه عاشورا (این کتاب در چاپ اول در هفت کتاب چاپ شد، در چاپ دوم به بعد
در یک جلد چاپ شد).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[دوشنبه 1396-01-21] [ 07:39:00 ب.ظ ]  



  شهید ابراهیم هادی ...

 

*طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش.

 

*این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.

 

*توی زندگی اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف می کند.

 

کتاب سلام بر ابراهیم2

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:22:00 ب.ظ ]  



  شهید حسینعلی عالی ...

  

 

 حسینعلی عالی در ماه محرم سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در روستای «جهانگیر» شهرستان«زابل» متولد شد.         

تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را نیز در این شهرستان گذراند. با اوج‌گیری انقلاب، به همراه پدر و مادر و دیگر وابستگان در مبارزات علیه حکومت استبدادی شاه شرکت فعال داشت. عشق و علاقه عجیبی به امام و انقلاب داشت و همین موجب شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن به عضویت بسیج در بیاید. او عاشق امام بود و همه را

به اطاعت از ایشان سفارش می‌کرد.با تهاجم نظامی عراق علیه ایران و آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که یک دانش‌آموز 14 ساله بود و جثه کوچکی داشت به جبهه رفت.حسین‌علی در کنار تحصیل،به ورزش کشتی نیز علاقه داشت و در هر دو زمینه موفق بود. او خیلی زود رسالت و توانایی خود را در جبهه شناخت و در واحد «اطلاعات-عملیات» لشکر «41 ثارالله» استان کرمان فعال شد و در عملیات‌هایی همچون «والفجر8»، «کربلای1» و «کربلای5» حضور یافت.

.

 

شهید عالی نفر اول نشسته از راست

 

مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری،اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود و همین ویژگی‌ها موجب شد تا در19 سالگی در عملیات «کربلا5» از سوی حاج قاسم سلیمانی مسئول محور عملیات لشکر ۴۱ ثارالله به او سپرده شود. قدرت فرماندهی خوبی داشت. ادب و رفتاش باعث جذب رزمندگان به او شده بود. در انجام فرایض و عمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود

 

تا اینکه در شب نوزدهم دی‌ماه 1365 در حالی که رزمندگان در منطقه «شلمچه» در حال عبور از زمینی پر از آب بودند،به موانعی همچون میدان مین و 100 متر سیم خاردار فرش شده بر زمین می‌رسند. تخریب چی سیم‌ها را می‌چیند که در همین لحظه دشمن منور هشدار دهنده را شلیک می‌کند. در این درگیری گلوله‌ای به پهلوی حسین‌علی برخورد می‌کند اما او برای اینکه رزمندگان دیگر بتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خط دشمن شکسته شود خودش را روی سیم خاردارها می‌اندازد.

 

برادر شهید عالی در خاطراتی روایت می‌کند: عملیات والفجر8 بود،بر اثر بمباران شیمیایی دشمن تعدادی از رزمنده‌ها زیر آوار ماندند، حسین‌علی بدون توجه به گازهای شیمیایی سریع به طرف بچه‌ها رفت، من نیز به دنبالش رفتم، به سختی بسیجی‌ها را بیرون آوردیم. وقتی از محوطه خارج شدیم حالت تهوع و سرگیجه شدید به ما دست داد. تمام صورت برادرم سوخته بود. ما را به بیمارستان «بوعلی» تهران اعزام کردند. مصدومیت حسین از ناحیه چشم بیشتر از دیگر اعضای بدنش بود، اما باز می‌خندید. در حالیکه نگرانش بودم و به استقامت او در برابر آزمایش‌های الهی غبطه می‌خوردم او با دیدن ناراحتی من مرا به صبوری دعوت کرد و گفت:«اینها نعمت‌های الهی هستند، از این نعمت‌ها استفاده کنید، این بالاترین افتخار است،‌ اگر خداوند شهادت را نصیب ما نکرد، همین که جراحتی از جنگ داشته باشیم، بالاترین افتخار برای ما است.

  

حسینعلی از کودکی دوست داشت پزشک شود. یک روز به او گفتم: «جبهه بس است، تو که می‌گفتی می‌خواهی پزشک یا دندانپزشک شوی،‌ پس درست را بخوان، می‌دانی مردم می‌گویند شما برای فرار از درس به جبهه می‌روید». نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد: «جبهه به ما نیاز دارد، ‌دین و شرف ما در هجوم دشمن قرار گرفته. وقت آن نیست که من فقط درس بخوانم، انشا‌ءالله جنگ که تمام شد، با خیال راحت درس می‌خوانم برای من اصلاً مهم نیست،‌ بگذار هرچه می‌خواهند بگویند، وقتی امام می‌گوید رفتن به جبهه وظیفه است، نباید انسان کلاه شرعی درست کند و به بهانه تحصیل جان خود را حفظ کند.

وقتی حسینعلی در سال 1364 در سال چهارم رشته علوم تجربی ثبت نام کرد، خیلی خوشحال شدم چون فکر کردم دیگر به جبهه نمی‌رود اما دوباره به جبهه رفت. چندماه بعد درست در نیمه فروردین ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهایی خرداد و آزمون سراسری دانشگاه آماده نبرد شد. وقتی کارنامه سازمان سنجش به دستم رسید، باورم نمی‌شد، تمام نمرات حسینعلی بدون استثنا رضایت‌بخش بود، او با این کار نشان داد که یک رزمنده می‌تواند در دو جبهه مبارزه کند.

 

شهید مرتضی بشارتی از همرزمان شهید حسین‌علی عالی نیز درباره به یقین رسیدنش در قنوت نماز می‌گوید:«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.»

من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و…» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»

یکی از همزمان شهید عالی می‌گوید: شب عملیات «کربلای5»   حاج قاسم سردار سلیمانی با دوربین دید در شب رزمندگان را نگاه می‌کرد و مرتب به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شد. بعدها سردار سلیمانی درباره این شب روایت کرده است:« دلهره عجیبی پیدا کردم چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می‌دیدم و مرتب متوسل به به حضرت زهرا (س) می‌شدم که عملیات لو نرود.»

شهید حسین‌علی عالی در یکی از نیایش‌هایش خواسته است: «خداوندا! می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم .»

فرازی از وصیت‌نامه:

خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان.

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:20:00 ب.ظ ]  



  شهید جهاد مغنیه ...

 

 

   

تولد :سال 1991 در “طیربا” لبنان
شهادت :18 ژانویه 2015
نحوه شهادت :ایشان مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان بود که در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنیطریه سوریه مورد حمله تروریستی اسرائیل قرار گرفت و شهید شد. شهید جهاد عماد مغنیه، چهارمین شهید از خانواده مغنیه می باشد
خاطره ای زبان مادربزرگ شهید:
یازدهم ژانویه، یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، خانواده‌ی شهید عماد مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه‌ی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همه‌ی بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همه‌‌ی نوه‌ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه‌ای دارند. همه‌ی نوه‌ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه.. جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفته‌ی آینده می‌گویم.» همه‌ی نوه‌ها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض می‌کند. بعضی‌ها می‌گفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی می‌گفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته‌ی بعد به همه می‌گوید. درست یک هفته‌ی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند. طرح جهاد “شهادت” بود.
ان شاالله شفاعتمون کنن…

:’(

اللهم ارزقنا شهادت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

 [ 07:12:00 ب.ظ ]  



  تصاویر از كانال كميل و شهدا ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

[جمعه 1396-01-11] [ 09:46:00 ب.ظ ]  



1 2